خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت هشتم "صدای مشکوک"
به گزارش نوید شاهد زنجان، "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت هشتم خاطرات مستند و
میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر روایت می کند:
در سکوتی وهم انگیز و تاريکی دلهره آور شب، مشغول بازنگری و بررسی اتفاقات تلخ و شيرين ديشب و امروز گردان و نیروهای جانبرکف و عاشقش بودم، به حوضچه ها خیره بودم و به شهدا و زخمی های لشگر هشت نجف فکر می کردم که هنگام عقب نشینی با ما نیامده و در داخل حوضچه پنجم جا موندن، مقابلم صحرایی پر از ستاره های درخشان و نورانی بود که از گوشه به گوشه اش بوی عطر دلنشين عشق و وفا می آمد ، آن طرف خاکریز ناشناس و کوچک مان پيکرهای قطعه قطعه شده ياران بود، بدن های له شده، آن سو مکانی پاک و مقدس بود، که يادآور واقعه روز عاشورا و بيانگر مظلوميت سيد و سالار شهيدان و جانبازی هفتاد و دو يار وفادار ايشان بود .
سرمای شدید
آسمان داشت کم کم تغییر رنگ می داد و به نیلی می زد که نم نم نسیم سرد و استخوان سوز جنوب شروع به وزیدن کرد، یکدفعه چنان احساس سرمای شدیدی کردم که سریع بادگیر را از کوله پشتی در آورده و مشغول پوشیدنش شدم، درست در همین لحظه، صدایی مشکوک از داخل حوضچه ها به گوشم رسید، شتابان چندتا خشاب پر کلاش کمرم گذاشته و چندتا نارنجک هم به فانوسقه انداخته و با احتیاط کامل از لبه کانال بصورت سینه خیز سمت بالای حوضچه ها رفتم .
چون شب و تاریکی بود و دشمن دیدی روی کانال و خاکریز نداشت، دیگه از داخل پل بتونی رد نشده و از بالای پل گذاشته و با احتیاط فراوان خود را به سنگری رساندم که بعد از ظهر ساخته بودم، سنگر درست مقابل حوضچه ها بود و دید خوبی بر روی تمامی حوضچه ها و اطرافشان داشت، نیمی از حوضچه ها و دور و برشان قشنگ دیده می شد، اما بقیه به دلیل تاریکی شب قابل رویت نبودند، چند دقیقه ای از داخل سنگر با دقت فراوان مشغول وارسی حوضچهها شده و در زیر نور منورهایی که در آسمان روشن می شدند، گوشه و کنار و اطرافشان را بخوبی دید زدم ، اما خوشبختانه هیچ چیز مشکوکی به چشمم نخورد و خبری هم از نیروهای نفوذی دشمن نبود .
داخل کانال
خیالم راحت شد و عزم برگشت کردم که دوباره صدایی از داخل حوضچه اول شنیدم، مابین کانال و لبه حوضچه اول چندمتری فاصله بود که باید از کانال خارج و خود را به آن می رساندم، دیواره بلند حوضچه ها محل خوبی برای پنهان شدن عراقی ها بود و برای دیدن کامل فضای داخلی حوضچه حتماً باید به کنار لبه آنها می رفتم، کار بسیار خطرناکی بود از سنگر خارج شدن و در دشت صاف سمت حوضچه ها رفتن، اما هیچ چاره ای نبود و باید هر طوری بود از وضعیت داخلی حوضچه اول و خالی بودن آن از کماندوهای عراقی مطلع می شدم، تنها جان خودم مطرح نبود و در صورت ورود کماندوهای عراقی جان تمام بچههای رزمنده در داخل کانال به خطر می افتاد .
پس از بررسی دقیق اطراف با احتیاط کامل از سنگر خارج و سینه خیز از خاکریز پایین آمده و نیم خیز و بی سر و صدا سمت لبه حوضچه اول رفته و بالای حوضچه جان پناهی یافته و یواشکی و با دقت مشغول وارسی داخل حوضچه و کنار و گوشه آن شدم، بجز چندتا موش چاق و چله که بین جنازه های عراقی در حال رفت و آمد و خوش گذرانی بودند، چیز دیگری ندیدم و برای اطمینان خاطر چندتا نارنجک هم داخل حوضچه اول و دوم انداخته و سریع به داخل کانال برگشته و در داخل سنگر نظاره گر اوضاع حوضچه ها شدم .
وضعیت عادی
چند دقیقه ایی صبر کرده و وقتی دیدم وضعیت عادی است و هیچ خبری از واکنش و عکس العمل عراقی ها نیست، خیالم آسوده شد و به سمت سنگرم در آنطرف پل راه افتادم . صدای انفجار نارنجک ها موجب بیداری برادر رسولی و آقا محمد شده و هر دو از خواب پریده و به دنبال علت حادثه بودند، ماجرا را شرح دادم و بعد هم برادر رسولی پست نگهبانی را تحویل گرفت و ماهم کف سنگر دراز کشیدیم که بخوابیم، فضای داخلی سنگر بسیار تنگ و کوچک بود و یا باید نشسته می خوابیدی و یا پشت را کف سنگر گذاشته و پاها را بلند کرده و بالا نگه می داشتی، خلاصه اصلأ جای راحتی نبود و هر چه هم تلاش کردم خوابم نبرد، تا اینکه سحر دمید و صدای دلنشین اذان صبح فضای کانال را عطرآگین کرد.
سریع برخاسته و تیمم کرده و نماز را بصورت نشسته در بیرون سنگر خواندم، هوا داشت دیگه روشن می شد که به داخل سنگر برگشته و نشسته و پشتم را به گونی های سنگر تکیه داده و زانوهایم را بغل کرده و به همان صورت خوابم برد .
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان