برش 29 از کتاب "روی جاده رملی"/ دستور آماده باش
به گزارش نوید شاهد زنجان، کتاب روی جادههای رملی به تدوین و نگارش پریسا کرمی و با مشارکت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان در 8 بخش و 3 فصل گردآوری شده است.
چاپ نخست این کتاب با موضوع جنگ ایران و عراق در سال 1392 روانه بازار شده است.
در برش 29 کتاب "روی جاده های رملی" می خوانیم؛
سیام شهریور ماه 1359 هنگام ظهر، به تانک تکیه داده بودم و تکهای نی را برای قلم خطاطی میتراشیدم. حسین طایفه آواز میخواند و عکس دخترش را بغل گرفته بود. اشک گوشه چشمم را پاک کردم.
- دلم برای بچّه ها تنگ شده. ای کاش اجازه بدن بریم دل عراق و پدر صدام رو دربیاریم!
حسین روی رمل ها عکس تانک کشید. جابه جا شد و گفت: بچّه ها میگن دیشب از سمت مرز، سر و صدای حرکت تانک می اومد.
چاقو را روی نی کشیدم. تکه ای را کندم و گفتم: از بچّه ها شنیدم.
نوک قلم را تیز کردم. حسین گفت: جای فرمانده فرزاد خالیه. اگه اون رو از پاسگاه فرماندهی نخواسته بودن، حتماً میدونست عراقی ها چه نقشه ای دارن و خودش زود عمل میکرد.
- خدا میدونه این بار چه نقشه ای دارن. ستوان کماجی دستور آماده باش داده.
هواپیماهای عراقی به سمت مان پرواز کردند. به آسمان نگاه کردم.
- میخوان حمله کنند؟
صدای شکستن دیوار صوتی حرفم را قطع کرد. توی تانک جستم و کلاه را روی سرم گذاشتم. عراق آتش تهیّه روی سرمان می ریخت. حسین پشت تانک نشست و تانک را روشن کرد. فشنگ گذار گلوله های توپ را داخل لوله می گذاشت و به سمت عراق شلیک می کردیم. حسین پشت بی سیم داد زد: فلان فلان شده ها بیشتر به سمت سوبله شلیک میکنن.
فشنگ گذار گفت: گلوله داره تموم میشه، به فرمانده اطلاع بدین.
کلت را از کنارم برداشتم و از تانک بیرون پریدم. جانشین فرمانده ژ3 به دست، از پشت خاکریز به سمت عراق شلیک میکرد. ستوان کماجی دستم را گرفت. سرش را از دید عراقی ها دزدید و گفت: به فرمانده گردان بی سیم زدم و خبر دادم دشمن فشار می آره.
صدایش در سر و صدای شلیک تانک ها تکه تکه میشد و متوجّه نمیشدم چه میگوید. با ژ3 نشانه میگرفت و با صدای بلند حرف میزد.
- فرمانده گردان دستور داده اگه نتونستیم مقاومت کنیم، طبق دستور عملیات پدافندی، مواضع سدکننده یک، دو، سه و چهار رو داخل رمل ها اشغال کنیم، اونها هم تا بتونن برامون مهمات می فرستن.
به چشم هایم نگاه کرد.
- پس چرا اینجا ایستادی؟ به بچّه ها خبر بده عقب نشینی کنن.
به سمت بی سیمچی دویدم. بی سیم زدم و گفتم: فرمانده دستور داده یک خیز عقب بریم و تانکها رو به مواضع سدکننده ی داخل رمل ها ببریم.
زمانی که عقب نشینی کردیم و در داخل رملها سنگر گرفتیم، نیروهایشان جلوتر نیامدند؛لابد فکر میکردند برایشان تله گذاشتیم. راهشان را کج کردند و به سمت پاسگاه سوبله رفتند. آنها تلاش میکردند پاسگاه سوبله را تصرف کنند. فرمانده گفت: دارن میرن سمت سوبله، از اینجا و از منطقه ی رملی نمی تونن وارد ایران بشن. زود به پاسگاه سوبله خبر بدین.
با پاسگاه فرماندهی گردان تماس گرفتیم. صدای خش خش توی گوشی پیچید. فرمانده گفت: حجم آتیش اینجا کم شد، نیروهای عراق به سمت سوبله میرن. ما عقب نشینی کردیم و داخل رمل ها سنگر گرفتیم.
ارتباط قطع شد. دوباره با فرمانده گردان تماس گرفتیم و فرمانده گفت: اگه مهمات بیارن، میتونیم از پشت به عراقی ها حمله کنیم.