جبهه ارزشهای انسانی را به حد اعلاء میرساند
به گزارش نوید شاهد زنجان، "جبهه یک دانشگاه اثرگذار بود" این جمله یا مشابه آن را بارها و بارها از رزمندگان شنیدهایم. اغلب کسانی که در جبهه به هر عنوانی حضور داشتهاند بر این باورند که آدمهای آن روزها از جنس زمینیان نبودهاند. غرور و تکبر در وجودشان نبود. برای دوری از منیت تمام تلاششان را میکردند و آنقدر خداوند در تار و پودشان نقش بسته بود که با تمام وجود تلاش میکردند. مصطفی الماسی یکی از جانبازان دوران هشت سال دفاع مقدس است که به عناوین مختلفی همچون پیک گروهان، مسئول دسته و معاون گروهان در جبهه حضور داشته است. او معتقد است که همه ما در قبال میراث گرانبهایی که شهدا برای حفظ آن از جان و هستی خود گذشتهاند مسئول هستیم و هیچگاه نباید نسبت به حفظ آن سستی کنیم. او از احوال ناب جبهه میگوید؛ فضای آن روزها باور انسانها و رفتارهایشان را تغییر میداد. همه از سر عشق حاضر بودند و زندگی رنگ و بویی دیگری داشت برای همین شهادت، شیرینترین اتفاق مردان آن روزها بود. او بعد از جنگ نیز خود را به لحاظ تحصیلی و اشتغال ارتقاء داده و اکنون 50 نفر در فروشگاههای او مشغول به کار هستند.
در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد زنجان با این جانباز کارآفرین را همراه باشید؛
مصطفی الماسی با بیان اینکه 16 ساله بودم که به جبهه رفتم، تعریف میکند: سن شناسنامهای من اجازه حضور در جبهه را نمیداد برای همین 2 سال به سنم در شناسنامه اضافه کردم تا مانعی برایم وجود نداشته باشد. خوشبختانه جثهام هم با سن جدید تقریبا هم خوانی داشت.
وی ادامه میدهد: آن روزها پدرم هم برای حضور در جبهه اقدام کرده بود اما به دلیل سن و سال او از رفتنش ممانعت کردند. شهید علی الماسی، برادرم هم در جبهه حضور داشت. دقیقا بعد از شهادت او من به جبهه رفتم. من و دوستانم عضو بسیج شده بودیم و پایگاه و شرایط آن روزها مشوق همه ما برای رفتن به جبهه بودند.
الماسی با اشاره به اینکه خانوادهام بعد از شهادت برادرم، مانعی برای رفتنم نبودند، اضافه میکند: شاید نگرانیهای آنها بیشتر شده بود و به نوعی دلشان نمیخواست من نیز بروم اما ایمان و اعتقاد آنها به قدری بود که ذرهای به هدف من شک نداشتند. برای همین مرا به بهترین شکل همراهی کردند. ما در خانه 10 فرزند بودیم که برادر شهیدم سومین و من چهارمین فرزند خانواده محسوب میشدیم.
این جانباز با اشاره به اینکه تنها عامل حضور در جبهه حفظ دین، میهن و ناموس بود، اظهار میکند: عشق و علاقه همان نیرو و انگیزه حضور در جبهه بود. ایمانی که آن روزها موج میزد ما را هم با خود میبرد برای همین لحظهای تردید برای اغلب رزمندگان و خانوادههایشان وجود نداشت. جبهه نیز در معنویت غوطهور بود و واقعا برایمان جذابیت داشت. در واقع همه چیز تحت سیطره تفکرات معنوی پیش میرفت. حاضران جانانه برای دفاع آمده بودند. وقتی دزدی وارد خانه میشود صاحب خانه تمام فکر و تمرکزش را برای حفاظت از اعضاء خانواده و دارایی که چندین سال برای داشتنش زحمت کشیده است معطوف میکند. جنگ نیز برای ما همان مفهوم را داشت و رزمندگان واقعا با تمام وجود می جنگیدند. در جبهه مطالعه، خواب، فعالیت، دفاع، نماز و همه و همه بار معنوی داشت.
تاثیر ایمان در جبهه
الماسی عنوان میکند: به قدری معنویت و ایمان قوی در جبهه وجود داشت که وقتی عملیاتی با موفقیت رو به رو میشد مراقب بودیم که هیچ کدام آن را به خودمان نسبت ندهیم بلکه همه از عمق وجود میدانستیم که یاری خدا ما را پیروز میدان کرد. اینگونه بود که غرور و منیت در همه از بین میرفت. همه تلاش میکردند تا موفقیت بدست بیاید و کسی ادعایی نسبت به کاری که میکرد نداشت بلکه همه در وسع خود و حتی بیشتر برای نجات میهن از دست متجاوزان تلاش میکردند.
