خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 37 "برگشت عاشقانه"
به گزارش نوید شاهد زنجان، "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 37 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر روایت میکند:
در کنار درب ورودی مقر دهها دستگاه تویوتای سقف دار و بیسقف به صف شده و عده کثیری هم از رزمندگان اطراف شان تجمع کردهاند، به اجتماع رزمندگان پیوسته و همچون آنان با شور و هیجان منتظر دیدار سردار دلها مهندس مهدی باکری شدم، مقر مملو از رزمندگان دلاوری بود که بعد از چندین روز نبرد سهمگین و مقاومت جانانه با چهره های خسته و بی رمق کنار هم با لباس ها و قیافه های خاکی و کثیف ایستاده بودند، بعضی چهره ها به قدری سیاه و تیره بود که فقط سفیدی چشم ها دیده می شد، تعدادی رزمنده مجروح هم در جمع دیده می شدند که با پیکری زخم خورده و پانسمان شده به عقبه برنگشته و همچنان مانده و دلاورانه به دنبال مبارز و هم آورد می گشتند.
محو تماشای بهترین و مخلص ترین بندگان خداوند متعال بودم که رزمنده ایی بالای یکی از تویوتاها رفت و بعد از سلام و صلوات، گفت که سردار ایران زاد رئیس ستاد لشگر است و حامل پیام اضطراری سردار باکری از آن سوی دجله هست، برادر ایران زاد اول از تلاش و زحمات جانانه و شبانه و روزی رزمندگان لشگر تشکر کرده و بعد ادامه داد که قرار بود سردار باکری خود در این محفل حضور داشته باشد، اما اوضاع در آن طرف دجله به قدری وخیم است که سردار خود در منطقه مانده و مشغول نبرد با عراقی هاست، شما عزیزان دلاور، همگی نیروهای باقی مانده از گردان های عمل کننده لشگر عاشورا هستید که انصافاً هم در روزهای گذشته به وظیفه و تکلیف خود مردانه عمل کرده و الان هم تویوتاها آماده اند تا شما را به لب آب برده و روانه عقبه شوید، اما بدانید و آگاه باشید که آن طرف دجله سردار باکری نیاز شدید به یاری دارد و مرا هم فرستاده که برایشان نیروی کمکی ببرم، هر کدام توانی در بدن دارید و می توانید، بمانید تا به یاری فرمانده لشگرمان بشتایم که بی صبرانه انتظارمان را میکشد .
از نفس افتاده
با اتمام سخنان سردار ایران زاد، غوغای عظیمی در بین رزمندگان به پا شده و نیروهای هر گردان در گوشه ای تجمع کرده و در مورد رفتن یا ماندن مشغول بحث و گفتگو شدند، تعدادی از یاران زنجانی هم دور هم نشسته و گرم گفتگو بودند، به جمع شان پیوسته و کنارشان نشستم، برادران بسیجی حسن چترسیاه و رسول منتجبی و حسن محمدی، رزاق کرمی، علی احمدی، بیژن موحد، مجید رحیمی، سید مجتبی موسوی عزم برگشت کرده و انصافاً هم حرف های کاملاً منطقی و عقلانی می زدند، می گفت: که پنج شبانه و روز است که یک خواب راحت نکرده ایم و آن قدر هم با عراقی ها جنگیده ایم که از نفس افتاده و کاملاً خسته و بی رمق شده ایم، خورد و خوراک که هیچ، سر و صورت و بدن مان پنج شبانه روز است که آب و تمیزی به خود ندیده و همه هیکل مان کثیف و سیاه هست، خلاصه هرکس دلیلی برای برگشتن مطرح کرده و عاقبت هم بعد از کلی بحث و گفتگو ، همگی تصمیم به بازگشت گرفته و مشغول جمع آوری تجهیزات مان شدیم .
از جمع یاران خارج و حیران و سردرگم مشغول گشت و گذار در اطراف مقر شدم ، در درونم طوفانی عظیم برپا بود و وجودم به آوردگاه نبرد عشق و عقل مبدل شده بود، عشق مرا به ماندن و پیمودن کوی معشوق تا نهایت فرا می خواند و عقل مصلحت اندیش هم از خطرات و رنجهای میسر می گفت و از ادامه راه برحذرم میکرد، عشق می گفت که برای رضای حق به وادی فنا آمدی و عاشق صادق از رنج ها و ملامت ها نمی گریزد و عقل عافیت طلب و مصلحت بین هم می گفت که چند روز است که نخوابیدی و خسته و بی رمق و ناتوانی، وظیفه و تکلیف خود را هم به عنوان یک رزمنده انجام داده ای ! چرا از دیوان عقل حدیثی نمی خوانی و از این دشت پربلا و پرخطر که پر از خون و آتش و تیر و ترکش است به کنج آسایش و آرامش و عافیت نمی گریزی ..
برگشت عاشقانه
در همین افکارغوطه ور بودم که چشمانم به شیرمردانی افتاد که قصد ماندن داشتند و با شور و هیجان مشغول پرکردن خشاب ها و نوارهای تیربار بودند، آن مستان ميخانه عشق، آن چنانی با اشتياق و علاقه دواطلب شرکت در اين ماموريت خطرناک بودند که گويی تازه از گرد راه رسيده و هنوز کاری انجام نداده و با تمامی قدرت و توان آماده پيکار و نبرد می شدند، آنان واقعا خستگی و خواب را به سخره گرفته و با چهره های شاد و خندان رهسپار ميدان خون و شهادت بودند. نمی دانم دیدن آن دلاوران عاشق پیشه ، چه بلایی بر سر دلم آورد که در یک لحظه تمام وجودم پر از عشق شد و با پشت پا زدن به نصیحت و اندرزهای عقل عافیت اندیش، تصمیم به ماندن گرفته و برای برداشتن سلاح و تجهیزاتم به سمت دوستان زنجانی برگشتم .
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان