مرا بگذار و برو
به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "مهدی پیرمحمدی" بیست و ششم فروردین ۱۳۴۵، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش احمدعلی، میوه فروش بود و مادرش عادله نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند ودیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ۱۳۶۲، با سمت فرمانده گردان سلمان در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به کمر و پهلو، شهید شد. پیکرش را در مزار پایین زادگاهش به خاک سپردند.
مهدى پيرمحمدى در سمت فرماندهى، فردى شجاع بود و به نظم و انضباط نيروهاى تحت امر و برنامه ريزى در امور نظامى بسيار اهميت مى داد. در انتخاب نيروها همواره در پى افراد كارآمد، زبده، مؤمن و مخلص در گروهها تحت فرماندهى خود بود. به نظر او وجود نظم، برنامه و انسجام بين نيروها باعث بالا رفتن كارآيى آنها مى شود و در اين راه خود بيش از ديگران رعايت مى كرد.
از صدور مستقيم دستور به افراد تحت امر خوددارى مى كرد و در صورتى كه با بى نظمى و يا مشكلى در بين نيروها مواجه مى شد،از برخورد نامطلوب خوددارى و به تذكرى اكتفا مى كرد و يا درصدد حل آن برمى آمد.وى همانند ساير فرماندهان اوقات فراغت كمى داشت و در صورت فراغت به قرائت قرآن و مفاتيح و عبادت مى پرداخت.
در بازگشت از جبهه ابتدا به ملاقات خانواده شهدا و ديدار اقوام و دوستان مى رفت و در صورت لزوم در جهت حل مشكلات آنان اقدام مى كرد.او نسبت به افراد خانواده از جمله فرزندان خواهر مرحومه اش به خصوص دختر او توجه و عنايت خاصى داشت.
در عمليات محرم شهيد حسن باقرى معاون اول و شهيد
محمدناصر اشترى معاون دوم مهدى بودند. پس از شناسايى منطقه عملياتى به مهدى
پيرمحمدى و تعدادى از بسيجيان دستور اعزام به محل داده شد. پس از طى مسافتى با
نيروهاى بعثى روبرو شدند. مهدى پيرمحمدى ابتدا اجازه شليك به نيروها نمى داد ولى
سرانجام به ناچار با نيروهاى عراقى درگير مى شوند و به نيروهايش دستور مى دهد با
توپ هاى جديد كارى نداشته باشند و تنها توپ هاى قديمى را منهدم كنند تا بتوانند
توپ هاى جديد را به غنيمت گيرند.
با ادامه درگيرى وقتى از نيروهاى كمكى خبرى نشد، طى تماسى با فرمانده لشكر متوجه شد كه از هدف تعيين شده پيشتر رفته و در حلقه محاصره دشمن افتاده اند. صبح روز بعد بدون آنكه توجه دشمن را جلب كنند اقدام به عقب نشينى كردند ولى در همين هنگام گلوله اى به پاى مهدى اصابت كرد و او مجروح شد.
مهدى پيرمحمدى طى 5/4 سال حضور در جبهه دو بار
مجروح شد: يك بار از ناحيه سينه و سر و صورت و بار ديگر از ناحيه بالاى زانو زخمى
شد. بنابه گفته پدرش مهدى جهت معالجه به تهران انتقال يافت و پس از بهبود نسبى
طى دوران نقاهت به زيارت امام رضا عليه السلام رفت و بعد به زنجان بازگشت. پس از
بهبودى در كنگره فرماندهان سپاه شركت كرد و در قدردانى از زحماتش اوركتى به وى
اهدا شد. اين اوركت را به هنگام شهادت به تن داشت.
پس از كنگره فرماندهان همراه با
نيروهاى اعزامى راهى جبهه شد. فرمانده لشكر مهدى پيرمحمدى را فاقد توانايى لازم
براى فرماندهى گردان مى دانست ولى مخالفت حسن باقرى با اين نظر و حساسيت عمليات
خيبر سبب شد كه فرمانده لشكر، وى را در سمت فرماندهى گردان ابقاء كند.
شهيد
محمدناصر اشترى مى گويد:"من و دو نفر ديگر به كنار دجله رفتيم ولى قايق نبود.
مهدى به من گفت اطراف را نگاه كن شايد حسن باقرى را پيدا كنى، من تا دنبال حسن
باقرى بروم مهدى با يك فروند هلى كوپتر براى شناسايى رفته
بود"."نجم الدين تقىلو" نقل مى كند: "در حدود 200 قدمى دشمن
بوديم، گلوله اى شليك شد و ناگهان مهدى به زمين افتاد.
با خود گفتم شايد براى
استتار از اثرات سلاح شليك شده به زمين
افتاده است، ولى وقتى نزديكتر شدم، ديدم به مهدى گلوله اصابت كرده است. مرتب به من
مى گفت مرا بگذار و دنبال كارت برو. او را به هلى كوپتر رساندم؛ خون زيادى از او
مى رفت ولى در هلى كوپتر به من گفت مرا تنها نگذار و در همان جا جان به جان آفرين
تسليم كرد." مهدى پيرمحمدى در سمت فرماندهى، فردى شجاع بود و به نظم و انضباط
نيروهاى تحت امر و برنامه ريزى در امور نظامى بسيار اهميت مى داد. در انتخاب
نيروها همواره در پى افراد كارآمد، زبده، مؤمن و مخلص در گروهها تحت فرماندهى خود
بود.
به نظر او وجود نظم، برنامه و انسجام بين نيروها باعث بالا رفتن كارآيى آنها مى شود و در اين راه خود بيش از ديگران رعايت مى كرد. از صدور مستقيم دستور به افراد تحت امر خوددارى مى كرد و در صورتى كه با بى نظمى و يا مشكلى در بين نيروها مواجه مى شد،از برخورد نامطلوب خوددارى و به تذكرى اكتفا مى كرد و يا درصدد حل آن برمى آمد.
وى همانند ساير فرماندهان اوقات فراغت كمى داشت و در صورت فراغت به قرائت قرآن و مفاتيح و عبادت مى پرداخت. در بازگشت از جبهه ابتدا به ملاقات خانواده شهدا و ديدار اقوام و دوستان مى رفت و در صورت لزوم در جهت حل مشكلات آنان اقدام مى كرد. او نسبت به افراد خانواده از جمله فرزندان خواهر مرحومه اش به خصوص دختر او توجه و عنايت خاصى داشت.
در عمليات محرم شهيد حسن باقرى معاون اول و شهيد محمدناصر اشترى معاون دوم مهدى بودند. پس از شناسايى منطقه عملياتى به مهدى پيرمحمدى و تعدادى از بسيجيان دستور اعزام به محل داده شد. پس از طى مسافتى با نيروهاى بعثى روبرو شدند. مهدى پيرمحمدى ابتدا اجازه شليك به نيروها نمى داد ولى سرانجام به ناچار با نيروهاى عراقى درگير مى شوند و به نيروهايش دستور مى دهد با توپ هاى جديد كارى نداشته باشند و تنها توپ هاى قديمى را منهدم كنند تا بتوانند توپهاى جديد را به غنيمت گيرند. با ادامه درگيرى وقتى از نيروهاى كمكى خبرى نشد، طى تماسى با فرمانده لشكر متوجه شد كه از هدف تعيين شده پيشتر رفته و در حلقه محاصره دشمن افتاده اند. صبح روز بعد بدون آنكه توجه دشمن را جلب كنند اقدام به عقب نشينى كردند ولى در همين هنگام گلوله اى به پاى مهدى اصابت كرد و او مجروح شد.
مهدى پيرمحمدى طى 5/4 سال حضور در جبهه دو بار
مجروح شد: يك بار از ناحيه سينه و سر و صورت و بار ديگر از ناحيه بالاى زانو زخمى
شد.22 بنابه گفته پدرش مهدى جهت معالجه به تهران انتقال يافت و پس از بهبود نسبى
طى دوران نقاهت به زيارت امام رضا عليه السلام رفت و بعد به زنجان بازگشت.
پس از
بهبودى در كنگره فرماندهان سپاه شركت كرد و در قدردانى از زحماتش اوركتى به وى
اهدا شد. اين اوركت را به هنگام شهادت به تن داشت. پس از كنگره فرماندهان همراه با
نيروهاى اعزامى راهى جبهه شد. فرمانده لشكر مهدى پيرمحمدى را فاقد توانايى لازم
براى فرماندهى گردان مى دانست ولى مخالفت حسن باقرى با اين نظر و حساسيت عمليات
خيبر سبب شد كه فرمانده لشكر، وى را در سمت فرماندهى گردان ابقاء كند.
شهيد محمدناصر اشترى مى گويد:"من و دو نفر ديگر به كنار دجله رفتيم ولى قايق نبود. مهدى به من گفت اطراف را نگاه كن شايد حسن باقرى را پيدا كنى، من تا دنبال حسن باقرى بروم مهدى با يك فروند هلى كوپتر براى شناسايى رفته بود"."نجم الدين تقى لو" نقل مى كند: "در حدود 200 قدمى دشمن بوديم، گلوله اى شليك شد و ناگهان مهدى به زمين افتاد. با خود گفتم شايد براى استتار از اثرات سلاح شليك شده به زمين افتاده است، ولى وقتى نزديكتر شدم، ديدم به مهدى گلوله اصابت كرده است. مرتب به من مى گفت مرا بگذار و دنبال كارت برو. او را به هلى كوپتر رساندم؛ خون زيادى از او مى رفت ولى در هلى كوپتر به من گفت مرا تنها نگذار و در همان جا جان به جان آفرين تسليم كرد." مهدى پيرمحمدى در سمت فرماندهى، فردى شجاع بود و به نظم و انضباط نيروهاى تحت امر و برنامهريزى در امور نظامى بسيار اهميت مى داد. در انتخاب نيروها همواره در پى افراد كارآمد، زبده، مؤمن و مخلص در گروهها تحت فرماندهى خود بود. به نظر او وجود نظم، برنامه و انسجام بين نيروها باعث بالا رفتن كارآيى آنها مى شود و در اين راه خود بيش از ديگران رعايت مى كرد. از صدور مستقيم دستور به افراد تحت امر خوددارى مى كرد و در صورتى كه با بى نظمى و يا مشكلى در بين نيروها مواجه مى شد،از برخورد نامطلوب خوددارى و به تذكرى اكتفا مى كرد و يا درصدد حل آن برمى آمد. وى همانند ساير فرماندهان اوقات فراغت كمى داشت و در صورت فراغت به قرائت قرآن و مفاتيح و عبادت مى پرداخت.
در بازگشت از جبهه ابتدا به ملاقات خانواده شهدا و ديدار اقوام و دوستان مى رفت و در صورت لزوم در جهت حل مشكلات آنان اقدام مى كرد. او نسبت به افراد خانواده از جمله فرزندان خواهر مرحومه اش به خصوص دختر او توجه و عنايت خاصى داشت.
در عمليات محرم شهيد حسن باقرى معاون اول و شهيد محمدناصر اشترى معاون دوم مهدى بودند. پس از شناسايى منطقه عملياتى به مهدى پيرمحمدى و تعدادى از بسيجيان دستور اعزام به محل داده شد. پس از طى مسافتى با نيروهاى بعثى روبرو شدند. مهدى پيرمحمدى ابتدا اجازه شليك به نيروها نمى داد ولى سرانجام بناچار با نيروهاى عراقى درگير مى شوند و به نيروهايش دستور مى دهد با توپ هاى جديد كارى نداشته باشند و تنها توپ هاى قديمى را منهدم كنند تا بتوانند توپ هاى جديد را به غنيمت گيرند. با ادامه درگيرى وقتى از نيروهاى كمكى خبرى نشد، طى تماسى با فرمانده لشكر متوجه شد كه از هدف تعيين شده پيشتر رفته و در حلقه محاصره دشمن افتاده اند. صبح روز بعد بدون آنكه توجه دشمن را جلب كنند اقدام به عقب نشينى كردند ولى در همين هنگام گلوله اى به پاى مهدى اصابت كرد و او مجروح شد.
مهدى پيرمحمدى طى 5/4 سال حضور در جبهه دو بار مجروح شد: يك بار از ناحيه سينه و سر و صورت و بار ديگر از ناحيه بالاى زانو زخمى شد. بنابه گفته پدرش مهدى جهت معالجه به تهران انتقال يافت و پس از بهبود نسبى طى دوران نقاهت به زيارت امام رضا عليه السلام رفت و بعد به زنجان بازگشت. پس از بهبودى در كنگره فرماندهان سپاه شركت كرد و در قدردانى از زحماتش اوركتى به وى اهدا شد. اين اوركت را به هنگام شهادت به تن داشت.
پس از
كنگره فرماندهان همراه با نيروهاى اعزامى راهى جبهه شد. فرمانده لشكر مهدى
پيرمحمدى را فاقد توانايى لازم براى فرماندهى گردان مى دانست ولى مخالفت حسن باقرى
با اين نظر و حساسيت عمليات خيبر سبب شد كه فرمانده لشكر، وى را در سمت فرماندهى
گردان ابقاء كند.
شهيد محمدناصر اشترى مى گويد:"من و دو نفر ديگر به كنار دجله رفتيم ولى قايق نبود. مهدى به من گفت اطراف را نگاه كن شايد حسن باقرى را پيدا كنى، من تا دنبال حسن باقرى بروم مهدى با يك فروند هلى كوپتر براى شناسايى رفته بود"."نجم الدين تقى لو" نقل مى كند: "در حدود 200 قدمى دشمن بوديم، گلوله اى شليك شد و ناگهان مهدى به زمين افتاد. با خود گفتم شايد براى استتار از اثرات سلاح شليك شده به زمين افتاده است، ولى وقتى نزديكتر شدم، ديدم به مهدى گلوله اصابت كرده است. مرتب به من مى گفت مرا بگذار و دنبال كارت برو. او را به هلى كوپتر رساندم؛ خون زيادى از او مى رفت ولى در هلىكوپتر به من گفت مرا تنها نگذار و در همان جا جان به جان آفرين تسليم كرد."
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان