معرفی فرماندهان شهید استان زنجان/ شهیدی که روزهای جمعه، خانهاش کلاس درس بود
سهشنبه, ۰۸ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۵۶
شهید مجتبی رهبری به اندازهای با علاقه به دانشآموزان تدریس میکرد که روزهای جمعه نیز خانهاش کلاس درس بود.
به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "مجتبى رهبرى" در سال 1334 ش. در روستاى "تازه كند" از توابع شهرستان زنجان از مادرى به نام افسانه رضايى بدنيا آمد.
ايام كودكى را بيشتر نزد مادربزرگش كه زن مؤمنه و باسوادى بود گذراند. مرتضى با هدايت هاى او قرآن را فرا گرفت و از سن شش سالگى نماز مى خواند و در مراسم عزادارى شركت مى كرد.
با ورود به سن تحصيل به تهران رفت و دوره ابتدايى را از سال 1340 در تهران و با اقامت در منزل عمه اش شروع كرد. پس از اتمام كلاس اول ابتدايى به زادگاهش بازگشت و تا كلاس پنجم را در روستا به پايان برد.
سپس جهت ادامه تحصيل به همراه مادرش به زنجان رفت و تا كلاس ششم را در مدرسه جعفرى (فرهنگ فعلى) گذراند و وارد دبيرستان پهلوى شد و دوره شش ساله دبيرستان را با موفقيت به پايان رساند.
همزمان با تحصيل در دبيرستان به ويژه در تعطيلات تابستان به فراگيرى علوم حوزوى در مسجد سيدفتح الله زنجان مبادرت مى ورزيد. رهبرى با وجود شرايط نامساعد اخلاقى، اجتماعى زمان شاه به فرايض دينى به شدت پايبند بود به طورى كه مورد تمسخر همسالانش قرار مى گرفت. او هيچگاه با افراد فاسد رفيق نشد. روزى به عكس هاى جلوى سينما نگاه مى كرد كه يكى از معلمانش او را ديد و گفت: "نگاه كردن به اين عكسها حرام است؛" از آن زمان به بعد هيچگاه به سينما نرفت و حتى مانع سينما رفتن ديگر اعضاء خانواده مى شد.
پس از دريافت ديپلم در سال 1353 ش. وارد دانشسراى عالى تربيت معلم كرمانشاه شد و پس از دو سال تحصيل در سال 1355 به دريافت مدرك فوق ديپلم در رشته فنى نائل آمد.
در مدت تحصيل در دانشسرا به اتفاق دوستش در منزل يك سرهنگ ارتش، مستأجر بود. چون زنان خانواده حجاب را رعايت نمى كردند، شيشه هاى اطاقش را با پلاستيك مشكى پوشاند. وقتى همسر سرهنگ علت را جويا شد رهبرى جواب داد: "براى راحتى خودم و شما اينكار را كردم."
پس از اتمام تحصيلات به خدمت سربازى فرا خوانده شد دوره آموزشى را در مشهد گذراند. سپس در يكى از پادگان هاى تهران خدمت سربازى را به پايان برد.
با پايان خدمت سربازى با توجه به اينكه سهميه آموزش و پرورش استان كردستان بود، به عنوان سپاهى دانش ابتدا در منطقه گروس و سپس به منطقه حسن آباد بيجار منتقل شد و به تدريس درس هاى حرفه و فن، ادبيات فارسى و قرآن در دوره راهنمايى پرداخت. پس از مدتى به شهر بيجار منتقل و به تدريس دروس دبيرستانى مشغول شد.
رهبرى علاوه بر تدريس دروس مدرسه در آموزش قرآن و احكام به دانش آموزان بسيار فعال بود؛ روزهاى پنجشنبه آنها را به منزلش دعوت مى كرد و ضمن آموزش قرآن بنا به خواست دانشآموزان كه غذايشان را به همراه مى آوردند شام را با هم صرف مى كردند.
روزهاى جمعه نيز برنامه گردش دست جمعى ترتيب مى داد و به اتفاق شاگردان به باغ هاى اطراف شهر مى رفتند. علاقه شاگردانش به او چنان بود كه بيشتر به معلم مشاور و مربى عقيدتى شباهت داشت تا معلم حرفه و فن، به همين علت مرتب محل تدريسش را عوض مى كرد.
رهبرى با شوخى و مزاح ميانه اى نداشت و جذبه اى در رفتارش مشاهده مى شد كه مانع سوءاستفاده ديگران بود. از خصوصيات ديگر او احترام فوق العاده به خانواده خصوصاً پدر بود؛ به طورى كه كارى را بدون اجازه او انجام نمى داد و حتى حقوق ماهانه خود را به حساب بانكى پدرش واريز مى كرد و پول مورد نيازش را مجدداً از او مى گرفت.
در مواقعى كه نزد خانواده بود چون مى دانست دير به خانه آمدنش موجب رنجش خانواده مى شود سعى مى كرد قبل از غروب آفتاب در منزل باشد.
او به مطالعه علاقه فراوان داشت و علاوه بر مطالعه كتاب هاى علمى، فنى و مكانيك كه با رشته تحصيلى اش مربوط مى شد به مطالعه كتاب هاى تاريخى، سياسى و مذهبى نيز علاقمند بود. از سال 1355 به عضويت موسسه در راه حق قم درآمد و از آن تاريخ به بعد مرتب جزوات عقيدتى و تاريخ اسلام برايش ارسال مى شد.
همزمان با تشديد مبارزات مردم عليه رژيم شاهنشاهى، مجتبى به فعاليت هاى سياسى رو آورد. او زمانى كه در كرمانشاه تحصيل مى كرد در همسايگى آيت الله اشرفى اصفهانى سكونت داشت و مواقع زيادى به ديدار ايشان مى رفت و خط و جهت مى گرفت.
زمانى هم كه در كردستان تدريس مى كرد در پخش اعلاميه هاى حضرت امام خمينى قدس سره كه در منزل يكى از روحانيون بيجار تمركز داشت بسيار كوشا بود كه موجب سوءظن ساواك شد و منزلش چندين بار مورد بازرسى قرار گرفت. او به دنبال شركت در سخنرانى حجةالاسلام كافى توسط ساواك دستگير شد و مدت دو ماه در زندان بود؛ ولى چون مدركى عليه او وجود نداشت، آزاد و تحت الحفظ به يكى از مناطق نامساعد كردستان برده شد و مدرسه اى كه تدريس مى كرد بشدت تحت نظر قرار گرفت.
با اوجگيرى انقلاب اسلامى به زنجان بازگشت و در تظاهرات و راهپيمايى ها فعالانه شركت كرد.
مجتبى پس از پيروزى انقلاب اسلامى در سال 1357 به شهر زنجان منتقل شد و مدت دو سال در مدرسه راهنمايى انورى به تدريس پرداخت و به خاطر لياقت و كاردانى كه از خود نشان داد به اداره آموزش و پرورش فرا خوانده شد و تحت عنوان كارشناس امور ابتدايى مشغول فعاليت گرديد.
جديت او به حدى بود كه زودتر از ديگر همكاران به محل كار مى رفت و ديرتر از همه از اداره خارج مى شد. روزى به علت حجم بالاى كار آنچنان مشغول كار بود كه متوجه گذشت زمان نشد. نيمه هاى شب انتظامات اداره با شنيدن صدايى از طبقه فوقانى به احتمال اينكه دزدى آمده است مسلحانه به طبقه بالا رفت و فرمان ايست داد در اين زمان رهبرى با ملايمت خود را معرفى كرد. وقتى از او سؤال كردند "كه چرا تاكنون به منزل نرفته است؟" پرسيد: "مگر ساعت چند است مختصرى كار داشتم كه ناچار به انجامش بودم و چون از مامورين مى شنود كه ساعت 12 شب است خودش نيز بشدت تعجب مى كند كه چگونه متوجه نبوده است."
با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران با گذراندن آموزش امدادگرى نظامى چندين بار بدون اينكه خانواده اش مطلع شوند به بهانه مسافرت و يا شركت در سمينار در تهران بصورت بسيجى به جبهه رفت. در بسيارى از عملياتها شركت داشت و فرماندهى گردان ابوذر از لشكر عاشورا را عهده دار بود.
در جبهه با دعوت رزمندگان به نماز جماعت امامت نماز را عهده دار مى شد؛ و سهميه غذاى خود را به ديگر رزمندگان مى داد و غذايى كه در ته قابلمه باقى مى ماند استفاده مى كرد؛ حتى در مواردى كه مشاهده مى كرد رزمنده اى در پست نگهبانى خوابيده است بجايش نگهبانى مى داد.
رهبرى پس از اتمام مأموريتش در بانه كردستان، با چند نفر از جمله مسئول جديد منطقه با ماشين جيپ عازم منطقه مذكور بودند كه در بين راه يك بسيجى بيمار را سوار مى كنند.
رهبرى جاى خود را به آن بسيجى داد در قسمت عقب ماشين نشست. پس از طى مسافتى خودرو با مين برخورد كرد كه در اثر انفجار آن مجتبى رهبرى به همراه دوستانش به استثناى مسئول جديد و آن بسيجى به شهادت رسيدند. سپاه پاسداران زنجان طى نامه مورخ 1/3/1364 به بنياد شهيد زنجان تاريخ شهادت او را 12/12/1363 در منطقه بانه براثر انفجار مين اعلام كرد. جنازه شهيد مجتبى رهبرى پس از انتقال و تشييع با شكوه در زنجان دفن شد.
نقل است كه بعد از شهادت مجتبى خانمى كه از ناحيه دست معلول بود به اداره آموزش و پرورش مراجعه كرد و سراغ شهيد رهبرى را گرفت. و مى گفت دو ماه است از او خبرى ندارم و ماجرا را چنين شرح داد كه روزى براى دريافت كمك به اداره آموزش و پرورش آمدم كه با مجتبى برخورد كردم. وقتى از اوضاع من مطلع شد خانمى را براى كمك در امور منزل برايم مى فرستاد و پس از مدتى دوباره مراجعه كرده و گفتم كه آن خانم ديگر به منزلم نمى آيد. پس از آن خودش شخصاً به خانه ام مى آمد و ظروف را مى شست و در حل مشكلات كمكم مى كرد.
پس از شهادت مجتبى، مدرسه كودكان استثنايى زنجان كه او از مؤسسين آن بود بنام "شهيد مجتبى رهبرى" نامگذارى شد.
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان
نظر شما