خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 38 "فرمان حرکت"
به گزارش نوید شاهد زنجان، "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 38 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر روایت میکند:
رزمندگان عازم عقبه داشتند سوار پشت تویوتاها می شدند که به درب ورودی مقر رسیده و دیدم که همه دوستان زنجانی هم پشت یکی از تویوتاها نشسته و انتظارم را می کشند ، زحمت کشیده و سلاح و وسایل مرا نیز با خود برداشته بودند ، کنارشان رفته و با برداشتن سلاح و تجهیزاتم از پشت ماشین ، شاد و خندان گفتم : سفر بی خطر دوستان ! ما که ماندنی شدیم ! همهمه ای به پا شده و هم قطاران از هر طرفی شروع به اعتراض کردند ، یکی گفت : بابا ! رفیق نیمه راه نباش ! آن یکی گفت: نامردی نکن و بزار همه با هم برگردیم ! آن دیگری گفت : الان بمونی ، دیگه برگشتن ات با خداست ! خلاصه دوستان مدتی نصیحت و ملامتم کرده و حرف های عقل مصلحت اندیش و عافیت طلب را تکرار کرده و با اصرار و خواهش خواستار بازگشتم به عقبه شدند ، تا اینکه عاقبت متوجه شدن که در قضیه ماندن واقعاً مصمم و جدی هستم و برای همین هم دیگه از بحث و جدال دست برداشته و یک به یک باهام روبوسی کرده و با خداحافظی روانه پشت جبهه شدند .
چهره های دود گرفته
به جمع رزمندگان داوطلب پیوسته و شروع به پرکردن کوله آر پی جی کردم ، نيروهای دلاور و جان برکفی که جملگی عاشق و شيدا در نهايت ايثار و شجاعت دواطلب حضور در اين ماموریت خطیر شده بودند ، شيرمردانی غيور از بچه های رزمنده استان های زنجان و اردبيل و آذربايجان های غربی و شرقی بودند که جملگی هم از نیروهای خسته و بی خواب گردان های عمل کننده لشگر عاشورا در چندین روز اخیر در منطقه عملیاتی بودند ، تعداشان زیاد نبود و اصلأ هم اوضاع خوب و سر و وضع مناسبی نداشتند ، خستگی و بیخوابی از سرتاپای هیکل شان می بارید و همه هم خاک آلوده و بسیار کثیف بودند ، اما با این وجود روحیه بسیار عالی و پرهیجان و مبارزه طلبی داشتند و مدام با همدیگر شوخی کرده و به چهره های سیاه و دود گرفته همچون حاجی فیروز یکدیگر گیر داده و های های می خندیدند .
تمام آن جوانمردان دل باخته ، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین استراحتی ، در زير بارانی سيل آسا و ويرانگر از آتش و گلوله و بمب و راکت و موشک دليرانه جنگيده و در مقابل دهها لشگر پياده و زرهی و کماندوهای کارد رياست جمهوری عراق بی باکانه و مرد انه ايستاده گی کرده بودند و در طول مدت ماموريت يگانهای مربوطه خود ، با تمامی وجود از شکسته شدن خطوط پدافندی تا تحويل سنگرها به نيروهای پياده لشگرهای ارتش که به عنوان نيروهای پشتيبان و جايگزين وارد منطقه شده بودند ، با ياری و امدادهای غیبی خداوند قادر و توانا جلوگیری و ممانعت کرده و اکنون کاملاً می شد که آثار خستگی و بخوابی را در چهره های سياه و دود گرفته نفر به نفر شأن کاملا مشهود و هويدا ديد .
شهدای زنجان
از باقی مانده تمام گردان های عمل کننده و پشتيبان لشگر ۳۱ عاشورا ، که همگی هم از خطوط پدافندی و خط مقدم برگشته بودند بنا به درخواست فرمانده غيور لشگر سردار مهدی باکری ، گردانی نیم بند و کم نفرات ، تشکيل و فرماندهی آن را هم بر عهده شیر مرد زنجانی سردار عباس رفيقدوست (تاران) معاونت دوم گردان حضرت حـّر (ره) گذاشتند ، تعدادی از رزمندگان غیور و شجاع زنجانی نیز در جمع دواطلبان حضور داشتند از جمله برادران پاسدار (شهید) احد اسکندری و رضا رسولی ، خلیل آهومند ، غلامحسین رضایی ، (شهید) مهدی حیدری ، اصغر کاظمی ، (شهید) یوسف قربانی . سید داود طاهری ، فرامرز گنجی و چند نفر دیگر که نامشان را نمی دانستم .
فرمان حرکت
با بازگشت تویوتاها از لب آب ، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف دار و بی سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم ، منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت ، همه جا مملو از تجهیزات سبک و سنگین بود و به هر سمت و سوی هم نگاه می کردی ، تعداد بیشماری از تکاوران کلاه کج و سربازان پلنگی پوش ارتشی را می دیدی که تند و تند مشغول حفر زمین و ساخت سنگر بودند . با دیدن آن همه رزمنده تازه نفس و انبوه تجهیزات جنگی ، جانی تازه به وجود خسته ام دمیده شد و چنان حال خوبی پیدا کرده و احساس قدرت و قوت قلبی کردم که دیگر فتح و پیروزی را بسیار نزدیک و سهل و آسان تصور کردم ! مسیرمان خیلی طولانی نبود و ماشین ها بعد از حدود نیم ساعتی حرکت در کناره رودخانه دجله توقف کردند ، همگی پیاده شده و بنا به دستور فرماندهان پشت دیواره خاکی رودخانه سنگر گرفتیم ...
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان