نوید شاهد – مرتضی حلاوت تبار دوست شهید حمید احدی در کتاب " چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: دوّمین روز، توی حرم غلغله بود. مردم به خاطر جشن نیمه‌ی شعبان آمده بودند. امّا خبر وفات «حاج‌ احمد کافی» همه را غافل‌گیر کرد. مراسم تشییع ایشان در حرم بود و ما هم شرکت داشتیم. در آن گیرودار، بعضی‌ها شعار ضد شاه می‌دادند.

 

به گزارش نوید شاهد از زنجان، کتاب «چشم‌هایش می‌خندید» خاطرات شهید "حمید احدی" است که در سال 98 به همت حوزه هنری زنجان چاپ و منتشر شد.

 

خاطرات سردار شهید "حمید احدی" به قلم مریم بیات‌تبار، توسط انتشارات هزاره ققنوس چاپ و وارد بازار نشر شد.

 

شهید حمید احدی فرمانده خط‌‌شکن گردان حضرت امام‌سجاد (ع) لشکر ۳۱ عاشورا، متولد ۱۳۴۱ در زنجان بود که اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله عراق به شهادت رسید.

 

در بُرش چهاردهم کتاب "چشمهایش می خندید" می خوانیم:

 

مصطفی ضبط صوت را جلوی دهانش گرفت و صدایش را صاف کرد.

- امروز جمعه، بیست‌ و هشتم مرداد ماه سالِ... .

منتظر شد تا سالش را ما بگوییم. حمید با تأکید گفت: «هزاروسیصد و پنجاه‌ و هشت هجری قمری.» 

من هم سرم را نزدیک‌تر بردم و ادامه دادم.

- فردا نیمه‌ی شعبانه. این‌جا هم مشهده. ما الآن تو خیابان «طَبرسی» اتاق گرفتیم و آماده‌ایم که بریم حرم.

لابه‌لای حرف هم‌دیگر می‌پریدیم و می‌خندیدیم. هر جا می‌رفتیم، از خودمان گزارش تهیه می‌کردیم. از احساسات‌مان می‌گفتیم و گاهی هم می‌زدیم زیر آواز و شعرخوانی. شب‌ها هم وقتی از حرم برمی‌گشتیم، دکمه‌ی ضبط را می‌زدیم و فی‌البداهه نمایش بازی می‌کردیم.

دوّمین روز، توی حرم غلغله بود. مردم به خاطر جشن نیمه‌ی شعبان آمده بودند. امّا خبر وفات «حاج‌ احمد کافی»  همه را غافل‌گیر کرد. مراسم تشییع ایشان در حرم بود و ما هم شرکت داشتیم. در آن گیرودار، بعضی‌ها شعار ضد شاه می‌دادند.

پانزده روزی آن‌جا ماندیم. دبّه‌ی ماست چکیده‌ای که مادر حمید برای‌مان گذاشته بود، حسابی به دردمان خورد. صبح کره‌اش را می‌گرفتیم، ظهر آب دوغ خیار می‌کردیم و شب هم دوغ درست می‌کردیم.

کم‌کم دویست تومان پس اندازمان ته کشید و مجبور شدیم که برگردیم.

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده