معرفی کتاب/ خط خون
به گزارش نوید شاهد زنجان، کتاب "خط خون" در 87 صفحه به قلم مریم بیگدلی بر اساس خاطرات شفاهی امیر جم به چاپ رسید.
این کتاب توسط انتشارات غواص با یک هزار جلد شمارگان به صورت رقعی بهار امسال روانه بازار شده است.
در مقدمه این کتاب میخوانیم؛
آخرین روزهای گرم خرداد سپری میشد و من برای تک تک روزهای تابستان برنامه ریزی کرده بودم.
تقویمی برداشتم و برنامه هایم را نوشتم. دوشنبه اولین روز شروع یکی از کلاس هایم بود. صدای گوشی را که شنیدم، برای جواب دادن تردید نداشتم. دیرم شده بود، اما آقای جلدی مخاطبی نبود که جواب تماس شان را ندهم. او مرد مخلص سال های جنگ است، یادگار به جامانده از شهدا. بعد از سلام و احوال پرسی از من خواست که نوشتن خاطرات آقای امیر جم را قبول کنم.
ایشان هم وقت زیادی نداشت و چند روز بعد عازم سوریه می شد. بنابر این باید سریع تر نظرم را اعلام میکردم. نه اینکه بخواهم طاقچه بالا بگذارم، اما برنامه های دیگری داشتم؛ با این وجود، به خاطر احترامی که برایشان قائل بودم، فقط چشمی گفتم و خداحافظی کردم.
چهار روز بعد، اولین مصاحبه من با آقای جم در مرکز حفظ آثار شهدا شروع شد. ایشان با تلاش مجدانه، خاطرات خود و سایر همرزم هایشان را گردآوری کرده بودند.
در بخشی از کتاب میخوانیم؛
از هر نقطه آن بیابان پهناور، آتش به آسمان زبانه میکشید. برفراز خاکریز عراقیها رفتیم تا بهتر به منطقه تسلط پیدا کنیم، اما طولی نکشید که منصرف شدیم. گلولهها ویزویزکنان از بغل گوشمان رد میشد. ببین بد و بدتر، برگشتن به معبر تنگ و تاریک را ترجیح دادیم و دوباره به کانال برگشتیم.
هرچه منتظر شدیم از نیروهای پشتیبانی خبری نبود اگر بیشتر تعلل میکردیم، همین چند نفر هم زخمی و مجروح می شدند.به بچه ها گفتم شما هم اینجا بمونید تا من به کانال اول برگردم و نیرو بیارم.
با عرقی که روی بدنم نشسته بود به عقب برگشتم. نزدیک کانال اول رسیدم. صدای چند نفر ایرانی را میشنیدم که با هم حرف میزدند. از لهجه شان معلوم بود که اصفهانی هستند. مهمات زیادی داشتند. دیدن چند نفر ایرانی در آن شب خوفناک، خوشحالم میکرد.
نزدیکتر رفتیم و سلام و علیک سر حرف را باز کردم.
سلام برادر، خدا قوت!
سلام اخوی
ما چند متر جلوتر توی کانالی مقاومت میکنیم،اما مهماتمون داره تموم میشه و به کمکتون نیاز داریم.
-از کدوم گردانی؟
-گردان ولی عصر(عج)
-ولی ما برای خودمان ماموریت داریم و نمیتوانیم بیاییم.
تو این شرایط که نیروها توی کانال خسته و بدون مهمات موندن، شما حرف از ماموریت می زنی؟
اخوی ما که اولش هم گفتیم، نمیشه جلوتر بیاییم.
بابا تو این موقعیت که من و شما نداریم. اون جلو بیشتر به کمکتون نیاز ....بچه ها دست خالی جلوی عراقی ها وایسادن.
هر چه اصرار میکردم بی تاثیر بود. کم کم صدایم بلند شد.