همین چند رکعت نماز است که میماند
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهر زنجان زادگاه رادمردی از تبار دلیران و عاشق ولایت است. زادگاه اصغر حیدری. اصغر در دی ماه سال 1335 در فصلی از برف و سرما که با ظلمت تاریخ عجین گشته در کانون گرم و پر مهر و محبتی پا به عرصه حیات میگذارد. پدرش مردی زحمتکش است که با عرق جبین و از راه حلال با پیشه ساختن حرفه شاطر نانوا و با توکل به خدا چرخ زندگی را به حرکت درمیآورد.
با گذر زمان اصغر در دامان پر مهر و عطوفت مادر و با لقمه حلالی که پدر با تلاشی مضاعف به دست میآورد بزرگ میشود.
مادرش میگوید:
اصغر از همان کودکی قلبی رئوف و مهربان داشت همیشه و در همه حال یار و مددکار من و پدرش بود وقتی که در انجام امور نیاز به کمک داشتم بدون کوچکترین حرفی مرا یاری می کرد و یا اگر شیشه ای می شکست یا لوله ای نیاز به تعمیر داشت درحد توان به تعمیر و کمک می پرداخت. هرگز واژه ای که حمل بر بی ادبی و گستاخی باشد بر زبان نمی آورد. نماز را اصل می دانست می گفت:
«آنچه برای ما باقی خواهد ماند همین چند رکعت نماز است»
اهل سیاست نبود اما زیربار حرف زور نمی رفت عشق مسجد داشت و به هنگام محرم و صفر لباس مشکی بر تن می کرد و حرمت این ایام را نگاه می داشت؛ با علاقه تمام در مراسم سوگواری حضرت ابا عبدالله شرکت می کرد چرا که امام حسین (ع) مظهر آزادی و آزادگی الگویی سترگ و نستوه برای اصغر بود . انگار تمام وجودش در آتش عشق به اهل بیت زبانه می کشید و می سوخت در این ایام چنان در دسته جات زنجیر زنی شرکت می کرد که گویا با هر زنجیری که بر کتف خود فرود می آورد زنجیری از بار تعلقات دنیوی خود را پاره می کرد.
در هفت سالگی به جهت وضعیت نه چندان مناسب اقتصادی پدر ؛ از درس و تحصیل باز ماند و در محله کوچه باشگاه زنجان سعی در آموزش و فراگیری صنعت چاقو سازی برآمد تا کمک خرجی برای پدر باشد و باری از دوش او بردارد .
زمان درگذر بود و اصغر می بالید و بزرگ می شد تا اینکه در سال 53 به خدمت زیر پرچم فرا خوانده شد و در قم و اراک به انجام خدمت وظیفه پرداخت. تا اینکه در سال 55 خدمت خود را به اتمام رساند و به زادگاهش بازگشت .
هنگامی که صدای گرم گامهای انقلاب در کوچه های سرد شهر پیچید؛ یخهای ظلم و تباهی و طغیان ذوب شد و پرتو جان بخش خورشید اسلام به جانهای یخ زده در عصر سرد ستم گرمای زندگی بخشید آری شهید حیدری پا به پای مردم غیور زنجان در مراسم های مختلف که شور و شعور انقلابی مردم را به نمایش می گذاشت شرکت می کرد شهر در آشوب کامل بود ؛ صدای رگبار و گلوله از جای جای شهر به گوش می رسد جوانان با فریادهای ضد رژیم در سطح شهر شروع به تظاهرات می کردند در آن روزها دود غلیظی که ناشی از به آتش کشیدن لاستیک بود آسمان شهر را غبار آلود می ساخت و در این میان اصغر از طریق ارتباط با مسجد ولیعصر(عج) و هدایت آقا سید هاشم در جلسات ضد رژیم شرکت می نمود و فعالانه در تظاهرات حضور می یافت .
هنگامی که فریادخشم و نفرت توده های رنج دیده و ستم کشیده بر سر حاکمان ستم پیشه و بیگانه از دین و میهن آوار می شود.
اصغر به دریای مواج ملت پیوسته و همپای مردم سرزمین و زادگاهش در تظاهرات ضد رژیم شرکت می کند چه شبهایی که تا دیر وقت در مسجد باقی می ماند و چه روزهایی که در سرما و گرما در سطح خیابانهای شهربامشتهایی گره کرده انزجار و نفرت خود را از رژیم پهلوی فریاد می کشد.
روز 24 آبان 57 است مردم به خیابانها ریخته اند ؛نیروهای گارد درسطح شهر پراکنده اند و صدای رگبار و گلوله آنی قطع نمی شود خیابانهای مرکزی شهر از جمله سبزه میدان چهار راه و امام زاده مملو از جمعیت انقلابی است که ناگهان گلوله ای آتشین قلب مهربان و شجاع اصغر را نشانه شد و او را به نزد پروردگارش فراخواند .