معرفی فرماندهان شهید استان زنجان/ ترفندی که عراقيها را شبانه عقب راند
به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "ميرزاعلى رستمخانى" در يكى از روستاهاى زنجان به نام على آباد به دنيا آمد.
او اولين فرزند خانواده سيفعلى و خانم گرجى كريمى بود. پدرش به شغل كشاورزى اشتغال داشت و از وضعيت مالى خوبى برخوردار بود.
على در سنين خردسالى روخوانى قرآن را نزد مادربزرگش فرا گرفت و براى يادگيرى تجويد قرآن به مكتب خانه رفت. چون در روستاى على آباد مدرسه اى وجود نداشت، بخشى از مقطع ابتدايى را نزد فردى به نام "كربلايى جعفر" در منزل گذراند.
با تشكيل سپاه دانش تا پايان دوره ابتدايى را در سپاه دانش طى كرد. اما به دليل نبود امكانات تحصيلى در روستاى زادگاه مجبور به ترك تحصيل شد ميرزاعلى كه از دوران كودكى در كار كشاورزى، وجين كارى و پرورش دام به پدرش كمك مى كرد به اجبار پس از ترك تحصيل به شغل پدر روى آورد.
اگرچه همواره به ادامه تحصيل ابراز علاقه مى كرد و از پدرش مى خواست براى ادامه تحصيل به شهر برود ولى اين امر ممكن نشد. ميرزاعلى از دوران نوجوانى به انجام فرايض و تكاليف دينى اهميت مى داد و از ده سالگى نماز مى خواند و روزه مى گرفت و قرآن و نهج البلاغه را با علاقه مطالعه مى كرد. در بين افراد خانواده فردى بسيار صميمى و باگذشت بود، با خواهر و چهار برادرش رفتارى شايسته داشت و پدر و مادر را گرامى مى داشت، ميرزاعلى 19 ساله بود كه با دخترى از اهالى روستاى على آباد به نام "فاطمه قهرمانى" ازدواج كرد.
مراسم ازدواج بسيار ساده برگزار شد و مهريه همسرش را مبلغ 2000 تومان قرار دادند. آنها در خانه پدرى ميرزاعلى ساكن شدند و از طريق كشاورزى امرار معاش مى كردند. مدت كوتاهى پس از ازدواج به خدمت سربازى فرا خوانده شد و محل خدمت وى شيراز بود.
در نيروى هوايى دوره چتربازى را گذراند و به دليل آنكه فردى مذهبى و مقيد به امور دينى بود؛ در انجام فرايض مانند نماز و روزه دچار مشكلات فراوان شد.
خود شهید براى خانوادهاش تعريف كرده است: "در پادگان به كسانى كه روزه مى گرفتند غذايى براى سحر نمى دادند و تمرينات سخت روزمره را با شدت بيشترى اجرا مى كردند تا روزه داران تحت فشار قرار بگيرند." علاوه بر اين افسران و درجهداران با سربازان رفتارهاى ناشايست و توهين آميزى داشتند." اولين فرزند ميرزاعلى در همين دوران متولد شد و نام او را زهرا گذاشتند.
ميرزاعلى فردى اجتماعى و دلسوز مردم بود، و در هر شرايطى به افراد فقير و محروم كمك مى كرد زمانى كه سرباز بود با وجود درآمد اندك بخشى از درآمد خود را به خانوادهاى فقير مى داد.
مادرش مى گويد: "بارها با كُت از خانه بيرون مى رفت و بدون كت برمى گشت ما مى فهميديم كه به فرد مستمندى كمك كرده است. پس از اينكه خانواده وى از روستاى على آباد به زنجان مهاجرت كردند هرچند گاهى خوراك و لباس تهيه مى كرد و به روستاى محل تولدش كه افراد پير و محروم زيادى داشت مى برد و بين آنان توزيع مى كرد."
با آغاز نخستين حركت هاى مردمى عليه رژيم پهلوى، ميرزاعلى با آگاهي هاى سياسى كه در نتيجه مطالعه و شركت در جلسات سخنرانى به دست آورده بود، به صف مخالفين رژيم پهلوى پيوست و به طور فعال در تظاهرات شركت كرد.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى با حضور مدام در مساجد و پايگاه هاى مقاومت به پيشبرد اوليه نظام اسلامى كمك مى كرد. با تشكيل سپاه پاسداران به طور رسمى وارد اين نهاد شد، اما چون فاقد تحصيلات رسمى و بالا بود به عنوان يك پاسدار معمولى آغاز به كار كرد.
ابتدا در پست نگهبانى انجام وظيفه مى كرد اما قدرت زياد بدنى، چابكى و توانايي هايى كه در دوره چتربازى كسب كرده بود، به همراه قدرت مديريت و استعداد و هوش ذاتى سبب شد به سرعت رده هاى سپاه را طى كند.
با آغاز غائله كردستان، به اين منطقه اعزام شد و در مناطق بانه، تكاب، سردشت و سنندج با ضدانقلابيون به مبارزه پرداخت. يكى از اقدامات اجتماعى رستمخانى هدايت و راهنمايى افرادى بود كه به ضدانقلاب متمايل بودند.
او با اين افراد ارتباط برقرار مى كرد و جلسات بحث و گفتگو تشكيل مى داد، به آنان كتاب هاى مذهبى بخصوص كتب آيتالله مطهرى را معرفى مى كرد و برايشان نوارهاى سخنرانى مى گذاشت.
در بسيارى مواقع به خانواده هاى آنان رسيدگى مى كرد با چنين روشهايى بسيارى از آنان را ارشاد كرد بطورى كه برخى از آنان به عضويت سپاه در مى آمدند و بعداً به جبهه رفتند و بعضاً به شهادت رسيدند.
با آغاز جنگ تحميلى رستمخانى جزو اولين گروه هاى سپاه به جبهه اعزام شد.
حاج محسن جزيمق مى گويد: "زمانى كه جنگ شروع شده بود ما در جبهه دارخوين بوديم. عراقي ها تازه وارد خاك ايران شده و از كارون رد شده بودند و آبادان را در محاصره داشتند.
جاده اهواز - آبادان قطع شده و آبادان، اهواز و ماهشهر در تيررس دشمن بودند.
در چنين موقعيتى نيروهاى ايرانى بسيار اندك بودند به طورى كه از هر شهر 20 تا 25 نفر در جبهه حضور داشتند؛ يعنى از كل زنجان 25 نفر، 40 تا 50 نفر از قم و همين تعداد از اصفهان در مناطق عملياتى بودند، به طورى كه جمعاً 100 تا 120 نفر با امكانات بسيار اندك در دارخوين بوديم.
از زنجان يك گروه 20 تا 25 نفرى بوديم و هر كدام يك ژ - 3 داشتيم. بقيه گروهها هم همينطور بودند و در هر گروه يك نفر كه توان بدنى بيشترى داشت آر پى جى زن بود.
رستمخانى كه توان بدنى بيشترى داشت و چابكتر از بقيه بود آر پى جى زن گروه بود. امكانات ما در مقابل عراقي ها صفر بود. به همين دليل ترجيح مى داديم دفاع كنيم و حمله نداشته باشيم.
اين تاكتيك تنها به دليل نبود امكانات بود. رستمخانى در بسيارى مواقع براى حمله بى صبرى مى كرد.
او كه انرژى و جسارتى فوق العاده داشت در اغلب موارد به تنهايى به خطوط مقدم دشمن مى رفت و گاهى تانكى را از عراقي ها شكار مى كرد و باز مى گشت.
او خيلى كم از منطقه دارخوين خارج مى شد و هميشه مى گفت: "تا زمانى كه جاده اهواز - آبادان آزاد نشود به اهواز نخواهم رفت." رستمخانى در طول جنگ تحميلى 3 بار زخمى شد.
اولين بار در منطقه دارخوين بود كه در اثر انفجار خمپاره از ناحيه شكم آسيب ديد و به ماهشهر و سپس به زنجان انتقال يافت.
پس از مجروحيت مدتى به عنوان مسئول سپاه به قيدار فرستاده شد ولى به دليل عدم بهبودى كامل در زنجان افسر نگهبان شد و پس از مدتى دوباره به جبهه رفت.
از خصوصيات برجسته ميرزاعلى كنترل عصبانيت خود بود، در مواقع عصبانيت از جمع دور مى شد، ذكر مى گفت و نماز مى خواند و پس از مدتى با آرامش كامل به صحبت مى پرداخت.
همسرش مى گويد: "يك بار پدر ميرزاعلى به دليل شيطنت بچه ها عصبانى شد و با بچه ها برخورد تندى كرد. ميرزاعلى از برخورد پدرش بسيار ناراحت شد ولى براى رفع عصبانيت از منزل بيرون رفت و بعد از مدتى به خانه آمد، وضو گرفت و نماز خواند.
پس از آن نزد پدرش رفت به صورت درست و منطقى با وى صحبت كرد. او بارها به من گفت وقتى از دست بچه ها ناراحت مى شوى با خشم و غضب با آنها برخورد نكن.
" ميرزاعلى همواره سعى مى كرد حرمت و احترام خانواده شهدا را در جامعه حفظ كند.
او هيچگاه با همسرش به خريد نمى رفت و به همسرش مى گفت: "ما به خاطر وجود خانواده شهدا نبايد باهم بيرون برويم." شايد همسر يك شهيد با ديدن ما در كنار هم، به ياد همسرش بيافتد او همواره به خانواده اش سفارش مى كرد به ديدار خانواده شهدا برويد و مشكلات آنان را حل كنيد كه آنها به گردن ما حق بزرگى دارند.
او اغلب اوقات فراغت خود را زمانى كه در جبهه حضور نداشت و در شهر زنجان بود در مسجد مى گذراند.
در ايام محرم به روستاى على آباد مى رفت و چون در آنجا روحانى يا مبلغ مذهبى نبود، ميرزاعلى به فعاليت هاى مذهبى و تبليغى مى پرداخت.
رستمخانى در 30 سالگى و با توافق همسر اولش با خانم "معصومه كلانترى" كه معلم قرآن و چند سال از خود او بزرگتر بود ازدواج كرد. وى همچنان در خانه پدرى ساكن بود و با دو همسر فرزندان و پدر و مادرش زندگى بسيار ساده و آرامى داشتند.
مادرش مى گويد: "ميرزاعلى هيچگاه از مزاياى سپاه استفاده نكرد و هميشه مى گفت من در خانه پدرم هستم ولى بسيارى از افراد سپاه حتى خانه اى براى خود ندارند، بهتر است آنها كه محرومترند از اين امكانات در سپاه استفاده كنند.
اين از عادات هميشگى وى بود كه هيچگاه چيزى از مال دنيا براى خود نمى خواست.
در اغلب مواقع در سال نو حقوق خود را براى خواهر و برادرانش هديه مى گرفت وقتى به او مى گفتم آنها وسايل دارند، مى گفت: "بگذار بپوشند"، ولى براى خود هيچگاه چنين نبود و هيچ وسيله رفاهى براى خود نمى خواست.
رستمخانى پيوسته در جبهه بود و به هنگام تولد فرزندانش حضور نداشت.
مادرش مىگويد: يك بار به او گفتم: "مادر جان تو بايد هميشه در جبهه باشى؟
در جواب گفت: "اگر ما نرويم جنگ، جبهه را به چه كسى بسپاريم." به دليل حضور پيوسته و بى وقفه در مناطق عملياتى اغلب همرزمان رستمخانى تصور مى كردند كه او مجرد است.
حاج محسن جزيمق مى گويد: "در جريان تدارك براى آغاز عمليات محرم، نيروها مدت زمانى طولانى به انتظار عمليات نشسته بودند و همين امر سبب خستگى آنها شده بود و فشار زيادى به فرماندهان وارد مى آوردند.
يكى از شبها برادر على رستمخانى براى سخنرانى آمد و در سخنرانى از حوادث عاشورا گفت و به شب عاشورا اشاره كرد و دستور داد چراغها را خاموش كنند و گفت: "هركس خسته شده و يا كار و زندگى دارد، برود.
اگر تعداد كم باشد ولى كيفيت بالا باشد براى ما كفايت مى كند." فضاى بسيار ملتهبى بود و بسيارى از نيروها مى گريستند. پس از مدتى به پايگاه برگشتيم، يكى از افراد گفت: من مى خواهم برگردم آقاى رستمخانى هرچه مى خواهد بگويد.
گفتم بابا جان خوب نيست، شما به ميرزاعلى نگاه كنيد از مدتها پيش در منطقه است مرخصى هم كه مى رود سه چهار روزه بر مى گردد.
او گفت: ماندن رستمخانى لطفى ندارد اگر او زن و بچه داشت، مىفهميد ماندن و معطلى چه وصفى دارد من هم اگر مثل او بودم، مى ماندم.
گفتم اى بابا خبر ندارى شما كه يك زن دارى، رستمخانى دو زن دارد و مى ماند.
رستمخانى تحصيلات چندانى نداشت اما توانست به رده هاى بالايى در سپاه پاسداران دست يابد.
اين امر ناشى از قابليت هاى بدنى، چالاكى، كار سخت در دوران جوانى، و تمرينات چتربازى و همچنين درايت و هوشمندى و توانايى مديريت و شجاعت ذاتى بود.
او كه در عمليات حصر آبادان جانشين فرمانده گردان شد. در اين زمان سپاه و ارتش يك نيروى تركيبى بوجود آورده بودند.
فرمانده گردان ارتشى بود و رستمخانى به عنوان يكى از افراد سپاه جانشين او شد در اين عمليات پل مارد و سه پل شناور روى كارون آزاد شد.
رستمخانى در اين موفقيت ها نقش عمده اى داشت. رستمخانى براى يكى از دوستانش گفت: "در اين عمليات زمانى كه ديدم نيروها پراكنده شده و فرماندهى نيست تا آنها را سازماندهى كند؛ شخصاً نيروها را جمع كردم و عمليات را با موفقيت به پايان رسانديم."
پس از مدتى نيروهاى سپاه ساماندهى شدند و تيپى تشكيل شد به نام تيپ 17 على بن ابي طالب عليه السلام قم و رستمخانى فرماندهى يكى از گردان هاى آن را به نام گردان امام محمدتقى عليه السلام به عهده گرفت.
رستمخانى در انجام عمليات ها همواره در صفوف مقدم جبهه قرار مى گرفت.
هرگاه به وى مى گفتند فرمانده نبايد به خط مقدم برود،" مى گفت: به فرمان امام فرماندهان بايد در خط مقدم باشند."
در عمليات رمضان رستمخانى با گردان تحت فرماندهى خود كانال ماهى را كه تا نزديكيهاى بصره ادامه داشت.
پشت سرگذاشت و با دور زدن آن به نزديكي هاى بصره رسيد. نزديك كانال مزبور كارخانه شير پاستوريزه و كارخانه پتروشيمى قرار داشت كه گردان تحت فرماندهى رستمخانى به آن كارخانه نزديك شد.
در اين منطقه خاكريزهايى وجود داشت كه به مثلثى معروف بود. و به عنوان موانع دفاعى بر سر راه پيشروى نيروهاى ايرانى قرار داشت.
رستمخانى طى سه مرحله عمليات رمضان سه بار از منطقه مذكور همراه گردان تحت امر خويش گذشته و دوباره برگشت پس از اين عمليات نيروهاى زنجان در پاسگاه زيد در جنوب مستقر شد ولى شهداى زيادى نيز تقديم كردند.
رستمخانى بعد از عمليات رمضان از ناحيه دست و بازو و پا دو بار مجروح شد ولى پس از مدت كوتاهى بازگشت.
در زمان مجروحيت رستمخانى شهيد مهدى زين الدين به ملاقات او آمد و به او گفت: "تو بايد امام جماعت باشى چرا كه يك قدم از ما به خدا نزديكتر شده اى."
يكى از همرزمان وى مى گويد: "روزى در جبهه خبردار شديم كه دشمن قصد حمله دارد از مهمات و تجهيزات فقط يك قبضه توپ و يك خودروى زرهى داشتيم.
رستمخانى دستور داد: توپ را به ماشين ببنديم و تا صبح حركت دهيم و مى گفت: وقتى توپ بوسيله ماشين كشيده شود صداى تانك مى دهد و دشمن تصور مىكند ما تجهيزات زيادى داريم در اين صورت ممكن است از حمله به ما خوددارى كنند، بعدها فهميديم كه اين حيله نظامى سبب شده است عراقيها شبانه عقب نشينى كنند."
در يكى ديگر از عمليات ها رستمخانى از طرف، مهدى زين الدين، فرمانده لشكر ماموريت يافت به پشت تانكهاى عراقى رفته و خطوط و زواياى منطقه را شناسايى نمايد.
طبق دستور آنها حق نداشتند خيلى جلو بروند ولى رستمخانى و همرزم وى "تقيلو" حتى به داخل سنگر عراقىها هم رفتند؛ در اين هنگام عراقىها مشغول فوتبال بودند و متوجه آنان نشدند ولى گلوله هاى توپ ايرانى به منطقه اصابت كرد به همين دليل رستمخانى و تقيلو بازگشتند.
رستمخانى همواره با جسارت خاص خود در عمليات تك نفره پيشقدم بود. عراقى فرمانده تيپ قزوين تعريف مى كرد: "روزى جلوتر از نيروها به همراه ميرزاعلى با يك دستگاه موتور سيكلت به طرف دشمن حركت كرديم وقتى كه مسافتى از نيروهاى خودى دور شديم، ناگهان متوجه شديم حدود 20 نفر از عراقي هاى مسلح دور هم نشسته اند؛ چاره اى انديشيديم و با زبان عربى به آنها گفتيم نيروهاى ايرانى تمام منطقه را محاصره كرده اند.
15 نفر آنها اسلحه را زمين گذاشتند و تسليم شدند و 5 نفر از آنها فرار كردند ما از ترس اينكه متوجه حيله ما نشوند به آنها تيراندازى نكرديم و 15 نفر را با خود به عقب آورديم. در حالى كه هر چه مى رفتيم به نيروهاى خودى نمى رسيديم و بعد از مدتى به خطوط نيروهاى خود رسيديم. بعد از اينكه اسرا را تحويل داديم، عراقيها گفته بودند كه ما يقين كرديم ايرانيها منطقه را محاصره كرده اند وگرنه تسليم نمى شديم."
ميرزاعلى رستمخانى، علاوه بر جبهه در پشت جبهه نيز خصوصيات برجستهاى داشت كه در بين عموم زبانزد بود از جمله ساده زيستى، كمك به محرومين و مستمندان، رسيدگى به خانواده هاى بى سرپرست و... زمانى كه در پشت جبهه بود به آموزش و آماده كردن افراد براى حضور در جبهه اهتمام فراوانى داشت. حتى به خانواده خود آموزش اسلحه مى داد.
در مساجد حضورى فعال داشت.
در عبادات و تلاوت قرآن سعى وافرى مى كرد. زمانى كه همسرش به وى اعتراض كرده بود كه چرا بايد دائماً در مسجد باشى؟ در پاسخ گفته بود: "اگر ايمان قوى داشته باشى نبايد راضى بشوى كه من در خانه بمانم بلكه بايد توصيه كنى كه به شكل فعال ترى در مسجد باشم."
در امور خير و نيك بسيار كوشا بود. در بسيارى موارد موجبات ازدواج افراد جوان را فراهم مى كرد. با وجود سعى وافى كه در كمك به ديگران و فراهم آوردن وسايل رفاهى ديگران داشت، خود ساده مى زيست در سال 1362 ميرزاعلى از طرف لشكر على بن ابي طالب عليه السلام جهت انجام مناسك حج به خانه خدا رفت. پس از بازگشت از ميهمانان خود به ساده ترين شكل ممكن پذيرايى كرده و گفته بود: "من يك رزمنده ام از اين رو پس از سفر حج ضيافتى نخواهم داشت."
رستمخانى، تا عمليات والفجر مقدماتى فرمانده گردان امام محمدتقى عليه السلام از لشكر على بن ابي طالب عليه السلام بود. سپس به لشكر 31 عاشورا منتقل شد و به سمت جانشين محور (تيپ) منصوب گرديد.
در زمان كوتاهى بسيارى از اصطلاحات نظامى را فرا گرفت و پهلو به پهلوى فرماندهان بزرگى چون مهدى باكرى، مهدى زين االدين و عراقى مى زد. با وجود اين هيچگاه تواضع را فراموش نكرد. يكى از همرزمانش مى گويد: "زمانى در منطقه استقرار ما، زمين بسيار ناهموارى بود به همين دليل تعدادى تختخواب براى ما فرستادند. رستمخانى آنها را بين افراد تقسيم كرد اما براى خودش تختى برنداشت و روى زمين مى خوابيد و كفش را زير سر مى گذاشت. مادرش مى گويد: "زمانى به او گفتم اينطور كه مى گويند عراقيها از بمب هاى شيميايى استفاده مى كنند شما چرا، اين كار را عليه آنان نمى كنيد. "ميرزا پاسخ داد: "مادرم تو مگر جاذبه على را به خاطر ندارى اگر ما مثل آنها رفتار كنيم چه فرقى با آنها داريم."
رستمخانى با آغاز جنگ تنها وظيفه خود را حراست از آب و خاك و ناموس كشور مى دانست. با گروههاى مخالف نظام اسلامى مبارزه بى امان داشت تا جايى كه از طرف آنان تهديد شد و تحت تعقيب قرار گرفت ولى با درايت خاص خود توانست افرادى را كه تصميم به سوءقصد به او را داشتند دستگير و به سپاه تحويل دهد. بالاترين آرزوى رستمخانى شهادت بود. حتى اسارات را برخود نمى پسنديد او همواره به دوستانش مى گفت: "سعى كنيد به شهادت برسيد و به اسارت درنياييد. او همواره مى گفت تا زمانى كه جنگ وجود دارد به خانه بر نمى گردم تا مثل يك عاجز در بستر بميرم."
ميرزاعلى در فرازى از وصيتنامه اش نوشته است:
"با درود و سلام بر رهبر انقلاب اسلامى امام عزيز خمينى بتشكن و سلام بر ارواح پاك شهداى انقلاب از صدر اسلام تا شهداى انقلاب اسلامى....
مردم سلحشور ايران نشان دادند كسانى كه براى دفاع از اسلام و مسلمين مى جنگند شكست نمى خورند و نخواهند خورد انشاءا...
مردم مسلمان ايران نشان دادند يك ملت گرچه در ظاهر ضعيف با تكيه بر مكتب بزرگ اسلام مى توانند در برابر جانيان شرق و غرب قد علم كنند. مردم شهيدپرور ايران نشان دادند يك ملت با تكيه براسلام مى تواند در برابر يك دنيا دشمن ايستادگى كند اما اى برادر پاسدار من و شما كه به عنوان بازوى انقلاب و برخواسته از متن مردم و پياده كننده دين اسلام و ادامه دهنده راه حسين عليه السلام و شهيدان انقلاب... معرفى مى كنيم و لباسى پوشيده ايم كه شهداى عزيز پوشيده بودند و آيه اى بر روى قلب و سينه چسبانده ايم كه كلام خداست و حركت دهنده، شهدا به گفته هاى اين آيه عمل كردند و آخر به لقاءا... پيوستند.
گفته هايت را با عملت مقايسه كن، ببين واقعاً راست مى گويى و به آيهاى كه بر روى سينه دارى عمل مى كنى يا خودت را فريب مى دهى... برادر پاسدار، نباشد كه در ظاهر عاشق انقلاب باشيم ولى در باطن طورى ديگر، نباشد كه در شعار جنگ جنگ تا پيروزى سر دهيم ولى در اثر مشكلات خانوادگى به جبهه نرويم. نباشد كه بى تفاوت باشيم.
ما بايد، اهداف خونين امام حسين عليه السلام را دنبال كنيم، اينك مردم مسلمان ايران به شما لبيك گفته اند و بعد از پنج سال ثابت كرده اند كه راه امام حسين عليه السلام را ادامه مى دهند برادر پاسدار به ياد داشته باش اگر مى خواهى راه حسين را ادامه بدهى از حالا بايد كفن بپوشى و تا پايان راه مبارزه را ادامه بده وگرنه از اين لباس خارج شو... به ياد داشته باش امام بزرگ فرموده اگر سپاه نبود كشور هم نبود.
اما اى برادر پاسدار، بدان كه راه مستقيم يكى است بايد سعى كنى از اين راه خارج نشوى. تا عمر داريد خون بايد بدهيد. و جلوى تجاوز را بگيريد، بايد از آوارگان فلسطين و لبنان عبرت گرفت و نايب امام زمان(عج) را حمايت كرد بدانيد شرق و غرب هيچ غلطى نمى توانند بكنند. به پدر و مادر، خواهر و برادرانم وصيت مى كنم در فراق من گريه نكنند و از پدر و برادرم ادريس مى خواهم بچه هايم را به مدرسه بفرستند تا علم بياموزند و از راه اسلام منحرف نشوند."
در خصوص چگونگى شهادت ميرزاعلى مدارك و روايت مستندى در دست نيست چرا كه تمامى همراهانش به شهادت رسيدند. اما آنچه ذكر شده اين است كه در منطقه شرق دجله در عمليات بدر قرار بود نيروهاى عمل كننده از چند نقطه حركت كنند تا در محل به هم برسند و حمله را آغاز كنند. اما حمله لو رفت و آنها نتوانستند به موقع به محل برسند.
نيروى تحت امر رستمخانى كه به محل رسيده بود؛ بدون نيروى كمكى و پشتيبانى به محاصره دشمن در آمدند.
در بيست و ششم اسفندماه رستمخانى با چند تن از افرادش در ميان گروه زيادى عراقى قرار گرفتند. هنگام ظهر وضو گرفته و نماز خواندند سپس دو عدد كمپوت كه تنها آذوقه شان بود را خوردند و با تمام توان عمليات را ادامه دادند پس از مدتى سنگر آنها توسط نيروهاى عراقى تصرف شد و رستمخانى و همرزمانش به شهادت رسيدند.
شهادت رستمخانى چنان براى عراقىها اهميت داشت كه خبر شهادت وى را در اخبار راديو و روزنامه ها چندين بار اعلام كردند.
پدرش مى گويد: "در منطقه سردشت بودم به اصرار اسلحه ام را تحويل دادم و به زنجان آمدم به سپاه رفتم و گفتم: "پسرم شهيد شده است." كه مايه تعجب آنها بود. آنها گفتند: "خبرى نيست فقط جسد شهيد حميد احدى و ناصر اشترى را آورده اند." آنجا نشستم شروع به گريه كردم.
يكى از پاسداران آمد و گفت: "پدر جان شما از كجا شنيده ايد كه پسرتان شهيد شده است؟"
گفتم: "من از جايى يا كسى نشنيده ام فقط خواب ديده ام و به همين خاطر از جبهه سردشت تسويه كردم و آمدم. آنها مرا به خانه آوردند و در خانه به من گفتند: "كه حاج ميرزاعلى شهيد شده ولى جنازه اش باقى مانده است."
جنازه شهيد ميرزاعلى رستمخانى مدتها در خط مقدم ماند بطورى كه خانواده وى تصور مى كردند وى اسير شده است. مادرش مى گويد: "با شناختى كه از ميرزاعلى داشتيم مراسم بزرگداشت وى را بدون جسد برگزار كرديم و مراسم تشييع نداشتيم ولى پس از مدتى بقاياى جسد او از خطوط مقدم به زنجان منتقل و در مزار شهداى زنجان به خاك سپرده شد."
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان