برش بیست و یکم از کتاب " چشمهایش میخندید"/ عمارت ذوالفقاری
به گزارش نوید شاهد از زنجان، کتاب «چشمهایش میخندید» خاطرات شهید "حمید احدی" است که در سال 98 به همت حوزه هنری زنجان چاپ و منتشر شد.
خاطرات سردار شهید "حمید احدی" به قلم مریم بیاتتبار، توسط انتشارات هزاره ققنوس چاپ و وارد بازار نشر شد.
شهید حمید احدی فرمانده خطشکن گردان حضرت امامسجاد (ع) لشکر ۳۱ عاشورا، متولد ۱۳۴۱ در زنجان بود که اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله عراق به شهادت رسید.
در بُرش بیست و یکم کتاب "چشمهایش می خندید" می خوانیم:
از بازار که رد شدیم. کنار خیابان سبزه میدان ایستادیم تا چراغ قرمز شود. حمید دو سه سالی از بچّههای گروه بزرگتر بود و مسؤولیت جابهجایی آنها را به عهده داشت. سرود را در مسجد آقای قائمی تمرین کرده بودیم و برای اجرا در جشن نیمهی شعبان، به مسجد صاحب الزمان؟عج؟ میرفتیم.
حمید تعصّب خاصی روی بچّهها داشت و نگرانشان بود. چپ و راست بهشان توصیه میکرد.
- آهای کاوندی! دست دوستت رو بگیر.
- محمد جان بیا تو صف!
- پسر جان! اون ورتر نرو ماشین بهت میخوره!
همهمان یکدست پیراهن یقه اسکی سفید پوشیده بودیم. بچّهها دوتا دوتا دست هم را گرفته و به ترتیب قدشان با صف حرکت میکردند. کنار عمارت «ذوالفقاری» ایستادیم و یکبار دیگر سرود را تمرین کردیم. بعد از آن همه تمرین، هنوز شعر را حفظ نکرده بودیم و کاغذ توی دستمان بود. مصرع «بیا مهدی بیا مهدی... .» را دسته جمعی میخواندیم.
بالأخره بعد از یک پیادهروی طولانی با هجده نفر از بچّههای ابتدایی، به موقع به مراسم رسیدیم و بلافاصله برای اجرای سرود به جایگاه رفتیم. من و حمید که قدمان بلندتر بود، آخر صف، داخل گودی محراب ایستادیم. عکاس مراسم از گروهمان چند تا عکس گرفت.
وقتی سرود را میخواندیم. متوجّه شدم شانههای حمید میلرزد و صدایش بغض دارد. از گوشهی چشم نگاهش کردم. اشک از پشت عینکش راه کشیده بود تا روی گونههایش.