شهید نادر امینی بیست و چهارم اردیبهشت ١٣۵٠ ‏، در روستای بلند پرچین از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد.


به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید نادر امینی بیست و چهارم اردیبهشت ١٣۵٠ ‏، در روستای بلند پرچین از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش غیبعلی، کارگر بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و سوم خرداد ۱۳۶۷ ‏، با سمت بی سیم چی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شکم، شهید شد. مدفن او در مزار پایین شهرستان زادگاهش واقع است.

وصيت‌نامه

(بسم الرحمن الرحيم))

خدايا از عمر ناقابلم بكاه و به عمر رهبرم بيافزاى

با درود فراوان به محمد (ص) پيامبر خدا، مهدى موعود، منجى بشر، فريادرس امت امام زمان (عج) و نايب بر حقش حامى مستضعفان، ابر مرد تاريخ، رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران، فرمانده كل قوا، خمينى روح خدا، با درود فراوان به سرور شهيدان كربلا حسينى (ع). با درود فراوان به شهيدان انقلاب اسلامى ايران و شهيدان جنگ تحميلى و با درود فروان و سلام گرم به رزمندگان اسلام كه در جبهه هاى نبرد حق عليه باطل مشغول پيكارند.

من اين وصيتنامه را با نام خداوند مهربان آغاز مى كنم.

بالاخره، پس از هفده سال زندگى به يارى حق، به هدف خود رسيدم. هيچ چيز در زندگى جز شهادت، آرزوى من پاسدار نيست، هيچ چيز نمى تواند، گلوى تشنه مرا سيراب كند، جز شهادت.

وصيتى دارم به پدر و مادرم: مادر جان! مى دانم كه خدا روزى مرا به شما و پدرم هديه كرد و من امانتى هستم و شما خودتان بهتر مى دانيد، چيزى كه امانت باشد، صاحبش پس خواهد گرفت. مى دانى من امانتى از طرف خداوند هستم، به شما و امروز خداوند مى خواهد اين امانت را بگيريد و شما هم بايد دو دستى، تقديم كنيد، زيرا امانت به صاحب اصليش مى رسد و نبايد ناراحتى كنيد. زيرا من به نداى ((هل من ناصر ينصرنى)) امام زمانم، جوابى مثبت دادم.

پس تو اى مادرم! بايد بدانى، اسلام، امروز احتياج به جوانانى چون ماها دارد و اگر امروز، من نروم و فردا آن نرود پس چه كسى بايد برود!؟ مادرم! منتظر آمدنم، مباش، زيرا من به دعوت خدا حركت كردم و انشاءالله به درجه ام مى رسم. پس چشم به راه من مباش كه راهى كه رفتم، برگشتنش، كم است و شما كه فرزندتان را در راه خدا، داديد حالا به هر صورت شد، ناراحت نباشيد.

پدر جانم! مى دانم، مى خواستى، مرا داماد كنى و به حجله بفرستى و تو را به خدا قسم! ببين بهتر از اين عروسى و اين اتاق حجله، آيا عروسى پرشكوه تر داريم؟ و اتاق حجله اى پر محتواتر داريم، پس من هم ازدواج كردم.

البته با خونم، زير قباله ام را امضا نمودم.

پدر جانم! هيچ وقت از امام جدا نباش و امام را دعا كن.

مادر جان! سياه نپوش، خواهر گريه نكن، برادر نترس، شجاع باش، برو به جنگ و انتقام خون شهيدان را بگير.

اباذر جانم! برادر مهربانم! من سپاه را آنقدر دوست دارم، آنقدر دوست دارم و آنقدر مهم است كه نمى توانم حرفى درباره آن بگويم. چون لايق چنين وصفى نيستم، سپاه حافظ انقلاب است، سپاه حامى محرومين است. سپاه بازوى مسلح ولايت فقيه است. سپاه عاشق فداكارى است. سپاه عاشق خداست و عاشق امام است و عاشق اسلام است. سپاه نگهبان كشتى است، كشتيى كه ناخداى آن فرمانده كل قوا، خمينى، روح خداست.

مادرم! اگر زنده ماندم، موقع ازدواجم با لباس سپاه به حجله مى روم و اگر شهيد شدم، همين طور با لباس نظامى ام عازم مى شوم. اگر مرا آوردند، در زنجان تشييع جنازه كنيد و يك دور در زنجان به دور قبر شهيد، سيامعلى رحمانى، طواف بدهيد. زيرا مى خواهم با او صحبت كنم و از اين دنيا خداحافظى بكنم و مراسم مرا آنقدر، تشريفاتى نگيريد.

اما شما اى محرمعلى اوجاقى و پسردايى گرامى ام! از شما سپاسگزارم كه موقع رفتن به جبهه، مرا يارى كرديد و نتوانستم، زحمات شما را جبران كنم. از خداوند متعال اجر شما را خواهانم. محرمعلى، مى دانم كه تحمل از دست دادن دوست خود را ندارى، ولى مى دانى، اين ابرقدرتهاى شرق و غرب مى خواستند، اسلام و انقلاب اسلامى ايران را از بين ببرند. از طرف من ناراحت نباش.

مادر جان! هر موقع به ياد من افتادى و خواستى گريه كنى و يا اينكه بر سر قبر من بيايى آن لحظه به فكر كربلاى حسينى باش، كه در آن زمان با كافران و ستمگران براى پابرجا ماندن اسلام و آزادى تمام مسلمانان از زير سلطه يزيد جنايتكار، جان خود و فرزندان عزيزشان را دو دستى تقديم حق تعالى نمود.

مادر جان! مگر على اكبر، قاسم و سرباز شش ماهه اش در عاشوراى كربلاى امام حسين (ع) شهيد نشدند و مگر حضرت عباس دو دستش را از تن جدا نكردند، پس من از آن بزرگواران، بيشتر نيستم و بلكه يك بنده اى گناهكارم.

آرى! فرصتى گرانبها، برايم پيش آمده تا از بودن و هستى خود بروم و حركت كنم و بشوم آنچه را كه مى خواهم و دوست دارم كه اگر رفتم فقط خدا را راضى نگه داشته باشم.

در خاتمه از خواهرانم مى خواهم، حجاب اسلامى را رعايت كنند، زينب گونه زندگى كنند.

پدر جان! بعد از شهادتم، لباس سپاهى بر تن مالك اشتر كن تا بتواند راه مرا ادامه دهد. مادرم! اگر بدن پاره پاره و يا دوخته شده فرزندت را برايت آوردند، ناراحت نباش و بگو:((خدايا اين هديه ناقابل را كه در راه تو دادم، هرگز پس نخواهم گرفت)) و از خدا بخواه كه اين هديه ناقابل را قبول كند.

پدرم! شما مثل پدر دو برادر شهيد، جهانگير و محمد ولى رضايى باشيد كه قبر فرزندت را بكنى و با دست خودت مرا در قبر بگذار تا براى ديگر مومنين سرمشق شوى و تا اين عمل خدا پسندانه ات، چشم دشمنان اسلام را از حدقه بدر آورد.

در آخر از كليه دوستان و آشنايان و فاميلهايمان و همسايگانمان با مظلوميت، مى خواهم كه اگر از من بدى يا خوبى ديده اند به بزرگى خودشان مرا ببخشند.

خداحافظ

نادر

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده