پدر شهید «اباذر فیروزی» می‌گوید: از هر کدام از دوستانش که می‌پرسیدم، می‌گفتند: ما نیروی رزمی گردان بوديم، اباذر مسئولیت يک گردان باهاش بود، شوخی‌بردار که نیست خط مقدمه، آمدنش دست خودش نیست. آقای فیروزی شما نگران نباشید، ان شاء الله به زودی برمی‌گردند.

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید اباذر فیروزی هفتم شهریور ۱۳۳۷، در روستای اردجین از توابع شهرستان خرمدره به دنیا آمد. پدرش روح الله و مادرش رقیه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. سال ۱۳۵۸ ‏ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سوم بهمن ۱۳۶۵‏، با سمت فرمانده گردان ثامن الائمه در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به پیشانی، شهید شد. مزار او در شهرستان ابهر واقع است.

روح الله فیروزی پدر شهید اباذر فیروزی تعریف می کند؛

 

خداوند با عنايت اباذر به من و همسرم، برکت و روشنايی را به خانواده ما ارزانی داشت. با مشاهده رشد و بالندگی اباذر، امید به زندگی نیز در ما بیشتر شد. من تلاش می کردم با کشاورزی و کارگری روزی حلال به خانه ببرم و همسر مهربان و خوش قلبم در کارهای خانه و مهیاکردن خانه ای گرم و پرمحبت، نهايت تلاشش را می کرد، تا اينکه خداوند دروازه ی رحمت خود را گشود و پسر ديگری به جمع خانواده ی ما اضافه شد؛ نامش را اباصلت گذاشتیم.

هر روز که می گذشت چهره ی معصوم اباذر دل نشین تر می شد. هفت ساله که شد، او را در مدرسه ی روستا ثبت نام کاردم . او نسبت به همکلاسی هايش از هوش و استعداد بالايی برخوردار بود . در همان زمان، خداوند فرزند ديگری به نام، ذکراله به ما عنايت کرد. با آمدن ذکراله خانه شلوغ تر و گرم تر از قبل شده بود.

تربیت بچه ها و امور خانه داری با همسرم بود و من نیز تمام سعی خود را برای تأمین هزينه های زندگی می کردم. به خاطر دارم برای اباذر، به دلیل علاقه اش به کشاورزی، بیل کوچکی خريده بودم، روزها کنارم بیل می زد و به من کمک می کرد.

با اينکه من و همسرم از سواد محروم بوديم، تا آنجا که می توانستیم احکام شرعی و نماز و روزه را به فرزندان خود آموزش می داديم. پس از مدتی صاحب دو دختر به نام های مقدس و اقدس و پسری ديگر به اسم صفی اله شديم، اما به دلیل مناسب نبودن وضعیت بهداشت در آن زمان، متأسفانه هر دو دخترم، يکی در سن چهارسالگی و ديگری در جوانی، به رحمت خدا رفتند.

يادم می آيد حاج آقا آشتیانی، امام جمعه ابهر، همراه دو پسر کوچکشان، دو روز در روستا مهمان ما بودند. ايشان می گفت: چرا پس اباذر اين جوريه از نظر رفتار و کردار و خلق و خو، با همه ی آدم های ديگر فرق دارد؛ اصلا مثل اين بشر من تا به حال نديدم.

گفتم: خدا خلق کرده.

گفت: من اباذر را از بچه های خودم هم بیشتر دوست دارم از بس رفتارش

دل نشین است.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ نابرابر و تحمیلی از سوی رژیم بعثی عراق، اباذر با توجه به روحیه مذهبی و انقلابی خود، عازم جبهه های نبرد شد. هر دفعه با اتمام عملیات و پايان کار نیروهای بسیجی، ابااذر از جبهه دست خط يا پیامی از سلامتی اش از طريق رزمندگان و همرزمانش برای ما می فرستاد. يک بار پیغام سلامتی اش را روی قوطی کبريت برايم فرستاده بود .

اما در عملیات کربلای ۳، هر چه منتظر شدم تا از دوستان و همرزمانش خبری يا دست نوشته ی از پسرم بیاورند، خبری نشد، دلم بدجور در سینه ام می کوبید .

با خودم گفتم: برم سراغ دوستان و همرزم های اباذر از احوال و سلامتی اش جويا شوم. با اينکه ذکراله و اباصلت از دوستان اباذر پرس وجو می کردند، دلم پرآشوب بود. با حرف های آن ها آرام نمی گرفتم . از هرکدام از دوستانش که می پرسیدم، می گفتند: ما نیروی رزمی گردان بوديم،اباذر مسئولیت يک گردان باهاش بود، شوخی بردار که نیست خط مقدمه، آمدنش دست خودش نیست .آقای فیروزی شما نگران نباشید، ان شاء الله به زودی برمی گردند.

می گفتم: خب دست نوشته ای، چیزی به شما نداد؟

می گفتند: زمان اعزام به پشت جبهه، حسابی سر اباذر شلوغ بود.

از عمق نگاهشان می فهمیدم دارند يه جوری منو از سرشون باز می کنند.

قلبم از سینه ام می زد بیرون، مثل مرغ سر کنده آرام و قرار نداشتم.

خواهرزاده ام از عملیات کربلای ۳ برگشته بود، ولی خبری از اباذر نداد . هر دفعه از حال اباذر می پرسیدم، دوپهلو حرف می زد. با کلمات و جملات بازی می کرد و نگاهش را از من می دزديد تا اينکه خبر شهادت اباذر را از طريق فرزندانم شنیدم و فهمیدم که هرگز دلبندم را نخواهم ديد.

 

منبع: کتاب پرواز با اباذر

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده