شهیدی که همیشه به عهد خود وفا میکرد
به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "عبداله بسطامیان" پانزدهم اسفند ۱۳۴۳ ، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش محمدحسین (فوت ۱۳۶۱) و مادرش جمیله نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم خرداد ۱۳۶۴، با سمت معاون فرمانده گردان در دزفول بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مدفن او در مزار پایین زادگاهش قرار دارد. برادرش اصغر نیز به شهادت رسیده اسمت.
"عبداله بسطاميان از بى وفايى و عهدشكنى متنفر بود و اگر به كسى وعدهاى مى داد، حتماً آن را انجام مى داد. بسيار مذهبى و علاقمند به امور دينى بود و علاوه بر انجام فرايض، در امور مستحبى نيز سعى وافر داشت" يكى از همرزمانش در خاطره اى از او چنين نقل كرده است: پس از فتح خرمشهر درگيرى هايى پيش آمد كه عبدالله طى آنها شجاعت زيادى از خود نشان داد و جانفشانى زيادى كرد، حتى چندين شب نخوابيد تا مبادا دشمنان دوباره حمله كنند بالاخره هنگامى كه خستگى شديد بر او مستولى شد به دوستانش گفت:
"مى خواهم چند دقيقهاى استراحت كنم تا خستگى از تنم بيرون رود"، سپس سرش را روى چيز نرمى گذاشت و خوابيد. صبح كه از خواب بيدار شد ديد سرش را روى يك شكم عراقى گذاشته است و آن عراقى از ترس اينكه مبادا تكان بخورد و كشته شود تا صبح بى حركت مانده در حالى مى توانست با اسلحه اى كه در كنار عبدالله بود او را بكشد و فرار كند اما به خاطر ترسى كه بر او مستولى شده بود نتوانست چنين كارى انجام دهد. عبدالله پس از اينكه از خواب بيدار شد عراقى را اسير كرد و با خود به پشت جبهه برد.
"عبداله بسيار شجاع بود و از عقب نشينى از مقابل دشمن به شدت اكراه داشت. زمانى در جزيره مجنون دشمن براى مقابله با حملات نيروهاى خودى آب رودخانه را به روى نيروهاى ايرانى باز كرد تا نيروهاى رزمنده مجبور به ترك مواضع خود شوند در همين موقع از فرماندهى خبر رسيد كه دژ را خالى نكيند، زيرا هدف دشمن خالى كردن دژ و اشغال آن است، عبداله با وجودى كه معاونت گردان را بر عهده داشت در اين راه پيشقدم شد و گفت: "من در دژ مى مانم هر كسى كه مى خواهد برود" بنابراين همه در دژ ماندند و دشمن نتوانست به هدف خود برسد.
عبدالله بسطاميان سرانجام در بيست و چهارم خرداد 1364 در منطقه اى بين دزفول و انديمشك به شهادت رسيد. يكى از همرزمانش در مورد نحوه شهادت وى گفته است: "عبدالله بسطاميان پيش از شروع عمليات به نزدم آمد و انگشترش را به من داد و گفت: "اين انگشتر از فردا به درد من نمى خورد" به من توصيه كرد كه به بچه ها بگوييد پيشانىبندها را به پيشانى ببندند. وقتى پرسيدم كه چرا چنين رفتار مى كند گفت: "فردا صدام به دزفول موشك خواهد زد و من از خداوند خواسته ام آن موشك به ما اصابت كند زيرا مردم غير نظامى كه تقصيرى ندارند." بيست و چهارم خرداد 1364 بود كه به طرف دزفول حركت كردند. گروهى با قايق رفتند و گروهى از راه خشكى و با ماشين حركت كردند. كه عبدالله از همه جلوتر بود و با عجله حركت مى كرد به نحوى كه به او گفتند: "تو جلوتر از ما قرار گرفته اى و اين خطرناك است." وقتى به منطقه اى بين دزفول و انديمشك رسيديم ماشين ديگرى در مسير به ماشين عبدالله برخورد.
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان