بُرش 46 از کتاب "چشمهایش میخندید"/ ماجرای ژاکت حمید
به گزارش نوید شاهد از زنجان، کتاب «چشمهایش میخندید» خاطرات شهید "حمید احدی" است که در سال 98 به همت حوزه هنری زنجان چاپ و منتشر شد.
خاطرات سردار شهید "حمید احدی" به قلم مریم بیاتتبار، توسط انتشارات هزاره ققنوس چاپ و وارد بازار نشر شد.
شهید حمید احدی فرمانده خطشکن گردان حضرت امامسجاد (ع) لشکر ۳۱ عاشورا، متولد ۱۳۴۱ در زنجان بود که اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله عراق به شهادت رسید.
در بُرش 46 کتاب "چشمهایش می خندید" می خوانیم:
حمید و مصطفی تازه از منطقهی غرب رسیده بودند. صدای حمید گرفته بود و پشت سر هم سرفه میکرد. قبل از رفتن، مامان برای هرکدام ژاکت دولایهای بافته بود که از زیر حالت تاپ یقه اسکی داشت. وقتی آنها را میپوشیدند، مثل برادرهای دوقلو میشدند. مامان موقع اعزام کلی سفارش کرده بود.
- هوای غرب سرده ها. همیشه این ژاکتها تنتون باشه تا یه وقت خدای نکرده سرما نخورین.
وقتی پیش هم نشستند، متوجّه شدم ژاکت حمید تنش نیست. پرسیدم: «حمید! پس ژاکت تو کو؟ چرا نپوشیدی؟»
مامان هم تازه متوجّه شد و حرف مرا تکرار کرد. حمید کمی مِنّومِنّ کرد و گوشش را خاراند.
- چیزه، اونجاست.
با دست ساکش را نشان داد. دوباره حرفش را پس گرفت و گفت: «شما چی کار دارید، حالا پیدا میشه.»
مامان قانع نشد و منتظر جواب ماند. من گفتم: «نکنه به کسی بخشیدیش؟»
مصطفی سری تکان داد و خندید. حمید چند بار پشت سر هم سرفه کرد و برای اینکه حرف را عوض کند، گفت: «گلوم گرفته، کسی نمیخواد یه چایی به ما بده؟»