خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(7)
همرزم شهید "اباصلت باقری" گفت: در مسير حركت به سوى محل ماموريت گفتم: حال كه غذا نخوردى، آب ميوه بخور؛ در پاسخ گفت: "مى‏ شود هم تشنه و هم گرسنه به لقاى حق برسم؟" در اين زمان با تمام وجود حس مى‏ كردم كه باقرى شهيد خواهد شد.


به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "اباصلت باقری" دوم اسفند ۱۳۳۸‏، در روستای حصار از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش مصیب، خواربار فروش بود و مادرش طوبا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. پاسدار بود. سال ۱۳۶۳ ‏ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. سوم مرداد ۱۳۶۸، در لبنان هنگام انجام ماموریت بر اثر انفجار مین و اصابت ترکش آن به شهادت رسید. مدفن او در مزار پایین شهرستان زادگاهش واقع است. او را عظمت نیز می نامیدند.

در علميات "مرصاد" به عنوان معاون فرمانده "گردان على‏ بن ابيطالب(ع) "حضور داشت و پس از شهادت روح ا... شكورى فرمانده گردان، فرماندهى و مسئوليت آموزش نظامى گردان را به عهده گرفت.

برادرش حسن در اين باره مى‏ گويد: در عمليات مرصاد بدون اطلاع خانواده و پنهانى به كرمانشاه رفته بودم ولى ترسم اين بود كه اباصلت از اين كارم ناراحت شود از اينرو خود را از او پنهان مى ‏كردم، در حالى كه شوهر خواهرم خبر حضور مرا در جبهه به او رسانده بود. لذا وقتى از ديدار او برگشت به من گفت: "برادرت ترا مي خواهد ببيند." گفتم: "مى ‏ترسم مرا به پشت جبهه برگرداند." گفت: "نگران نباش از آمدن تو خوشحال است .به هرحال به ديدارش رفتم ،احوالپرسى نمود و ضمن پذيرائى با ميوه و نوشابه مرا به دوستانش معرفى كرد. بعد از نوشيدن نوشابه قوطى را به بيرون از سنگر پرتاب كردم." اباصلت فوراً به بيرون رفت و قوطى را آورد و گفت: "قرار ما اين است كه آشغال در هيچ جا نريزيم حتى اگر بيابان باشد."

پس از پذيرش "قطعنامه 598" سازمان ملل و اعلام آتش‏ بس بين ايران و عراق با آنكه 8 سال در خدمت جنگ بود هفت ماه پس از پذيرش قطعنامه به لبنان اعزام شد.

قبل از اعزام به نزد مادرش رفت و بدون ذكر محل ماموريت، عاجزانه از او خواست كه براى شهادتش دعا كند.

آقاى حسين نصيرى كه همراه او به لبنان اعزام شده بود، مى ‏گويد: "در آنجا به آموزش نيروهاى لبنانى مى‏ پرداخت. در روز سوم مرداد ماه سال 1368 پس از آن كه در محل استقرار غذايى را آماده كرديم، از خوردن غذا خوددارى كرد. وقتى دليل اين امر را پرسيدم گفت: ندايى به من مى ‏گويد: "نخور و نمان و زود حركت كن." قرار بود براى پاكسازى ميدان مين به منطقه‏ اى حركت كنيم، قبل از حركت به سوى منطقه مين‏ گذارى شده با تمام بچه ‏ها با زبان عربى خداحافظى كرد، گفتم: "تو كه زبان عربى نمى ‏دانستى؛" گفت: "اين زبان يك نعمت الهى است كه خداوند بر زبانم جارى كرده است."

در مسير حركت به سوى محل ماموريت گفتم: حال كه غذا نخوردى، آب ميوه بخور؛ در پاسخ گفت: "مى‏ شود هم تشنه و گرسنه به لقاى حق برسم؟" در اين زمان با تمام وجود حس مى‏ كردم كه باقرى شهيد خواهد شد. وقتى به منطقه مورد نظر رسيديم، باقرى روى مين رفت و بر اثر انفجار آن به شهادت رسيد. شهادت وى سبب مطلع شدن ساير نيروها از محل مينها شد و در نتيجه 130 نفر جان سالم به در برند.

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده