معرفی کتاب/حاجی فیروز(خاطرات یک دیده بان)
صف آرایی این کتاب توسط علی آشوری، طراحی روی جلد توسط علی اصغر بهمن نیا و ویراستاری زینب گل محمدی راهی بازار شده است.
کتاب حاجی فیروز در ۱۱۲ صفحه شامل مقدمه، سالشمار زندگی رزمنده جانباز فیروز احمدی، خاطرات، گفتگو و اسناد عکس ها می شود.
در مقدمه این کتاب می خوانیم؛
زلال است. وقتی کنارش مینشینی حس خوبی داری. نه خودش را جای پدرت میگذارد که حرف هایش پر بشود از نصیحت و اندرز نه موهای سفیدش میگذرد جای برادرت حسابش کنی نه میشود چیزی بین پدر و برادری حسی خاص که با هرکسی نمی توانید تجربه اش کنیم پایه حرفهایش که بنشینی گاهی اوقات شک می کنی به حافظهاش ولی وقتی عکس همان اتفاق را می گذارد مقابلت دهانت بسته می شود اساساً وقتی پای جنگ می شود بلد است از چیزهای صحبت کند که دهانت بسته شود و همه وجودت بشود گوش.
حاجی فیروز داستان ما برعکس همه حاجیفیروز ها همیشه صورت سفید بوده چون روزهایی که در جنگ بود و پس از آن از سپاه رفت و چه روزهایی که پشت تنور نانوایی بربری ایستاد عرق ریخت کارگری برای نانوایی پدرش به رغم بدن تکه پاره به جای خود اما مشکل اصلی این بود که چند انگشتش قطع شده بود و نمی توانست آنها را به خوبی پهن کند.
نان های فیروز را می شد از دور تشخیص داد؛ ولی اینها باعث نمی شد از کیفیت نانش کم بشود.
کتابی که پیش رویتان است هم به زلالی حاجیفیروز آماده شد. می شد خاطرات او از کودکی تا امروز را ثبت و ضبط کرد تا به کتاب تبدیل شود اما همین چند خاطره هم آنقدر خواندنی و مفید بود که بیارزد به خاطرش کاغذها را به زیر غلطکهای ماشین چاپ فرستاد.
در بخشی از کتاب می خوانیم؛
در بیمارستان حالم خوب نبود موقع پانسمان درد شدیدی داشتم و شکم و کمر و فونت کرده بود پزشکان دیگر از من قطع امید کرده بودند و هر لحظه انتظار شهادت را می کشیدم در این بیمارستان که دکتر فیلیپینی به نام "کرونر" هم من را معاینه کرد در تا همین طور ادامه داشت تا اینکه روز سوم خرداد خبر آزاد شدن خرمشهر را از رادیو شنیدم در یک لحظه تمام درد هایم را فراموش کردم و جان دوباره گرفتم از خوشحالی تمام روز را گریه میکردم این روحیه باعث شد در حالی که پزشکان از من قطع امید کرده بودند، زنده بمانم.