نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: مش عباد سوئیچ ماشین را کف دستم گذاشت و ابروهایش را درهم کشید.لبخند زدم و سوئیچ را در جیبم گذاشتم. به چشم هایم زل زد. اگه یه خط روی ماشین بیافته، خودت میدونی، دیگه بهت ماشین نمیدم! پشت فرمان نشستم و گفتم: خیالت راحت، جنازه ی ماشین رو به دستت می رسونم!

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، کتاب روی جاده‌های رملی به تدوین و نگارش پریسا کرمی و با مشارکت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان در 8 بخش و 3 فصل گردآوری شده است.

چاپ نخست این کتاب با موضوع جنگ ایران و عراق در سال 1392 روانه بازار می شود.

در برش دوازدهم کتاب "روی جاده های رملی" می خوانیم؛

 

گرمای تابستان دشت آزادگان نفس گیر بود. به همین دلیل هوا که گرم میشد خانواده هایمان را به شهرمان می فرستادیم تا کمی به دور از گرما راحت باشند. تابستان سال 1356 خانواده ها به شهرهایشان رفتند و در خانه های سازمانی فقط مردها ماندند.

یکی از همسایه هایمان سرکار استوار عبادالله سلیمان نژاد، اهل آذر شهر تبریز بود و دختری ده و پسری دوازده ساله داشت. همکاران او را به عنوان شوخ ترین و بانمک ترین فرد می شناختند.

در آن زمان حمید کحّال، حبیب قدوسی و اکبر ملکی مجرّد بودند و من هم نامزد بودم. فقط مش عباد در جمع ما ازدواج کرده بود. چون تنها بودیم، جمعه ها با همکاران پیکان مدل 1351 مش عباد را کرایه میکردیم و به اهواز می رفتیم. مش عباد ماشینش را فقط به من کرایه میداد؛ چون چند ماه پیش که ماشین ژیان داشت، آن را به آقای حیدریان امانت داده بود، او ماشین را خراب کرده بود و چون خجالت می کشیده است آن را به مش عباد پس بدهد، ماشین را پنج هزار تومان فروخته بود. عصر یک روز جمعه، مثل هر هفته می خواستیم به اهواز برویم. مش عباد سوئیچ ماشین را کف دستم گذاشت و ابروهایش را درهم کشید.

- عرفان، جون تو و ماشین.

لبخند زدم و سوئیچ را در جیبم گذاشتم. به چشم هایم زل زد.

- اگه یه خط روی ماشین بیافته، خودت میدونی، دیگه بهت ماشین نمیدم!

بیست و پنج تومان کف دستش گذاشتم. سوئیچ ماشین را از جیبم درآوردم و بالا انداختم.

- پشت فرمان نشستم و گفتم: خیالت راحت، جنازه ی ماشین رو به دستت می رسونم! تو هم با این پیکان قراضه، کشتی ما رو.

دستی برايش تکان دادم و گفتم: شب برمیگردونمش. خداحافظ مشهدی.

مش عباد از پشت صدایم کرد: عرفان امشبم اهواز می رید؟ منم امشب باهاتون بیام؟

در جا خشکم زد. مش عباد پابه پا شد و گفت: تو خونه تنهام، بچّه ها رو بردم آذرشهر.

پوزخند زدم. مش عباد به من و پولهای کف دستش نگاه کرد و کمی مِنّومِنّ کرد. توی چشم هایش زل زدم.

- باشه هرجور راحتی. ولی ... ولی باید کرایمو پس بدی، ساعت پنج دم در خونتونم.

ساعت پنج عصر حرکت کردیم. من رانندگی میکردم، مش عباد روی صندلی جلو نشسته بود و حمید کحّال، حبیب و اکبر روی صندلی عقب. بعد از نیم ساعت به اهواز رسیدیم. بچّه ها پیشنهاد کردند؛ در ساحل رود کارون قدم بزنیم و وقتی هوا تاریک شد، برای خوردن شام به رستوران برویم و دلی از عزا درآوریم. وقتی مش عباد ساحل را دید با هیجان گفت: عرفان، اینجا چه قدر قشنگه!

پاهایش توی شن های نرم ساحل فرو رفت. باد، موجهای کوچکی روی آب درست میکرد. به غروب آفتاب زل زدم. رستوران ساحلی را به مش عباد نشان دادم.

- اونجا رو ببین، اونجا شام میخوریم.

- عرفان من جوجه میخورم با سه تا نوشابه.

بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء به رستوران معروف شهر رفتیم. هنگام ورود به پارکینگ رستوران کارکنان آنجا را با لباسهای مرتب و تمیز دیدیم. آنها با احترام جای پارک ماشین را نشانمان دادند. کحّال از ماشین پیاده شد و لباسش را مرتب کرد.

- جای مهمی آوردیمت، مش عباد!

درهای ماشین را قفل کردم و سوئیچ را در جیبم گذاشتم.

- ماشین بغلی رو ببین مشدی، فکر کنم جدیدترین مدل پیکانه. ببین چه قدر تمیز و مرتبه. من، تو رو بد جایی نمی آرم.

ملکی که موهایش را مرتب میکرد با خنده گفت: مش عباد تو هم یه دستی به سر و روت بکش.

بلوز مش عباد را که به خاطر بزرگی شکمش از شلوار بیرون می آمد، مرتب کردم. کحّال موهای مش عباد را شانه کرد. مش عباد هم کفش هایش را با پشت پاچه ی شلوارش پاک کرد. به داخل رستوران رفتیم. آن شب در رستوران خیلی خندیدیم و هر کدام چند پرس غذا خوردیم.

فردا صبح، بچّه ها در محوطه گروهان دور مش عباد را گرفتند. مش عباد روی تکه مقوایی نشست و شکمش را جلو داد. هنگام حرف زدن شکمش تکان تکان میخورد. گاهی خم میشد و مقوای زیرش را جابه جا میکرد. بچّه ها دستشان را جلوی چشمشان سایه بان کردند. مش عباد آب دهانش را قورت داد و گفت: جاتون خالی، دیشب با عرفان و بچّه ها یه رستورانی رفتیم که غذا و نوشابه تا زانو بود. خیلی قشنگ بود. حوریه ای بهشتی هم دور من رو گرفتن.

به طرف آسایشگاه رفتم. صدای خنده بچّه ها توی محوطه پیچید.

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده