مهمان امام رضا(ع)
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید سید صفی الدین صفوی پنجم خرداد ۱۳۳۷، در شهر سلطانیه تابعه شهرستان ابهر به دنیا آمد. پدرش سیدمحمود و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره کاردانی درس خواند. معاون شهردار بود. ازدواج کرد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. یازدهم آبان ۱۳۶۱، با سمت تخریب چی و آرپی جی زن در عین خوش توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در زادگاهش قرار دارد. برادرش سیدابوالحسن نیز به شهادت رسیده است.
مادر شهید سیدصفیالدین صفوی از فرزند خود چنین تعریف می کند:
شهید صفی الدین تا کلاس ششم در سلطانیه درس خواند و دیپلمش را در تهران اخذ کرد و از همان دوران دانش آموزی در زمینه های مختلف فعالیت داشت. هر کاری که از دستش بر می آمد برای کمک به دیگران انجام میداد.
اوایل انقلاب در شهرهای بزرگی مثل مشهد راهپیمایی بود. یادم هست یک روز آمد و گفت: «مادر من میخواهم به مشهد بروم شما هم می آیید؟» من هم که بی خبر، فکر کردم فقط برای زیارت می رود، با دو فرزند کوچکترم با او همراه شده و به مشهد رفتیم. آنجا من دیگر صفی الدین را نمی دیدم صبح ها می رفت و نصف شب می آمد.
یک روز که در حرم امام رضا(ع) بودم. دیدم انبوه جمعیت از یک طرف حیاط سقاخانه می آیند و گریان به طرف دیگر می دوند. پرسیدم:«چی شده؟»
صفی الدین گفت: «نترس مادر گاز اشک آور زدهاند». گفتم: «یا امام رضا من دو تا بچهی کوچک با خودم آوردهام، نکند برایشان اتفاقی بیفتد»! خیلی نگران و مضطرب بودم. مدتی بعد اوضاع آرام شد و به منزل برگشتیم.
بعد از ظهر همان روز صفی الدین گفت: «با جوانان دیگر قرار گذاشتهاند شب بروند راهپیمایی.
گفتم: «صفی الدین اینجا هم دست از کار نمیکشی؟ فوراً دوست و همکار پیدا کردی»؟ من نگرانم، تو رو به خدا نرو. او آن شب بیرون نرفت، ولی تا خود صبح هم نخوابید و در فکر راهپیماییهای آن شب و دیگر بچهها بود.
صبح که شد به او گفتم: «صفی الدین جان دیشب اصلاً نخوابیدی و نگران بودی. از امروز دیگر آزادی، برو به تظاهرات برس. من دیگر چیزی نمی گویم فقط مراقب خودت باش. اگر گاز اشک آور زدند، چه»؟ دستش را به جیبش زد و گفت: «مادر جان این اسلحه ی ماست».
منبع: کتاب درس عشق