یوسف بیرون چادر قدم میزد. چشم گرداند اطراف چادر، نگاهش روی تویوتایی که پشت چادر پارک شده بود؛ ثابت ماند. رفت سمت ماشین. طنابهای چادر را که بسته شده بودند به بلوکها، آرام باز کرد و گره زد به سپر عقب تویوتا.

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید یوسف قربانی بیستم شهریور ۱۳۴۵‏، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش صمد و مادرش ایران نام داشت. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. نوزدهم دی ۱۳۶۵‏، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به دست و صورت، شهید شد. پیکر او را در مزار پایین زادگاهش به خاک سپردند.

جلسه ستاد جهت توجیه فرماندهان گردان در چادر «یعقوب» بود. یوسف که هم چادری «یعقوب» بود از صبح آواره شده بود. نزدیک ظهر بود. جلسه هنوز ادامه داشت. یوسف بیرون چادر قدم میزد. چشم گرداند اطراف چادر، نگاهش روی تویوتایی که پشت چادر پارک شده بود؛ ثابت ماند. رفت سمت ماشین. طنابهای چادر را که بسته شده بودند به بلوکها، آرام باز کرد و گره زد به سپر عقب تویوتا. راننده از پاسدار وظیفههای ستاد بود سرش را روی فرمان ماشین گذاشته بود.

چند ضربه به شیشه زد.

راننده هراسان سرش را از روی فرمان برداشت و به یوسف نگاه کرد.

-آقا! چرا اینجا پارک کردی؟! مگه نمیدونی جلسه محرمانه است. ماشینت رو از جلوی چادر ببر اون طرفتر.

چند لحظه بعد، چادر از جا کنده شده بود و دنبال تویوتا روی زمین کشیده میشد. کسانی که آن دور و بر بودند سر جا خشکشان زده بود. فرماندهان حلقه زده بودند دور نقشه و نگاهشان مات و مبهوت به چادری که دنبال تویوتا راه افتاده بود خیره مانده بود. مسئول ستاد هنوز خودکار توی دستش روی نقطهی قرمز نقشه بود. به زحمت جملهاش را ادا کرد.

-چی...شد؟!

یوسف آرام نزدیک شد و گفت:

-ببخشید! «آیعقوب» بیزحمت ساکم رو بدید میخوام برم حموم.

«یعقوبعلی» سر جایش نشسته بود. لبهایش را روی هم فشرد. خون دوید توی صورتش. به یوسف نگاه کرد و زیر لب غرید.

-پدرسوخته...!   

برگرفته از کتاب ماهی ماه- خاطرات شهید یوسف قربانی

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده