نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 26خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «چند قدمی با پُل فاصله داشتم که یکدفعه ديدم سردار رسول وزيری فرمانده دلاور گردان و تعدادی از رزمندگان ضمن تيراندازی به سمت حوضچه‌ها، در حال نزدیک شدن به انتهای کانال هستند، به قدری خوشحال شدم که انگار دنیا را به من دادند، نفسی راحت کشیده و شاد و خندان به استقبال شان رفتم.»


به گزارش نوید شاهد زنجان، "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 26 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر روایت می‌کند:

قشون عظیم تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی دشمن حدود 2 ساعتی می شد که یکسره به خط پدافندی یورش می‌آوردند و‌ هر بار هم با مقاومت جانانه هم‌رزمان در آن طرف پل بتونی مواجه و بدون هیچ دستاوردی عقب کشیده و بلافاصله حمله جدیدی را طرح ریزی و اجرا می‌کردند.

این طرف پل هم اوضاع اصلأ خوب نبود و صدها کماندوی سیبل کلفت و ورزیده در حوضچه سوم تجمع کرده و قصد نفوذ به داخل کانال را داشتند و همه جانبه با کلاش و تیربار و آرپی‌جی و نارنجک انداز محل استقرارم را در داخل کانال زیر آتش گرفته بودند، خوشبختانه سنگرم موقعیت بسیار خوبی داشت و از ارتفاع بالا تمام حوضچه‌ها را از اول تا آخر می دیدم و یواشکی تحرکات عراقی‌ها را رصد می‌کردم و گه‌گاهی هم بدون هدف نارنجکی داخل حوضچه اول که محوطه داخلی اش درست زیر پام بود، پرتاب کرده و اعلام حضور می‌کردم ‌.

خوش شانسی

کماندوهای عراقی هم کنار لبه دوم موضع گرفته و هر کدام از ستمی سوی سنگرم تیراندازی می کردند، اما خوش شانسی ، محل استقرارم در ارتفاع بود و هر چه شلیک می کردند یا به دیواره بیرونی خاکریز می خورد و یا زوزه کشان از بالای سنگر رد می شد و فقط هر از گاهی چند نارنجک تفنگی به داخل کانال می افتاد که گونی های سنگر جلوی ترکش های آنها را نیز می گرفت. نارنجک هایم داشت به پایان می رسید و هنوز از کمک خبری نبود، کم کم به این نتیجه رسیدم که هیچکدام از نفرات گردان توجهی به این قسمت کانال ندارند و همه درگیر نبرد با قشون اصلی دشمن هستند، باید خودم هرچه سریعتر کاری بکنم که وگرنه نفوذ کماندوهای عراقی به داخل کانال و غافلگیر نمودن نیروهای گردان، امری بسیار حتمی و قطعی بود، نارنجک ها هم به اتمام رسید و یکی‌شان را برای دفاع شخصی نگاه داشته و آخرین نارنجک را هم پرتاب کردم و در کمال ناباروری بدون هیچ گونه مهماتی مقابل صدها کماندوی عراقی ماندم که سعی در ورود به کانال داشتند و فاصله چندانی هم با خاکریز نداشتند.

نفس راحت

لحظه ای درنگ باعث آگاهی عراقی ها از اتمام مهمات و پیشروی آنان می شد ، سریع باید تصمیمی می گرفتم، یا باید می ماندم و بی سلاح کشته یا اسیر می شدم و یا باید هر جوری بود زیر آن همه تیر، ترکش و موج از سنگر خارج و تند و تیز آن طرف پل می رفتم و ضمن باخبر کردن یاران، مهماتی برای ادامه درگیری می آوردم، ترس از اسارت و حقارت های بعد آن، چنان مضطرب و هراسانم کرد که دیگر ماندن را صلاح ندانسته و شتابان و سینه خیز از سنگر خارج و سریع سمت پل بتونی رفتم، هنوز چند قدمی با پل فاصله داشتم که یکدفعه ديدم سردار رسول وزيری فرمانده دلاور گردان و تعدادی از رزمندگان ضمن تيراندازی به سمت حوضچه ها، در حال نزدیک شدن به انتهای کانال هستند، به قدری خوشحال شدم که انگار دنیا را به من دادند، نفسی راحت کشیده و شاد و خندان به استقبال شان رفتم .

فرار تماشایی

سردار وزیری و یاران همراه با عبور از داخل لوله پل هر کدام در گوشه ای از کانال موضع گرفته و از چندین نقطه عراقی ها را در داخل حوضچه ها زیر آتش گرفتند و آنقدر گلوله کلاش و تیربار و موشک آر پی جی از ارتفاع بالا به روی حوضچه ها ریختند که کماندوهای بزدل عراقی بعد از یک مقاومت بسیار کوتاه، تاب نیاورده و با بر جای گذاشتن تعدادی جنازه یک به یک شروع به فرار و دور شدن از کانال کردند .

با فرار کماندوهای عراقی از داخل حوضچه ها و اطمینان از عقب نشینی آنان، بنا به دستور فرمانده دلاور گردان همگی بدين سوی پل آمده و مشغول مقابله با قشون اصلی دشمن شدیم . نبرد و درگيری چندين ساعته و کرمای داغ و سوزان جنوب و تشنگی شدید ، حسابی بچه ها را کلافه و خسته کرده و آثار خستگی و بي‌خوابی در چهره تک به تک آنان کاملا آشکار ديده می شد ، دشمن زبون دست بردار نبود و پشت سر هم تانکها را سمت کانال می فرستاد و با شلیک گلوله توپ و رگبار مسلسل تلاش می کردند که رخنه ای در خط ایجاد و وارد کانال شوند، اما هر بار که به نزدیکی خاکریز می رسیدند، رزمندگان غیرتمند و جان برکف اجازه نفوذ به آنان نمی دادند و با فريادهای بلند الله اکبر شروع به تيراندازی سمت تانک ها و نفرات پياده دشمن می کردند و قشون دشمن هم ترسیده و سریع عقب نشینی می کردند.

شجاعت

در یکی از حملات دشمن، تانک ها به نزدیکی خاکریز رسیده و مشغول شلیک موشک آر پی جی بودم که یکدفعه سردار رسول وزیری فرمانده دلاور گردان قبضه آرپی جی را از دستم گرفت و بعد هم در کمال شجاعت ، زانو به سینه خاکریز گذاشته و قصد شليک موشک را کرد که ناگهان گلوله ای مستقيم با صدایی محکم به کلاه سياه بالای سرشان خورد و کلاه را بطرفی پرتاب کرد ....

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده