شهید سردار «عباس محمدی» در دست نوشته‌های خود می‌نویسد: از هر سنگری که تیری شلیک می‌شد، چه در سیل‌بند اول چه در خاک‌ریز دوم، با آرپی‌جی و اسلحه نارنجک‌انداز برادران منهدم می‌شد. چند نفر از برادران زخمی شده بودند. رسول فتحی زخمش نسبت ‌به بقیه عمیق‌تر و از ناحیه شکم بود و خون‌ریزی داشت.

 

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید سردار «عباس محمدی» هفتم خرداد ۱۳۴۶، در روستای جوقین از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش ولی الله، کشاورز بود و مادرش حوریه نام داشت. کشاورز بود. از سوی بسیج به جبهه رفت. بیست و هشتم بهمن ۱۳۶۴ ‏، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است.

 

کربلای۴؛ میعاد غواصان دریادل خط شکن

 

قبل از حرکت‌کردن، تقریباً سی نفر بودیم. فقط یک نفر شهید و دو نفر زخمی شدند. چند نفر هم در حین حرکت به ساحل خودمان برگشته بودند.

برادر حسین و عباس منتخبی هم در اواسط آب مفقود شدند و خبری از آن‌ها نیافتیم. آن‌هایی که به جزیره رسیده بودند، حدود پانزده نفری می‌شدند؛ از جمله برادران «مجید‌ بربری»، «عباس ‌راشاد»، «جواد‌ غم‌پرور»، «حسین ‌محمدی»، «مصطفی‌ولیی»، «پرویز ‌محمدی»، «رسول ‌فتحی» و «حبیب ‌هاتف».

همین طور «محسن اقدمی» و یک تخریبچی دیگر به نام رضا و چند نفر دیگر که نامشان یادم نیست.

مجید با فندکی که همراهش داشت، چند سنگر را به آتش کشید. از نقطه‌ای که از آب بیرون آمده بودیم، به‌طرف جنوب جزیره حرکت می‌کردیم.

از هر سنگری که تیری شلیک می‌شد، چه در سیل‌بند اول چه در خاک‌ریز دوم، با آرپی‌جی و اسلحه نارنجک‌انداز برادران منهدم می‌شد. چند نفر از برادران زخمی شده بودند. رسول فتحی زخمش نسبت ‌به بقیه عمیق‌تر و از ناحیه شکم بود و خون‌ریزی داشت.

به یک سه‌راهی رسیدیم. زخمی‌ها را همان جا گذاشتیم و راهمان را ادامه دادیم. در یک نقطه، چند نفر الدخیل‌گویان به‌طرفمان آمدند که با تیراندازی یکی از برادران فرار کردند.

موشک آرپی‌جی‌ها را که به زمین ریخته شده بود، برمی‌داشتیم و به آرپی‌جی‌زن‌ها می‌دادیم. «مصطفی‌ولیی» که بی‌سیمچی بود، موشک آرپی‌جی هم در دستش بود. بعد از طی مسافتی، «جواد غم‌پرور» با گونی استتار و کش بازویم را بست تا خون آن بند بیاید.

از قسمت شمال جزیره ام‌الرصاص دیگر تیری شلیک نمی‌شد.

قایقی را دیدیم که با سرعت از تنگه به‌طرف شمال می‌رفت. از کنار همان دکلی که از آب دیده بودیم رد شدیم. قایق‌های خودمان نیروها را در سمت جنوبی دکل، در کنار یدک‌کش کوچکی که در گل‌ولای فرورفته بود پیاده می‌کردند.

دسته‌ای که از سمت چپ ما حرکت می‌کرد، از کنار یدک‌کش به خط دشمن زده بود. موقعی که در آب بودیم، خمپاره یا آرپی‌جی به وسط این دسته اصابت کرد و این دسته پراکنده شد. عده‌ای از بچه‌ها هم در نزدیکی سیم‌خاردار شهید شده بودند و تنها چند نفری از آن‌ها توانسته بودند به خط بزنند.

ما بعد از پاک‌سازی چند سنگر و سنگر دوشکایی که ذکرش به میان آمد، با چراغ‌قوه نیروهای ساحل‌شکن را به آنجا هدایت کردیم. به آنجا که رسیدیم، نیروها تازه از قایق‌ها پیاده شده بودند و به‌طرف شمال جزیره می‌رفتند و در حال گسترش بودند.

به‌علت خون‌ریزی از بازویم، بدنم کم‌کم سست می‌شد. من و ‌برادر‌ حبیب هاتف و «محسن اقدمی» که آن‌ها هم زخمی بودند، در همان جا ماندیم تا با قایق به ساحل خودمان برگردیم. برادرمجید به‌همراه بچه‌ها به‌ شمال جزیره برگشتند.

ساعت تقریباً ۲:۳۰ بود که سوار یکی از قایق‌ها شدیم و به‌طرف ساحل خودمان حرکت کردیم.

از طرف جزیره ماهی و بوارین، قایق را با کالیبر می‌زدند. به ساحل که رسیدیم، چراغ راهنما گذاشته بودند تا قایق‌ها را هدایت کنند. از قایق پیاده شدیم. همان جایی که حرکت کرده بودیم، لودری در حال کارکردن در ساحل رود بود و برای ساختن اسکله حیره می‌زد. پشت خاک‌ریز، آمبولانس‌ها مشغول تخلیه مجروحان‌ بودند. سوار ‌یکی از‌ آمبولانس‌ها شدیم. «مهدی نظری» هم که از چند ناحیه زخمی شده بود، همراه ما آمد. آمبولانس ما را به اورژانس لشکر برد. آنجا لباس‌ها را از تن درآوردیم. زخمم را بعد از شست‌وشو بستند. ما را به بیمارستان صحرایی علی‌بن‌ابی‌طالب در آبادان منتقل کردند. قبل از طلوع آفتاب، با اتوبوس به اهواز رفتیم. تا ظهر در نقاهتگاه و بعد از آن در بیمارستان رازی اهواز بودیم.

ساعت دوازده شب به راه‌آهن رفتیم و با قطار عازم قم شدیم. عصر روز جمعه به قم رسیدیم. آمبولانس‌ها در آنجا آماده تخلیه مجروحین به بیمارستان بودند. ما را هم به بیمارستان نکویی قم بردند. شب از بازویم عکس‌برداری کردند. تیر به استخوان خورده و کمانه کرده بود؛ ولی نشکسته بود.

روز شنبه از بیمارستان مرخص شدم. پس از گرفتن لباس و هزینه راه از نماینده بنیاد شهید در بیمارستان، به زیارت حرم حضرت معصومه‌(س) رفتم. پس از زیارت و نماز و صرف ناهار، به ترمینال رفتم و بلیت اهواز گرفتم و بعدازظهر به‌طرف اهواز راه افتادم.

صبح روز یکشنبه به اهواز رسیدم. به پادگان پدافند رفتم. قبل‌ازظهر با برادرانی که عازم اردوگاه شهیداجاقلو بودند به آنجا رفتم.

چهار نفر از برادران واحد مفقود شده بودند؛ برادران «مجید محمدزاده» و «حمید قلعه‌ای» از دسته یکم، «برادر علی‌رضا شاعری» از دسته دوم و «برادر حسین یوسفی» که با ما بود.

دسته یک بعد از جدا‌شدن، به‌طرف ساحل خودمان کشید؛ اما نتوانست به‌موقع به ساحل خودی برسد. ستون به نهر خین رسید و یک طرف آن به ابتدای جزیره بوارین؛ ولی طرف دیگر ستون به ساحل خودی در سمت دیگر نهر خین رسید.

دسته یک و چند نفر از دسته دو می‌توانند به جزیره بوارین وارد شوند. آن‌طور که می‌گفتند، ابتدا عده‌ای از عراقی‌ها را می‌کشند. برخی هم فرار می‌کنند؛ اما دشمن نیروهای جدیدی را با آیفا می‌آورد و پیاده می‌کند. در نتیجه درگیری، تعدادی از برادران شهید و چند نفر هم اسیر می‌شوند. «برادر مجید محمدزاده» هم اسیر می‌شود.

بعد از دیدن بچه‌های واحد به گردان برگشتم. از قاسم و رضا و عده‌ای از بچه‌ها خبری نبود. تعدادی هم شهید شده بودند؛‌ از جمله «یعقوب‌علی محمدی»، فرمانده یکی از گروهان‌ها.

دو‌سه ‌روز ‌‌بعد، ‌‌برادران ‌ابراهیم، نریمان، حقایی، کریم ‌آهنج، دیبائی، کلانتری، اللهیاری، محسنی، نبی و حسن به مأموریت رفتند. چند روز بعد علی‌اکبر و یوسف صارمی هم به آن‌ها پیوستند.

ما هم چند روزی را در اهواز و چند روزی را در اردوگاه گذراندیم. روز هفدهم، نیروها بعد از سازمان‌دهی دوباره به منطقه عملیاتی اعزام شدند.

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده