دوستان جبههام هرگز تکرار شدنی نیستند
به گزارش نوید شاهد زنجان، چهارم ماه شعبان مصادف با روز ولادت علمدار کربلا و روز جانباز یادآور رشادت غیور مردانی است که با تاسی از ارباب خود حضرت ابوالفضل العباس(ع) برای اقتدار کشور از جان خود گذشتند و اکنون مدال افتخاری برای مردم غیور ایران زمین به حساب می آیند. این روز بهانهای شد تا به سراغ یکی از جانبازان سرافراز زنجانی برویم.
جمال زرگری بسیجی اعزامی از زنجان است که یکی از جانبازان 30 درصد به شمار میرود. او دو فرزند دارد و اکنون در کسوت بازنستگی به سر میبرد. جمع دوستان جبهه برای او آنچنان مقدس است که میگوید دلتنگیهایم تنها بخاطر ندیدن و جدایی از آنهاست. حالا هم هر کجا گرهای به کارم بیفتد آنها را پیش خداوند واسطه می کنم تا مشکلاتم حل شوند.
به عقیده او مردهای آن روزگار تکرار شدنی نیستند و صد حیف که اکنون در کنارشان نیستیم.
در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد زنجان با جانباز جمال زرگری را همراه باشید؛
از خودتان بگویید.
20 مرداد ماه سال 1344 در زنجان متولد شدم.
چه طور شد که به جبهه رفتید؟
در ابتدا باید بگویم که قبل از جبهه در سپاه مشغول بودم، از سال 58. اما اصل دلیلم این بود که روزی معلم ما برایمان اردویی ترتیب داد. رفتیم امامزاده داود و سپس توفیق شد به قم برویم و امام را نیز ببینیم. بعدها صمیمیت بین ما و معلمان بیشتر شد و معلم ما که عضو شورای فرماندهی سپاه بود ما را بیشتر به این امورات جذب کرد. بعدها در دوره سربازی آموزش را در زنجان بودیم. اولین دوره بود که با کسانی همراه شدم که اغلب آنها شهید شدند. شهید قامت بیات و اصغر محمدیان و حاج سید بیوک و آقای طهماسبی بود.
چند سال داشتید که اسلحه به دست گرفتید و به جبهه رفتید؟
اوایل 59 بود. حدود 15 سال داشتم. آن موقع ژ 3 اسلحهای بود که از من خود را بزرگتر نشان می داد. اولین اعزام من سال 60 بود که میتوانستم بروم چون آموزشهای لازم را دیده بودم. اما شهید خدامرادی و حاج نایبی هم محلی مان بودند که گفتند؛ با هم از ابتدای آموزش برویم. بعدها که عملیات رمضان به اجرا درآمد پرویز عطایی که یکی از معلمان ما بود به شهادت رسید و این موضوع انگیزه ما را برا رفتن را دو چندان کرد.
چه مدت در جبهه بودید؟
70 ماه
در کدامیک از عملیاتها حضور داشتید؟
عملیات پاتک محرم، والفجر مقدماتی و یک، کربلای 4 ، خیبر، بدر، والفجر 4، والفجر 8، کربلای 5
در کدامیک از عملیاتها به درجه جانبازی نایل آمدید؟
عملیات کربلای 5 و خیبر
سختترین عملیاتی که حضور داشتید کدام عملیات بود؟
عملیات والفجر 4
چرا؟
چون به لحاظ روحی بسیار آسیب دیدیم و بیشتر دوستانمان شهید شدند. حاج مجید نایبی، مجید مکی و حمید مکی و اکثرا دوستان نزدیک. اولین بار بود که این تعداد از دوستان شهید شدند. این منطقه کوچک بود. قبلا چند گردان برای پس گرفتن آن اقدام کرده بودند اما موفق نشده بودند. ما صد نفر بود که در نهایت توانستیم به لطف خداوند موفق شویم.
برایتان در جبهه شرایطی پیش آمد که به شدت ترس را تجربه کنید؟
به نظرم خیلی. نمی دانم می شود آن را ترس معنا کرد یا نه. مثلا در عملیات خیبر عقب نشینی شد ما چند نفر ماندیم. شهید وطن زاده رفت تا نیروها را از عقب بیاورد، بهمن یوسفی با ما بود و کلاه آهنی داشت. هر چه داشتیم از جمله آر پی جی زده بودیم. ما دراز کشیده بودیم شاید از دید عراقیها پنهان بمانیم. صدای پای عراقیها نزدیک و نزدیکتر میشد آنها میتوانستند به راحتی با گلوله ما را هدف قرار دهند، در همین هراس و دلهره بودیم که محمود وطن زاده با یک دسته نیرو و مهمات وارد شدند و ما از شدت ترسی که آن لحظه تجربه کرده بودیم بی هوش شدیم.
با سختیهایی که کشیده اید از رفتنتان پشیمان هم شدهاید؟
پشیمانی برایم غیر ممکن هست. هنوز هم وقتی دلتنگ می شوم، دلتنگی ام تنها برای آن بچه ها است. افرادی مثل طاهر اجاقلو، عبدالله بسطامیان، مجید حاج نایبی اکبر و مابقی دوستانم تکرار شدنی نیستند. هر کدام ویژگی خاصی داشتند. یکی خوب نصیحت می کرد، یکی زودتر از بقیه متوجه می شد به چه نیاز داریم، یکی دو کلمه صحبت می کرد اما انگار 2 کتاب را خلاصه می کرد. خلاصه بگویم همیشه با آنها زندگی می کنم هر کجا هم کم می آورم آنها را واسطه میکنم.
گفتگو از: صغرا بنابی فرد