نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: پدرم حق داشت، از کاری که انجام داده بودم، پشیمان شدم. با کیومرث و حبیب تماس گرفتم. آنها هم پشیمان شده بودند. دوست داشتند دوباره به هفتگل برگردیم. حبیب گفت: ما مرد روزهای سختیم، هر سختی باشه اون رو به جون میخریم. فکر میکنم اگه برگردیم بهتره.
کد خبر: ۵۰۱۷۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۳۰
نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: غلامحسین توی فکر فرو رفت و کمی مِنّ ومِنّ کرد: بابا از من و علیرضا قول گرفته مثل تو نظامی نشیم، درس بخونیم تا بریم دانشگاه. من بهش قول دادم، ولی نظامی گری رو دوست دارم. نفس عمیق کشید و دستپاچه از جایش بلند شد.
کد خبر: ۵۰۱۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۶
نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: سرم را پایین انداختم و دستم را به کمرم گرفتم. فرمانده کنارم ایستاد و به آسمان نگاه کرد. تنهایی در دلم رخنه کرد و بغضی گلویم را گرفت. دلم برای عطر غذای مادر تنگ شد. نفس عمیق کشیدم و ریه هایم را از هوا پر کردم. فرمانده چوب توی دستش را به گوشه ی کفشش کوبید.
کد خبر: ۴۹۷۵۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۴
برش هشتم از کتاب "روی جاده رملی"
نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: آن روزها تصمیم گرفته بودم که درسم را رها کنم و به استخدام ارتش درآیم، ولی خانواده ام با استخدام من در ارتش مخالف بودند. می خواستند درسم را ادامه دهم تا دیپلم بگیرم. یک شب کنار پدرم نشستم. پدرم پیچ رادیو را با پیچ گوشتی محکم کرد و باتری آن را انداخت. رادیو را روشن کرد.
کد خبر: ۴۹۷۵۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۰۷
نوید شاهد – راوی کتاب "روی جادههای ملی" میگوید: تاکنون کتاب های زیادی را از خاطرات دفاعمقدس مطالعه کردهام، ولی احساس میکنم اکثر آن خاطرات مربوط به مسایل تاکتیکی و نظامی است. این مسئله سبب یکنواختی خاطرات شده به گونهای که مورد توجّه گروه خاصی از خوانندگان قرار گرفته است.
کد خبر: ۴۹۲۴۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۵
نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: زنگ بعد امتحان جغرافی داشتیم. معلم جغرافیمان خانم عیسی بیگلو که در دبستان "آذر" تبریز هم معلم کلاس سوّم ابتدایی من بود، مرا شاگردی درس خوان می دانست. مطمئن بودم هر طوری شده نمره ام را خواهد داد، ولی دل نگران امتحان بودم و فکرم مشغول بود.
کد خبر: ۴۹۰۵۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۰۴
نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: زنگ ورزش بود كه پدرم برای گرفتن پرونده ام به مدرسه آمد. وقتی از دور دیدمش، توپ بسکتبال توی دستم شل شد. بچّه های تیم حریف توپ را از دستم قاپیدند. کف دستم را با لباسم پاک کردم. آب دهانم را قورت دادم و شمرده شمرده نفس کشیدم. پشت سر پدرم قدم های بلند و محکمی برداشتم و توی سالن مدرسه رفتم.
کد خبر: ۴۸۷۲۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۲۴
نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: مادرم با دست در را نگه داشت و یک قدم جلوتر رفت. گربه بلند شد و به سمت ما آمد. از زیر پایمان به داخل خانه بهنام رفت. مادرم گفت: پسرم رو از مدرسه اخراج کردن، میگن شما باید رضایت بدین.
کد خبر: ۴۸۴۲۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۳
نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب "روی جادههای رملی" روایت میکند: به هوا پریدم و دور خودم چرخیدم. از میلهی بسکتبال چسبیدم و خودم را بالا کشیدم. جفت پا روی شکم بهنام پریدم. بهنام داد کشید و روی زمین افتاد. کف قرمز رنگی از توی دهانش روی زمین ریخت. بهرام دستم را کشید و گفت: فکر کنم مُرد. بیا فرار کنیم، بیچاره شدیم!.
کد خبر: ۴۸۰۶۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۹
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: پدرم به یکی از روستاهای مرند در آذربایجان شرقی منتقل شد. در آنجا به دلیل سرمازدگی پاهایم فلج و کبود شد. پاهایم گزگز می کرد. وقتی پدرم دستم را می گرفت و سرپایم می کرد، احساس می کردم بین زمین و آسمان معلّق هستم. زود دستم را دور گردن پدرم حلقه می کردم. کسی دلیل اینکه پاهایم را نمی توانستم تکان دهم، نمیدانست... ادامه این خاطره را در نوید شاهد زنجان بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۳۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۷
دستم را زیر رد نوری تکان می دادم که از لای در روی فرش افتاده بود. گرد و خاک توی نور پرواز می کرد. صدای خالد، پسر همسایه ی روبروی ما و بچّه ها از کوچه می آمد. صورتم را از پنجره ی رو به حیاط بیرون بردم. باد گرم توی صورتم خورد. صدای قابلمه و قاشق از توی آشپزخانه می آمد.
کد خبر: ۴۶۸۲۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۳۰
کتاب روی جادههای رملی در سال 1392 توسط انتشارات هدی در 288 صفحه به چاپ رسید.
کد خبر: ۳۸۸۱۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۴/۰۳