روایت روزهای جنگ و جبهه/ حبس نفس
به گزارش نوید شاهد زنجان، اصغر نصیری یکی از رزمندگان زنجانی یگان دریایی لشکر۳۱ عاشورا از روزهای جنگ و جبهه چنین روایت میکند: قایقها غار تاریکی را ستونی میشکافتند و جلو میرفتند. عراق عملیات را فهمیده بود و خمپاره و توپ بود که پیشوازمان میانداخت. عملیاتی محدود بود، قبل از عملیات بدر؛ در قسمتی از جزیرۀ مجنون جنوبی که مسئولیت آن به عهدۀ من بود.
آقا مهدی عملیات را از سنگر هدایت میکرد. هوا که کمکم تاریک شد، تمام سفارشهای لازم را ابلاغ کردند و عملیات شروع شد. حالا عراق باخبر شده بود و محور را به شدت میکوبید. خمپارهای در آسمان سوت کشید و پشت سرمان سقوط کرد. قارچ دود و آتش به هوا بلند شد. پردۀ سیاه شب شعله کشیده بود و دیده نمیشد که کجا را هدف گرفتهاند.
به منطقه که رسیدیم، نیروها پیاده شدند و چند زخمی و اسیر عراقی توی قایق جا گرفتند. از ترسی که توی دلم ریخته بود، اسیرها را بردم جلوی قایق و لولۀ تفنگ را نشانه رفتم سمتشان. گستاخ بودند و عین خیالشان نبود که اسیرند. بویی از انسانیت به مشامشان نخورده بود. شنیده بودم که به راحتی سر میبرند. نفسی بلند کشیدم. تمام ریههایم را بوی خون و گوشت سوخته پر کرد؛ تنۀ قایقمان به چیزی ساییده شد. تنم مورمور شد.
چراغقوه را چرخاندم به اطراف. قایقی بود که هدف خمپاره شده بود و تا نصفه پر از خون و دل و رودۀ بچهها بود. اجزای صورتم درهم رفت. فریاد زدم سر عراقیها و نگاهشان را کشیدم سمت قایق. زخمیها با حال زار و نزار نگاهی کردند و لبهایشان جنبید.
مسیر شلوغ بود و از سرسام موجهای انفجار راه را گم کردیم. زیر نور منورهای رنگبهرنگ عراق دیدم که قایق محکم به اسکلهای خورد و ایستاد. از ترس اینکه حالا خودمان اسیر بشویم نفس در سینههایمان حبس شد. نارنجکها را آماده توی دست گرفتیم تا اگر عراقیها آمدند، پرت کنیم سمتشان و فرصتی پیدا کنیم برای روشن کردن قایق. دیدهبان ایست داد و رمز شب خواست، نفس راحتی کشیدیم و زبانمان چرخید به اسم فاطمة الزهرا(س).
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان