برش دوازدهم از کتاب " چشمهایش میخندید"/ اولین باری که حمید را جدی دیدم
به گزارش نوید شاهد از زنجان، کتاب «چشمهایش میخندید» خاطرات شهید "حمید احدی" است که در سال 98 به همت حوزه هنری زنجان چاپ و منتشر شد.
خاطرات سردار شهید "حمید احدی" به قلم مریم بیاتتبار، توسط انتشارات هزاره ققنوس چاپ و وارد بازار نشر شد.
شهید حمید احدی فرمانده خطشکن گردان حضرت امامسجاد (ع) لشکر ۳۱ عاشورا، متولد ۱۳۴۱ در زنجان بود که اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله عراق به شهادت رسید.
در بُرش دوازدهم کتاب "چشمهایش می خندید" می خوانیم:
صفحه را گذاشتم و صدای گِرام را بالا بردم. بلند شدم و همراه آهنگ شادی که پخش میشد، با میکروفن خیالی ادایش را درآوردم. صفحه را تازه از دکهای توی «سبزه میدان» خریده بودم.
کسی توی خانه نبود. بلندگوها را گذاشتم توی حیاط، جوگیر شدم و صدایش را تا آخر باز کردم. چند دقیقه بعد در را زدند. حمید بود. آمد داخل و نگاه به صفحهی گرام کرد. با ناراحتی پرسید: «این چیه اصغر؟»
- گرامه دیگه!
- دارم میبینم گرامه. منظورم این آهنگیه که صداش تا هفت کوچه اون ورتر میره.
صدایش را کم کردم. ما مستاجر مادربزرگ حمید بودیم که فقط یک دیوار با آنها فاصله داشت. خانهی حاجخانم بزرگ بود و خانوادهی حمید هم در طرف دیگر حیاط ساکن بودند. تکیه داد به چارچوب در و چپچپ نگاهم کرد.
- اینا چه آهنگیه گوش میدی پسر؟ این چیزا قلبت رو تاریک میکنه. خودت هیچی! لااقل صداشو کم کن که ما نشنویم.
این را گفت و صفحه گرام را برداشت و شکست. اوّلین بار بود حمید را آنطور جدی میدیدم. حالم گرفته شد. وقتی رفت، تکّههای شکستهاش را برداشتم و پرت کردم آن ور دیوار.
عصر همان روز آمد دنبالم. خوشحال بود و میخندید. گفت: «فکر کنم از دستم ناراحتی، میخوام امروز بستنی مهمونت کنم تا از دلت دربیاد.»
من هم از خدا خواسته پیشنهادش را قبول کردم.
بعد از آن اگر آهنگی گوش میدادم، صدایش را پایین میآوردم تا حمید نشنود.