خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 25 "ترس از تنهایی"
به گزارش نوید شاهد زنجان، "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت بیستوپنجم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر روایت می کند:
خبر شهادت سردار رضا زلفخانی معاون دلیر و مخلص گردان، برای یاران و همرزمان بسیار ناگوار و غم افزا بود، اما با این وجود هجوم همه جانبه دشمن ادامه داشت و سرتاسر خط آتش و خون بود، باید به قولی که به سردار داده بودم عمل کرده و از نفوذ کماندوهای عراقی به داخل کانال جلوگیری می کردم، کوله آر پی جی را پر از موشک کرده و یک جعبه نارنجک چهل تکه هم برداشته و سراسیمه به آن طرف پل بتونی رفته و در داخل سنگری مقابل حوضچه ها مستقر و یواشکی مشغول تماشای داخل حوضچه ها شدم ، کماندوهای عراقی به حوضچه اول رسیده و در لبه حوضچه دوم با دوربین مشغول وارسی اوضاع و اطراف کانال بودند .
حوضچه دوم
نیروهای دشمن هنوز وارد حوضچه اول نشده بودند، اما اوضاع و احوال نشان می داد که هر لحظه امکان دارد که با رد کردن حوضچه اول، وارد کانال شوند، سریع نارنجک ها را از قاب در آورده و داخل سنگر کنار دستم گذاشته و ضامن موشک ها را هم کشیده و چندمتر به چند متر روی سینه خاکریز چیدم، هنوز عراقی ها از وجودم آگاه نبودند و خیلی راحت و امن لبه حوضچه دوم نشسته و مشغول تماشای کانال بودند .
انتقام شیرین
دلی پرخون از بابت شهادت دوستان و به خصوص سردار زلفخانی داشتم و برای همین هم در یک محل بسیار دنج و مشرف به حوضچه دوم ایستاده و با دقت فراوان و دلی پر از خشم و انتقام ، موشکی به سمت محل تجمع عراقی ها شلیک کردم، با لطف خداوند کریم، موشک درست به محل مورد نظر اصابت کرده و همزمان با صدای انفجار، صدای داد و فریاد و آخ و اوخ نیروهای عراقی هم به هوا برخاست، داخل سنگر پریده و بعد از پناه گرفتن، چندتا نارنجک هم با تمام قدرت و توانم سمتشان پرتاب کردم، ای کاش یک خمپاره انداز شصت یا لااقل یک نارنجک انداز دستی داشتم، چون طول حوضچه ها پانصد یا شصت متری بود و هر چقدر هم تلاش می کردم که نارنجک ها را دورتر پرتاب کنم نمی شد که نمی شد ، نارنجک ها با زور فراوان به انتهای کانال اول می رسیدند ، اما با این وجود باز هم خوب بود و صدا و ترکش ها باعث عقب کشیدن کماندوهای عراقی می شد.
جا به جایی پر سرعت
نبرد شدید کماکان در آن طرف پل ادامه داشت و همه رزمندگان دلاورانه در سرتاسر خط مشغول مقابله با تانک ها و نفرات پیاده دشمن بودند و جای تأسف بارش آنجا بود که همه درگیر نبرد بودند و هیچ کس توجهی به حوضچه ها و این نقطه از کانال نداشت، اوضاع حوضچه ها رفته رفته شلوغ تر شده و تعداد زیادی کماندو در ستون یک نفره از حوضچه ای به حوضچه ایی دیگر پریده و در داخل حوضچه سوم مخفی می شوند ، از تحرکاتشان معلوم بود که نقشه ایی برای حمله به خاکریز و نفوذ به داخل کانال دارند و برای همین هم شتابان در حال جابجایی نفرات بودند .
ترس از تنهایی
کم کم داشت موشک ها و نارنجک ها به آخر می رسید و نگرانی و دلشوره هم بر وجودم مستولی می شد، ترس از تنهایی و وحشت از نفوذ کماندوها به داخل کانال و غافلگیری نیروهای گردان داشت همچون پتکی سنگین بر روح و روانم فرود می آمد، به امید رسیدن همرزمان دل را به خدا سپرده و برای کاستن از تشويش و آشوب درونم مشغول زمزمه دعا و ذکر اسماء مبارک خداوند متعال شدم .
عراقی ها که بعد از مدتی درگیری و تیراندازی متوجه تنها بودنم شده بودند با رگبار گلوله های کلاش و تيربار و سیل نارنجک های تفنگی و موشک های پی در پی آر پی جی چنان آتشی روی کانال می ریخت اند که دیگر جرأت جابجایی در داخل کانال را نداشتم و اجباراً داخل سنگر پناه گرفته بودم، رگبار گلوله ها با صدای ويز ويز از بالای سنگر رد میشدند و نارنجک های تفنگی به این طرف و آن طرف سنگر خورده و ترکش های ریز و تیزشان در هوا پخش می شد، چند آر پی جی زن عراقی هم همزمان سنگرم را روی خاکریز نشانه رفته و موشک ها یکی پس از دیگری به سینه و لبه خاکریز می خورند و باصدای مهیبی منفجر می شدند، داخل سنگر به صورت مچاله شده جمع شده و از شدت تیراندازی و انفجارات جرأت برخاستن و نگاه به داخل حوضچه ها را نداشتم .
نارنجک دستی
موشک های آر پی جی به اتمام رسیده بودند ، اما هنوز دهها عدد نارنجک دستی داشتم، عراقی ها یکسره تاج خاکریز را به گلوله بسته بودند و من هم داخل سنگر پناه گرفته و برای اعلام وجود و ترساندن شان ، هر چند دقیقه یکبار نارنجکی به داخل حوضچه اول پرتاب می کردم.
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان