نامه خواندنی شهيد محمدحسين تجلي به همرزمش/ گريه زيبا و رويش سرخ
بسم ا... الرحمن الرحيم
سلام برادرم دو ديدني ديدهام كه برايت ميگويم:
"گريه زيبا" را ديده اي؟ رويش سرخ را چطور؟هان!؟ چه ميگويي؟ نديده اي؟ گريه زيبا و رويش سرخ وجود ندارد؟ چرا، چرا وجود دارد. باور نميكني؟
آري حق با توست. گريه هميشه غمناك است و "رويش" هميشه "سبز" ولي من آن "دوي" اولي را نيز ديده ام.
پس گوش باش تا من نيز دهن شوم يا قلم شوم.
اولي را در "جماران" ديدم. آري گريه زيبا را ميگويم. آن وقتي كه به عيادت "قلبم" رفته بودم. آري قلبم را ميگويم. او پيش من نيست. او از من دور است سيصد و شصت كيلومتر فاصله داريم (از زنجان تا تهران). آري سيصد و شصت كيلومتر فاصله داريم. درست به اندازه درجه قطب نماي تو. سيصد و شصت درجه است ولي وقتي فاصله به درجه باشد. "طرف معادله" عوض ميشود ديگر فاصلهاي نخواهد بود. چرا كه صفر درجه روي سيصد و شصت.
آري قلبم در سيصد و شصت كيلومتري است ولي با اين حساب كرامت واحده است و محصور در دايره توحيد پس صفرش مساوي سيصد و شصت درجه است.
يعني قلبي كه در سيصد و شصت كيلومتري ميتپد روي دايره توحيد كه باشد، از تن جدا نيست. به اين دليل است كه با اينكه قلبم در سيصد و شصت كيلومتري است من در زادگاهم زنده ام. او از من دور است و به من نزديك. من زنده به اويم. مگر ميشود بدون قلب زنده ماند. خدايا اگر قلبم نتپد خواهم مرد. تباه خواهم شد. خواهم پوسيد. ذوب خواهم شد. نيست خواهم شد. من و قلبم به هست و نيست شريكيم. با اين حساب كه هستي را او دارد و نيستي را من. كه روي هم "هست و نيست" ميشود. روي هم زندگي ميشود و روي هم تپش ميشود. خدايا مرا از قلبم جدا نگردان.
اگر چه كسي قلب خود را نديده است. اگر كسي قلب خود را ببيند وحشت خواهد كرد. زيرا در اين صورت ديگر بقايي برايش نخواهد بود. ولي من قلبم را ديده ام. امت ما قلبش را ديده است. آري من گريه زيبا را ديدهام اصلاً من خود زيبا گريستهام درست حدس زده اي درست است. همان دم كه قلبم را ديدم انگشت حيرت به دندان گرفتم. عجب اين همه تپش كه هست اين همه مقاومت، مداومت. اين شورش اين زندگي و اين همه را "قلبم" به من داده است. عجيب است من الان رو در روي قلبم نشستهام و او را نظاره ميكنم. قلبم به من ميخندد. خوش به حال خودم كه قلبم را ميبينم و درود بر قلبم كه بر من ميخندد.
آري از گريه زيبا ميگفتم. درست حدس زده اي. در همين حال من گريستم ولي اين بار بر خلاف معمول گريهام غمناك نبود. شوق ديدار قلبم، گريهام را زيبا كرده بود. دانههاي مرواريد شوق از ديدههاي "ممنونم" "بر كوير" وجودم باريدن گرفت و من گريه زيبا را ديدم و من زيبا گريستم.
اين يك ديدني و اما ديدني دوم. (رويش سرخ) چه ارتباطي است ميان اين دو؟ خواهم گفت. آري بگذار ابتدا رويش سرخ را نيز بگويم و آن زماني بود كه علي(ع) را امام اول دانستيم و مهدي(عج) را امام آخر. اين بود كه تيرها بر رويمان باريدن گرفت. فرياد ميزديم و تير باران ميشديم. اولين رويش سرخ در علي(ع) تجلي يافت. ابتدا او در "اسلام سبز" سرخ روييد و بعد از او همه و همه تا هر آنكه مقتدايش "علي" بود سرخ روييد.
اما رويش سرخ كه من ديدم:
بارها رويش سرخ را ديده ام. از زماني كه نمرود سرزمين مان به خشك كردن روييدنيها پرداخت. قليلي از آنان تن به افسردگي خشك شدن ندادند و چون"سبز بودن" را نمي توانستند سرخ روييدند. كشتزار هفده شهريور را حتماً بياد داري. كشتزار ژالهاي كه به لاله زاري گراييد. آري قبلاً اين گونه بودن را ديدهام اما آنكه برايم به ياد ماندني است رويش سرخ در مجنون است.
جوان معصومي بر در "خيبر" اين چنين روييده بود. در فضاي مجنون پرواز ميكرد اصلاً او خود مجنون گشته و ليلي را يافته بود.
جان مايهاش را به خاك افكنده بود و سفيدي مغز خويش را هم چون ابر بعد از باران بر سبزي نی زارهاي مجنون گسترده بود و از اين گستردگي به سرخي گراييده و سرخ روييده بود.
و اما چه ارتباطي است ميان اين دو (گريه زيبا و رويش سرخ). هنگامي كه مرد "زيبا" بگريد بايد "سرخ" نيز برويد. اصلاً "گريه ی" زيبا براي "رويش سرخ" است به هنگامي كه "كفرستيز" ميگريد "كافر" بر او ميخندد كه اين چه مكتبي است. اين مكتب گريه و ناله و افسوس است و دگر هيچ.
آري او نمي فهمد. او نمي بيند. بايد برايش بگوييم كه گريه ما زيباست و زيبائيش براي "عصياني" است كه در پي دارد. گريه ما زيباست و زيبائيش به خاطر رويش سرخي است كه پس از آن دارد و من گريه زيبا را ديدم و من رويش سرخ را ديدم و من زيبا گريستم و من سرخ خواهم روييد و ما زيبا گريستهايم و اكنون نوبت سرخ روييدن است. برادرم مجيد: گفتي از آنچه ديده يا شنيدهام برايت بنويسم و من اين دو ديدني را ديدهام و برايت نوشتم.
لازم به ذكر است كه « من» در اين مقال « نه منم» بلكه من بسيجي است.
والسلام.
اردوگاه آموزشي سپاه، تبريز 4/3/64
منبع: بنیاد شهید وامور ایثارگران استان زنجان