وی با بیان اینکه جنگ به خودی خود پدیده زیبایی نیست، میگوید: در واقع انسانها و حماسههایی که خلق میکنند زیباست. جنگ همیشه اثرات مخربی بر پیکره جامعه وارد میکند اما این حاضران در جنگ هستند که با ایثار و استقامت آثار هنری فاخری را تولید میکنند تا نسلهای بعدی قهرمانان خود را بشناسند. در واقع جبهه بعد انسانیت افراد را شکوفا میکند و هزاران نکته و درس ارزشمند را تولید و عرضه میکند.
حول حالنا الی احسن الحال
این جانباز تعریف میکند: بارها دیده بودیم که فضای جنگ، حال و احوال افراد را تغییر میداد. خاطرم هست شبی که عملیاتی بر ضد منافقان داشتیم دوستانم به من اطلاع دادند فرد میانسالی غش کرده و به هوش نمیآید، من بر بالین او حاضر شدم و علت را از اطرافیان جویا شدم. متوجه شدم که رزمندگان دیگر با او شوخی کرده و او را به شدت ترسانده بودند. به هر ترتیبی که بود او را به هوش آوردیم حتی اینطور به نظر میرسید که او مدتی را شوکه بوده اما در ادامه خودش میخواسته به هوش نیاید بلکه او را برگردانند و دیگر به جبهه نرود.
وی ادامه میدهد: بعد از اینکه به هوش آمد هنوز به خود می لرزید. بعد از مدتی که او در کنار رزمندگان بود و حال و هوای جبهه در او اثر گذاشته بود تغییرات قابل توجهی در روحیات او دیده شد. سنگری داشتیم که دورتر از محل استقرارمان بود و باید نوبتی در آن نگهبانی داده میشد. فضای معنوی جبهه او را به مرحلهای رسانده بود که تنها پس از چند روز او اجازه نمی داد کسی در آنجا نگهبانی دهد بلکه به جای چندین نفر نگهبانی میداد و نه تنها حرفی از برگشتن در میان نبود بلکه علاقه او دلش را به دریا زده بود و ترس و لرز مفهومش را برای او باخته بود. او مثل یک شیر نگهبانی میداد. او وظیفهاش را بیش از تعهدش انجام میداد انگار همان فردی نبود که از ترس به خود می لرزید.
جبهه آدمها را عاشق می کرد
الماسی در بیان خاطرهای دیگر چنین روایت میکند: رزمنده دیگری هم بود که چندان با علاقه عازم نشده بود اما وقتی در میان رزمندگان چند مدتی را گذراند دیگر آن فرد روز اول نبود بالای سنگر میرفت، اذان میگفت و مداحی میکرد. دلش هم از آن فضا کنده نمیشد. جبهه اینطور آدم ها را عاشق میکرد جوری که دیگر با قبلش شباهتی نداشت.
وی با اشاره به اینکه نباید ظاهری نسبت به مسائل قضاوت کنیم، عنوان میکند: جوانان امروز هم اگر در شرایط آن روزها باشند حتما همچون شهدا رفتار خواهند کرد. انسانها ذاتا ارزشها را میشناسند و برای داشتنشان تلاش میکنند.
امانتدار باشیم
این جانباز تاکید میکند: ما امانت مهمی از شهدا در اختیار
داریم و باید از این امانت به درستی محافظت کنیم شهدا برای بدست آوردن ارزشها حفظ
دین و مهین جان خود را با اشتیاق از دست دادند، چه مادرانی که در این راه داغدار
شدند. باید این سرمایه را قدر بدانیم و هر زمان به هر شکلی که میتوانیم نام و یاد
شهدا را زنده نگه داریم و راهشان را ادامه دهیم.
کارآفرینی
وی با اشاره به رخدادهای بعد از جنگ میگوید: در زمان جنگ هم کم و بیش در جبهه درسم را می خواندم اما بعد از اینکه جنگ تمام شد و ازدواج کردم همسرم تشویقم کرد تا درسم را ادامه دهم و کارشناسی ام را بگیرم. حرفهام را تغییر دادم و وارد بخش خصوصی شدم. به لطف خداوند توانستم آن را گسترش دهم و اکنون 50 نفر در دو مرکز فروش فعال هستند. سعی کردهام همه افراد را با توجه به مهارت هایشان وارد کار کرده و منصفانه با آنها برخورد کنم.
گفتگو: از صغرا بنابی فرد