کتاب «پاییز آمد» چاپ پنجاه و دوم را تجربه کرد
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید احمد یوسفی یکم اردیبهشت ۱۳۳۵، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش محمد علی و مادرش حوریه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. ششم مهرماه ۱۳۶۵، با سمت فرمانده واحد مهندسی رزمی در ارتفاعات لاری بانه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به کمر، شهید شد. پیکر او را در مزار پایین زادگاهش به خاک سپردند. برادرش رحمان نیز به شهادت رسیده است.
کتاب «پاییز آمد» خاطرات «فخرالسادات موسوی» همسر سردار شهید «احمد یوسفی» فرمانده بسیج زنجان به قلم «گلستان جعفریان» که به چاپ پنجاه و دوم رسیده است. مهمترین ویژگی این کتاب، روایت ساده، بیپیرایه و دلنشین آن از «عشق» است؛ عشقی به معنای زمینیِ کلمه که مقدّمهی یک عشق آسمانی میشود. احمدآقا و فخرالسّاداتخانم عمیقاً عاشقِ همدیگرند و این عشق را بدون واهمه بُروز میدهند؛ آنها در خرج کردن محبّت خسیس نیستند، «دوستت دارم» را بارها و بارها به زبان میآورند و در عمل نشان میدهند، میخندند، شوخی میکنند، شیطنت دارند و «زندگی» بلدند.
این کتاب در 239 صفحه با شمارگان یک هزار و 250 نسخه توسط انتشارات سوره مهر چاپ دوم خود را تجربه کرده است.
در برشی از این کتاب آمده است؛
در آشپزخانه با خودم میخواندم ... در میان طوفان همپیمان با قایقرانها/ گذشته از جان؛ باید بگذشت از طوفانها/ به نیمه شبها؛ دارم با یارم پیمانها /که بر فروزم آتشها در کوهستانها ...
یک دفعه دیدم احمد ساکت و بی صدا پشت سرم ایستاده و سراپا گوش است. به نظرم بزرگ و بلند بالا بود مردی با ابهت و جذاب همه آنچه را میدیدم چنان دوست داشتم که قلبم به درد آمد. لبخند زدم و گفتم: کی آمدی احمدجان؟ احمد آمد پیشانیام را بوسید و گفت:«چه صدای زیبایی داری. فخری جان هر روز یک گل تازه از خودت برایم رو میکنی.» از ته دل خندیدم و سر چرخاندم احساس سبکی و سرخوشی میکردم.
از آن روز به بعد احمد که فهمید صدای خوبی دارم و وقتی تنها هستم برای خودم میخوانم دلش که میگرفت یا یکی از دوستانش شهید میشد کنارم مینشست و میگفت: بخوان فخریجان یک دهان برایم بخوان. نمیدانم در دنیا چه لذتی بالاتر از این است که جفتت را پیدا کنی بر او عاشق شوی و هر روز دلیل خوشایندتر و بهتری برای دوست داشتنش بیابی!.