برش 30 از کتاب "روی جاده رملی"/ آن روز چمران را نشناختم
به گزارش نوید شاهد زنجان، کتاب روی جادههای رملی به تدوین و نگارش پریسا کرمی و با مشارکت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان در 8 بخش و 3 فصل گردآوری شده است.
چاپ نخست این کتاب با موضوع جنگ ایران و عراق در سال 1392 روانه بازار میشود.
در برش 30 کتاب "روی جاده های رملی" می خوانیم؛
فرمانده کماجی دستور داد از مناطق قابل عبور و کم عمق رمل ها به سمت تپه های تنگه ی چزابه برویم و جلو پیشروی بیشتر دشمن را بگیریم. به تنگه ی چزابه رفتیم و در منطقه ی جابر حمدان موضع گرفتیم. ارتش عراق سرپل هایی را در حوالی بستان، سوسنگرد و حمیدیه برای رسیدن به اهواز در نظر گرفته بود.
بعد از جنگ و گریز در منطقه ی الله اکبر و جابر حمدان، شب به تانکها دستور دادند جلوی دشمن را بگیرند. بقیّه ی گروهان هم در منطقه ی حمیدیه مستقر شوند تا جلوی عراق را که از سمت سوسنگرد نفوذ کرده بود، بگیرند. همراه بیسجیان، با آرپیجی و سلاح های انفرادی جلوی نفوذ دشمن را گرفتیم و به سمت رودخانه نیسان در حمیدیه حرکت کردیم. گروه های بسیجی خرّم آباد، نیروهای سپاه و چمران هم کنارمان بودند. نیروهای جهادی با بولدوزر و لودر مسیر رودخانه را عوض میکردند. در کنار نیروهای چمران، یک نفر ریش بلندی داشت که دکترچمران از او مشورت میگرفت. بعدها فهمیدم نامش ایرج رستمی است. آن روز چمران را نشناختم، ولی تعریفش را بعدها از بچّه ها شنیدم. گروه دکترچمران تمام عملیات های سخت و غیرممکن را انجام میدادند و در همه ی عملیاتها پیروز بودند. کنار بچّه های بسیج، استوار محمد بختیاری را دیدم که شش ماه پیش از ارتش پاکسازی شده بود. به سمتش دویدم.
- سرگروهبان، اینجا چه کار میکنی؟
بیل را با قدرت توی خاک زد و گفت: عرفان، نتونستم تو خونه بنشینم.
کنارش ایستادم و بیل زدم.
- امشب با لشکر آب غوغا میکنی!
بعد از یک ساعت بیل زدن، پوتین هایم توی گل رفت. خبر دادند مسیر رودخانه عوض شد و آب توی زمین های کشاورزی رفت. پشت خاکریز کمین نشستیم. از آنجا نگاه میکردیم که چطور تانک های عراق داخل گل فرو می روند.
صبح همان روز خبردار شدیم، عراق عقب نشینی کرده و نتوانسته است جلوتر ازحمیدیه بیاید.
استوار مصطفی هادیان ، ستوان آشوری و استوار علی غیوراصلی نیز در آزاد سازی حمیدیه و سوسنگرد نقش مهمی داشتند. شجاعت آنها مانع ادامه ی حمله ی عراق به اهواز شد.
«شنیده ام بعد از اتمام دورهی آموزشی دانشجویان استوار علی غیوراصلی در سپاه، به او گفته اند: , استاد ما برای روز مبادا آموزش دیدیم؛ احساس میکنیم امروز همان روز مباداست. اگر اجازه بدین به جبهه میرویم و جلو عراقی هامی ایستیم؟
استوار علی غیوراصلی کمی فکر کرده و گفته است: , به شرطی اجازه میدم که استاد شما همراهتان بیاد،».
تا سی و یک اردیبهشت ماه 1360 در تپه های الله اکبر ماندیم. در این هشت ماه، تک و پاتک های زیادی انجام میشد. هر روز صبح، هواپیماهای بمب افکن، شکاری و بالگردهای هوانیروز در منطقه پرواز میکردند. با نفوذ در عمق نیروهای دشمن، توپخانه و پشتیبانی نیروهای عراقی را بمباران میکردند. این کار در حفظ روحیّه ی ما تاثیر زیادی داشت. در همان جا باخبر شدیم نیروهای عراق بعد از تصرّف بستان، به زنان و دخترهای آنجا تجاوز کرده اند و آنها را در یک گور دسته جمعی به خاک سپرده اند.