فرمانده از شهید «باقر ابرازه» پرسید: همه نفرات مسلح بودند. شما نترسیدید؟ شهید پاسخ داد؛ خدا با ماست. من پنداشتم که شما افراد ارتش عراق هستید و عزم خود را جزم کردم که تا می‌توانم از شما بکشم و مابقی را خلع سلاح کنم. برای خدا که کاری نداشت شما را شکست بدهد. برای ما هم که جز نعمت شهادت، پی‌آمد دیگری نبود. در اینجا بود که فرمانده مسلح دست بر دوش یکی از برادران عزیز همراه خود زد و گفت. می‌بینی؟ این‌گونه است که امام فریاد بر می‌کشید آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، نه رهبر می‌ترسد و نه رهرو…

نه رهبر می‌ترسد و نه رهرو

 

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید «باقر ابرازه»  سوم فروردین ۱۳۳۱، در زنجان دیده به جهان گشود. پدرش اسماعیل و مادرش بتول نام داشت. وی از سوی نهاجا در جبهه حضور یافت. سرانجام دهم اسفند ماه ۱۳۶۲، با سمت آرپیجی زن در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به شهادت نائل گردید. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.

 

یکی از همزمان شهید «باقر ابرازه» از او می‌گوید:

 

از  خصلت‌های او در جبهه هر چه بگوئیم حق مطلب را ادا نکرده‌ام. او همواره در خط مقدم بود اما نه فقط برای جنگ نظامی، برای جنگ در تمامی ابعاد….

چگونه می‌توان اولین حرکت او را در جبهه‌ی مریوان از یاد برد؟! باقر وقتی در اوج قله مستقر شد، ساعتی از نیمروز گذشته بود که بیل و کلنگی برگرفت و راهی کمرکش کوه شد،…

از او سوال شد؛ باقر به کجا می‌روی؟

پاسخ داد: می‌روم تا مسجد بسازم، امام فرموده که؛ مساجد سنگر است… بروم سنگر بسازم… بروم کانون وحدت مسلمین بسازم… می‌روم مرکز برگزاری دعاهای کمیل و توسل بسازم.

 

شجاعت شهید باقر ابرازه

باقر ما بسان شیری ژیان و بی‌هیچ هراسی از مرگ الگوی دیگر رزمندگان بود. فرازهای متعددی از ابراز شهامت او در دست است که در این مقوله به ذکر یکی از آن موارد بسنده می‌کنیم که یکی از همرزمان او چنین نقل می‌کند:

در قله بردرشه مستقر بودیم، نوبت باقر بود که از دامنه‌ی کوه آب بیاورد او با ۲ نفر از کوه سرازیر شد، تا به چشمه فرود آید، نزدیک چشمه بود که تعدادی افراد مسلح را که قریب ۵۰۰ نفر بودند مشاهده می‌کند، افراد مسلح لباس کردی بر تن داشته و با زبان عربی تکلم می‌کردند. باقر پنداشت که اینان از افراد ارتش عراق هستند، به همین علت به دو نفر همراه خود توصیه می‌کند که سنگر بگیرند و خود با صدای رسائی که طنین آن در دل کوهستان پیچید و مردان مسلح را بر جای خود میخکوب کرد فریاد برکشید:

اسلحه‌ها را بر زمین بگذارید شما در محاصره‌ی ما هستید تسلیم شوید.

فرمانده مردان مسلح نیز که انتظار چنین مطلبی را نداشت فریاد زد خودت را مسخره کردی یا ما را؟! ما ۵۰۰ نفر هستیم.

باقر پاسخ داد: اگر یک میلیون نفر هم باشید ما تا آخرین نفس می‌جنگیم و تا آنجا که امکان داشته باشد شما را خواهیم کشت.

شرائط هولناکی بر کوهستان حاکم شده بود باقر و یارانش در نقطه‌ی امنی پناه گرفته و قصد داشتند افراد مسلح را با نیرنگ جنگی خلع سلاح کنند از این رو باقر ضرب الاجل تعیین کرد.

در فاصله‌ی کوتاهی فرمانده افراد مسلح که بعدها برای باقر روشن شد از نیروهای کرد مسلمان بود و قصد ورود به خاک عراق را داشتند، با ستاد منطقه تماس حاصل نمود و مراتب را اعلام نمود، بلافاصله مراتب از ستاد به فرماندهی مستقر در قله اعلام و نتیجتاً به باقر اعلام شد که نیروها، نیروی خودی بوده و راه را برای ایشان باز کند. چنین شد و چند روزی گذشت…

مردان مسلح چند روز بعد بازگشتند، در مسیر خود توقف کوتاهی کردند و فرمانده‌ی آن‌ها با چند پیش‌مرگ کُرد مسلمان به قله آمد و مورد استقبال ما قرار گرفت. فرمانده از ما سوال کرد: این فرد که راه را بر ما بسته بود، کیست؟

در همین اثنا باقر که وضو گرفته بود وارد چادر شد. ما پاسخ دادیم: این برادر بود و به دنبال پاسخ ما مکالمه زیر، بین فرمانده‌ی مردان مسلح و باقر رد و بدل شد.

– سلام علیکم

– علیکم السلام و رحمه الله

– شما بودید که آن روز راه را بر ما بستید؟

– بله برادر

– می‌دیدید که ما ۵۰۰ نفر مسلح هستیم؟

– بله برادر

– اصلاً نمی‌ترسیدی؟

– خیر برادر

– چگونه جرات کردید؟

– خدا با ماست. من پنداشتم که شما افراد ارتش عراق هستید و عزم خود را جزم کردم که تا می‌توانم از شما بکشم و مابقی را خلع سلاح کنم. برای خدا که کاری نداشت شما را شکست بدهد. برای ما هم که جز نعمت شهادت، پی‌آمد دیگری نبود.

در اینجا بود که فرمانده مسلح دست بر دوش یکی از برادران عزیز همراه خود زد و گفت. می‌بینی؟ این‌گونه است که امام فریاد بر می‌کشید آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، نه رهبر می‌ترسد و نه رهرو…

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده