نوید شاهد – گیتی احدی خواهر شهید "حمید احدی" در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: صدای قرآن از بلندگوی مسجد پخش شد. حمید برگه را وسط دفترم گذاشت و گفت: "بمونه بعد شام بهت یاد می‌دم." با دل‌خوری گفتم: "کجا؟" رفت طرف شیر آب. اوّل نماز، بعد کارای دیگه.


به گزارش نوید شاهد از زنجان، کتاب «چشم‌هایش می‌خندید» خاطرات شهید "حمید احدی" است که در سال 98 به همت حوزه هنری زنجان چاپ و منتشر شد.

خاطرات سردار شهید "حمید احدی" به قلم مریم بیات‌تبار، توسط انتشارات هزاره ققنوس چاپ و وارد بازار نشر شد.

شهید حمید احدی فرمانده خط‌‌شکن گردان حضرت امام‌سجاد (ع) لشکر ۳۱ عاشورا، متولد ۱۳۴۱ در زنجان بود که اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله عراق به شهادت رسید.

در بُرش هشتم کتاب "چشمهایش می خندید" می خوانیم:

ورق‌ها را در چند لایه با دقّت تا زد و قایق کاغذی محکمی درست کرد. خیلی به نظرم جالب آمد. آن را تازه از بچّه‌های دبیرستان یاد گرفته بود. نشسته بودیم توی حیاط و هوا کم‌کم تاریک می‌شد. مثلاً داشت در حل مسائل ریاضی به من کمک می‌کرد. ورق دو برگی را از وسط دفترم کندم و دادم دستش.

- به منم یاد بده!

یکی از گوشه‌ها را خودش تا زد و از من خواست گوشه‌ی بعدی را خودم تا بزنم. همان موقع صدای قرآن از بلندگوی مسجد پخش شد. حمید برگه را وسط دفترم گذاشت و گفت: «بمونه بعد شام بهت یاد می‌دم.»

با دل‌خوری گفتم: «کجا؟»

رفت طرف شیر آب.

- اوّل نماز، بعد کارای دیگه.

- آخه هنوز که اذان نگفته، زود یاد می‌گیرم.

مَسح پایش را کشید و نگاهم کرد.

- شرمنده! می‌خوام برم مسجد آقای قائمی. خیلی راهه، دیر شده.

ناراحت شدم. دلم می‌خواست همان لحظه درست کردن قایق را یاد بگیرم.

- حالا نمی‌شه امروز نری مسجد؟

خیلی جدی گفت: «نه نمی‌شه! امروز آقای قائمی روضه دارن. بعد نماز هم ختم قرآن داریم.»

می‌دانستم اصرارم بی‌فایده است. کتانی‌هایش را پوشید، هول‌هولکی بندهایش را بست و دوید طرف در. قبل از این که خارج شود، از همان‌جا بلند گفت: «قول می‌دم بعد شام بهت یاد بدم.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده