تصرف مقر فرماندهی دشمن
به گزارش نوید شاهد زنجان، سردار سرتیپ محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور در قسمت دوازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) روایت میکند:
... عراقیها به سختی میجنگیدند و حاضر نبودند یک قدم از مواضع دفاعی خود عقب نشینی کنند. در میدان مقاومت خرمشهر و در اول خیابان ۴۰ متری بودیم. عراقیها از تمام سوراخ سنبهها به طرفمان تیراندازی میکردند. یک تانک عراقی در ابتدای خیابانی که به طرف گمرک می رفت، لنگر انداخته و مدام با توپ و مسلسل شلیک می کرد و اجازه تکون خوردن را به کسی نمی داد. چند نفری از آرپی جی زنها درصدد شکار تانک بودند و یکسره به طرفش موشک شلیک می کردند. در نهایت هم موشک یکی از بچهها به تانک خورده و صدای تیراندازی تانک قطع شد.
نیروهای دشمن به شدت مقاومت میکردند و حاضر به عقب کشیدن نبودند ، عمده درگیریها در دو محور بود که یکی خیابان ۴۰ متری بود که به طرف مسجد جامع خرمشهر میرفت و یکی هم خیابانی بود که آخرش منتهی به گمرک می شد. نیروی عمده دشمن در سمت گمرک موضع گرفته و در حال نبرد بودند. گمرک سالن های بزرگی داشت که نیروها به راحتی از داخل شأن جابجا می شدند و هم اینکه لب رودخانه اروندرود بود و در موقع خطر می توانستند با استفاده از قایق ، از آب بگذرند و اگر قایق هم نشد به آب اروند زده و شناکنان جان شأن را نجات بدهند.
صدای شلیک تانک که قطع شد کم کم کشیده شدیم به طرف گمرک. درگیری ها خود به خود ما را به آن سمت و سو میکشاند. یعنی یقین داشتیم که کانون درگیری ها در گمرک است و نباید خودمان را در خیابان ها سرگردان کنیم. نیمه راه به دو گروه تقسیم شدیم. (سردار شهید) حمید باکری با تعدادی از نیروها رفتند و ما هم به طرف گمرک حرکت کردیم.
بعد از میدان مقاومت درگیریها پراکنده بود. چند متری نرفته بودیم که یکی از پشت بام به طرف ما تیراندازی کرد که سریع زدیمش. درگیریها چندان چشمگیر نبود. چشمانمان همه جا به دنبال سربازان دشمن بود. با احتیاط جلو میرفتیم که دوباره از پشت بام یکی از ساختمانها به طرفمان تیراندازی شد. درب ساختمان بسته بود و تا حدودی هم ساختمان تمیز و مرتبی به نظر میرسید، در حالی که بیشتر خانههای شهر خراب و ویران شده بودند این یکی سالم و سرپا بود. نتوانستم بیخیالش شوم و به بچهها گفتم: صبر کنید تا نگاهی به اینجا بکنیم. انگاری خبرهایی داخل خانه هست.
درب بسته بود و باید از روی دیوار وارد خانه می شدیم . بچه ها کمک کردند تا خودم را از دیوار خانه بالا بکشم. رفتم روی دیوار و یک نگاهی به دور و بر انداختم و پریدم داخل حیاط و سریع در را باز کردم. قبل از اینکه بچههای وارد حیاط بشوند یک نفر عراقی از داخل خونه بیرون آمد و خواست با کلت کمری به طرفم شلیک کند که فرصت نداده و به گلوله به ستمش، افتاد . فهمیدم که تشخیصام اشتباه نبود. دومی بیرون آمد، او را هم زدم و افتاد. بچه ها هم یکی پس دیگری وارد حیاط خانه شده و درگیری سخت و نزدیکی با عراقیها آغاز شد، هر که از داخل ساختمان بیرون آمد زده و فرصت شلیک به آنها ندادیم. شاید بیست نفر عراقی را داخل حیاط زده و کشتیم. به دنبال آنها هر که بیرون آمد دیگر دست به اسلحه نبرد و تسلیم شد. سی نفری تسلیم شدند؛ همگی از فرماندهان عراقی در شهر خرمشهر بودند.
رفتیم داخل ساختمان و دیدیم آنجا مقر فرماندهی عراقی ها در خرمشهر است و حالا هم جلسه داشتند که ما کاسه کوزه شأن را به هم ریختیم. به ساعت نگاه کردم هفت و نیم صبح بود. در و دیوار ساختمان پر از نقشه های نظامی بود. به قدری اسناد و مدارک بود که آدم واقعاً توش گم می شد. چندتایی را با خودم برداشتم. کریم بیات با حمید آقا باکری تماس گرفته و گفت: مقر فرماندهی دشمن در خرمشهر را تصرف کردیم؛ جلسه داشتند که در همان حال ریختیم رو سرشان…
حمید آقا هم خوشحال شد و گفت: بیایید به طرف در سنتو گمرک
وقتی از مقر فرماندهی عراقی ها بیرون زدیم، صدای تیراندازی ها از نقاط مختلف شهر به گوش میرسید و معلوم بود بقیه نیروها هم به شدت درگیر هستند. عراقیها دیگر در داخل خرمشهر مقر فرماندهی نداشتند و اکثر فرماندهان شأن هم توسط ما کشته و اسیر شده بودند. خیال مان که از بابت مقر فرماندهی دشمن راحت شد به طرف در سنتو گمرک راه افتادیم. در آن لحظات دیگر شهر خرمشهر را آزاد شده می دیدم ؛ هرچند هنوز حضور دشمن متجاوز را حس می کردم و گلوله هایشان از کنار سر و صورتم زوزه کشان می گذشتند...