ماجرای یازده ستاره و ماه در دستان شهید "نادر امینی"
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید نادر امینی بیست و چهارم اردیبهشت ١٣۵٠ ، در روستای بلند پرچین از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش غیبعلی، کارگر بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و سوم خرداد ۱۳۶۷ ، با سمت بی سیم چی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شکم، شهید شد. مدفن او در مزار پایین شهرستان زادگاهش واقع است.
شهید نادر امینی در دست نوشته خود میگوید:
با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران خمینی بت شکن و با سلام و درود بر شهیدان گلگون کفن که با خون پاکشان پرچم اسلام را گلباران کردند و با سلام و درود بر اسیران حزب الله که در زندان های عراق چشم انتظار مانده اند و چشم انتظار هم هستند .
من وصیت نامه ام را با نام خداوند مهربان آغاز می کنم
وَالْعَصْرِ﴿۱﴾ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴿۲﴾ الَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴿۳﴾ (یا امام زمان)
ای برادران من حالا هم اکنون خوشحال هستم که می خواهم یک وصیتنامه بنویسم و تو وصیت نامه ام چنین می نویسم که بدانید ای مردم مسلمان ایران ما در عصر آقا امام زمان زندگی می کنیم و باید از او اطاعت و فرمانبری کنیم همچنانکه آن حضرت مسئولیت هدایت و ارشاد ما را برعهده گرقته است. آشنایی و شناخت هدف(صاحب الزمان ) از وظایف عینی هر مسلمان است.
من در روز شنبه و در تاریخ 65/8/16 بود که در اهواز پادگان تجلایی آموزش هدایت آتش می دیدم، خوابیده بودم. نصف شب ساعت دوازده و نیم بود یا یک که هم اکنون خوب تو فکرم نیست. یهو از خواب بیدار شدم دیدم یک نفر سمت راستم نشسته است. من خیال کردم دوستم است از خواب بیدار شده خندیدم بعداً خوب از چشم من غیب شد. من بعد از غیب شدن آن سید خیلی ناراحت شدم با خودم گفتم ای کاش یک حرفی پرسیده بودم. دیگر خوابم نیامد ساعت 3 یا 4 صبح بود که دو تا دوست (بچه زنجانی )داشتم اونا رو بیدار کردم گفتم بیدار بشید بریم وضو بگیریم- اونا خندیدند و گفتند :نادر حالا ساعت 3 است بخواب بعداً می رویم ولی من نخوابیدم .تنهایی خودم رفتم وضو بگیرم دیدم تو دستم 11 ستاره و یک ماه درخشان کشیده شده است با رنگ سبز!
اینا را صبح ساعت 9 به دو تا دوستانم نشان دادم اونا تعجب کردند و گقتند: نادرالان به معلم سیاسی عقیدتی مون نشان بده ببینیم چه میگه؟!
دستم را به معلم سیاسی عقیدتی مون نشان دادم .اون با مهربانی به من تبریک گفت.
گفت: نادر ممکنه تو در آینده یک کاره بزرگ بشی یا به شهادت نایل گردی. من خیلی خوشحال شدم که خداوند مهربان این نعمت بزرگ را به من عطا فرموده است و همه دوستان دیگرم نگاه می کردند و به من می گفتند خوش به حال تو نادر که چنین سرنوشتی داشتی و این 11 ستاره و ماه 48 ساعت تو دست من ماند هر چه می شستم رنگشان اصلا تغییر نمی کرد؟
بعد از دو روز آن یک خط روی پیشانی ام کشیده شده بود؟!؟
دیگر وقت شما را نمی گیرم
خداحافظ
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان