«شاعرانه های ناتمام» ، شعرهای سپید شهید ابراهیم اصغری
به گزارش نوید شاهد از زنجان، کتاب "شاعرانه های ناتمام" نوشته ابراهیم اصغری سال ۱۳۸۴ نخستین چاپ خود را تجربه کرد.
این کتاب با شمارگان دو هزار نسخه توسط موسسه فرهنگی دریا دلان به چاپ رسید.
این کتاب حاوی اشعار فارسی بوده و توسط موسسه فرهنگی دریادلان به چاپ رسیده است.
این اثر با مشارکت و همکاری اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان برای علاقه مندان روانه بازار شد.
در مقدمه این کتاب می خوانیم؛
بعضی ها شاعرند، اما شعر نمی گویند، بعضی ها شعر می گویند، اما شاعر نیستند، بعضیها هم شعر میگویند و هم شاعرند، بعضی ها هیچ کدام. این که شهید ابراهیم اصغری جزو کدام یک از این بعضی ها بوده تشخیصش با خودتان.
می شد من هم بزنم به وادی شعر و شعار و بگویم شعر شهدا همان شهادت است و شهدا شعر شهادت را با خونشان بر دفتر خاک نوشتند..... و سر و ته قضیه را هم بیاورم . اما دلم نیامد.
کسی که این کلمات را نوشته است الان در جوار خداست و شاهد ما زمینیان. چه بسا اصلاً هم برایش اهمیت نداشته باشد که ما این پایین نشسته ایم و داریم شعرهایش را میخوانیم.
چه بسا اصلاً یادش هم نیاید که روزگاری این کلمات را روی کاغذ آورده است.
من هم وقتی شعرهایش را خواندم و حواسم بیشتر به این وجه قضیه بود بله شعرهای ابراهیم اصغری بی ایراد هم نیست. اما من به این هم فکر نمی کنم، من به این فکر می کنم که این شعرها آینه های روحی یک شهید بودند. من به این فکر می کنم که کسی از (دیگر به جستجوی که خواهی آمد؟/ من آخرین جرعه غم را نوشیدم/ زمانی که سفر کردم/ و رفتم/ وقتی مردم/ لاله ها برای چه می رویند؟/ چلچراغ ها برای که روشن می شوند؟) به این جا رسیده که
"ز هجرت بین دلم گشتهاست بیمار
به روز و شب رفت تپد از شوق دیدار
دگر خسته شدم از این توالی
خداوندا رهایم کن زتکرار"
باید هم شهید میشده است. به این فکر می کنم که شاعر این دو بیتی مثل شاعران حرفه ای شعر و سازنده نبوده است، لابد این تکرار را با جان خود حس می کرده است که اینطور دست به دامان خدا شده است.
در بخش دیگری از کتاب آمده است؛
آرزو
زندگی را
رنگ و بویی دیگر است
خزان
با صدای دلپذیر
با نسیم سرد خود
می نوازد چنگ را
می نماید زمزمه
برگهاتان را بریزید
شاخهها تان را بخشکانید
بار دیگر
بهترش خواهم داد
برگهاتان را بریزید
تا زمستان سفید و سرد
نتواند بسوزاند
لباس غرق
در گل را
و نتواند بخشکاند
بهاران را
بهاری را که دلهای جوان را می نماید
غرق در مستی
او نمیخواهد
بماند منتظر/ در قلب کوچه
پاسبان باشد
پاسبان بودن
پاسبان طاق بودن
و در این فاصله
خواهد به جولاند اسب عشق را
و لیلی را سوار ترک خود راهی دراز
امیدی بلند را
پشتسر خواهد
و می خواهد
و می خواهد
در قسمتی دیگر از کتاب میخوانیم؛
عشق برای من
مثل ریاضت کشیدن
برای توست
در فصلی که میدانی انتهایی ندارد.....
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان