خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(8)
نادر فضل‏ اللهى، يكى از همرزمان شهید "حسن باقری" می‌گوید: در پادگان دو كوهه، قبل از عمليات والفجر مقدماتى، در يكى از شبها به هنگام صرف شام كه غذاى گرم آماده شده بود، او در تاريكى شب به كنارى رفت و نان خشك و خميرهاى نان خشكيده را مى ‏خورد و در پاسخ دوستش كه پرسيد: "چرا پيش بچه‏ ها نمى‏ آيى همه منتظر تو هستند؟" گفت: "همين نان خشك برايم بس است".

به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "حسن باقری" دوم خرداد ۱۳۳۹‏، در روستای والارود از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش لطفعلی، خواربار فروش بود و مادرش مقدسه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ۱۳۶۲، با سمت فرمانده گردان ولیعصر در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در مزار پایین شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد. او را رسول نیز می نامیدند.

شهید حسن باقرى در ماموريتهاى مختلف از جمله غائله حزب خلق مسلمان در تبريز و حزب دمكرات كردستان شركت داشت و وقتى از ماموريت برمى‏ گشت، مى‏ گفت: "از اين مردم شرمنده ‏ايم، دعا كنيد كه انشاءا... وظيفه خود را به نحو احسن انجام داده باشيم."

او با هوشيارى خاصى سخنان و نظرات ابوالحسن بنى ‏صدر رئيس جمهور وقت را جمع ‏آورى و با نظرات حضرت امام (ره) تطبيق مى ‏داد و از عدم انطباق آنها سخن مى‏ گفت او به اين نكته پى برده بود كه بنى ‏صدر در خط ولايت نيست لذا به شدت از او تنفر داشت.

باقرى در مبارزه با منافقين نيز بسيار فعال بود از جمله در يك سرى عمليات تعقيب و گريز براى دستگيرى يكى از عناصر آن گروهك موفق شد او را در نزديكى مسجد "غريبيه" دستگير و خلع سلاح نمايد و مسئولين وقت نيز آن سلاح را بعنوان پاداش به او اهدا كردند كه تا آخرين ماموريت و عمليات به همراه داشت.

حسن فردى كم حرف و جدى و داراى هيبت بود، به همين خاطر عده‏ اى او را فردى خشن مى‏ دانستند ولى آنهائيكه با او آشنائى داشتند او را به رأفت و دلسوزى و ظرافت مى‏ شناختند. از خصوصيات بارز او كمك به نيازمندان بود. به عنوان نمونه حقوق، پوتين و يا لباسهايى را كه از سپاه پاسداران دريافت مي كرد به افراد نيازمند مى ‏داد، روزى به هنگام رفتن از محل كار به منزل با فرد معتادى مواجه شد او را در خانه بسترى كرد و حقوق دريافتى خود را صرف مخارج خانواده وى كرد.

حسن باقرى از آغاز جنگ تحميلى عراق عليه ايران بطور مستمر در جبهه‏ هاى جنگ حضور مى‏ يافت و تنها به هنگام شروع عمليات والفجر 4 كه براى گذراندن دوره فرماندهى به تهران عازم شده بود در منطقه جنگى نبود، با وجود اين در انتهاى عمليات خود را به منطقه رساند.

او فردى پركار و فعال بود و اوقات فراغت نداشت و در سختيها و دشواريها نقطه اتكاى رزمندگان بود. او به ماديات و تشريفات به هيچ وجه اهميت نمى ‏داد و بسيار ساده زندگى مى ‏كرد. بنا بر نقل نادر فضل‏ اللهى، يكى از همرزمانش در پادگان دو كوهه، قبل از عمليات والفجر مقدماتى، در يكى از شبها به هنگام صرف شام كه غذاى گرم آماده شده بود، او در تاريكى شب به كنارى رفت و نان خشك و خميرهاى نان خشكيده را مى ‏خورد و در پاسخ دوستش كه پرسيد: "چرا پيش بچه‏ ها نمى ‏آيى همه منتظر تو هستند؟" گفت: "همين نان خشك برايم بس است" و "سور المومن شفاء "(باقى مانده غذاى مومن شفاست.)17

حسن باقرى در منطقه دارخوين براثر بمباران هواپيماهاى عراقى از ناحيه پا دچار جراحت و شكستگى شد و به بيمارستان اعزام گرديد و پايش را گچ گرفتند ولى با اين وضعيت هم در پشت جبهه نماند و در عمليات شركت كرد و موضوع مجروحيت خود را هم به خانواده‏ اش نگفت تا اينكه پس از بهبودى به مرخصى رفت.

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده