زندگی نامه شهید "محرمعلی حسني" به قلم خودش
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید محرمعلی حسنی سوم تیرماه سال 1340 دیده به جهان گشود. وی از رزمندگان سرافراز زنجانی که در دوران هشت سال دفاع مقدس به عنوان سرباز ارتش عازم جبهه شد و همگام با دیگر مجاهدان فی سبیلالله به نبرد با دشمنان دین و میهن پرداخت.
او در 26 خردادماه سال 1360 در منطقه عملیاتی رقابیه به شدت مجروح و قطع نخاع شد و مدال جانبازی را به گردن آویخت.
شهید محرمعلی حسنی پس از یک دوره بیماری و بستری شدن در بیمارستان ساسان تهران دعوت حق را لبیک گفت.
این شهید وارسته زندگینامه خود را چنین مینویسد؛
به نام الله معبود عابدان، معشوق عاشقان، مقصود قاصدان با سلام و درود بي پايان به ارواح طيبه شهداي اسلام از ابتدا و انتهاي آن يعني عصر كنوني كه ما در آن زندگي ميكنيم به خصوص شهداي انقلاب اسلامي ايران و جنگ تحميلي عراق عليه ايران و سلام و درود بي پايان به روح پرفتوح بنيانگذار كبير انقلاب اسلامي امام خميني (ره) با سپاس و درود بيكران به درگاه ايزد منان كه همه چيز ما از اوست و آنچه را كه براي ما رقم زنند ما نيز رضایيم به رضاي او.
من محرمعلي حسني فرزند موسي در سال 1340 در روستاي تهم در يك خانواده متدين و مذهبي بدنيا آمدهام. در سن هفت سالگي راهي دبستان شدم و تا كلاس پنجم ابتدائي درس خواندم.
به دليل نبودن مدرسه راهنمايي ديگر نتوانستم به درس خواندن ادامه دهم كم كم كه بزرگ شدم در كنار پدرم مشغول كارهاي كشاورزي بودم.
بسيار به درس خواندن علاقه داشتم اما بضاعت مالي ما اجازه نميداد تا در شهر بتوانم ادامه تحصيل دهم اين آرزوي من خيلي دير به ثمر نشست بعد از چند سال از مجروحيتم توانستم در رشته علوم انساني ديپلم بگيرم.
بنده تا سال 59 در همان روستا زندگي ميكردم معمولاٌ كار كشاورزي و باغداري در فصل بهار و تابستان رونق بيشتر دارد ولي به دليل سردسير بودن منطقه ما پاييز و زمستان كار چنداني نداشتيم به همين خاطر به شهرستان كرج ميرفتيم و در كارخانه قند كرج كار ميكرديم.
سال 56 من به همراه پسر دائيام كه نامش حميد بود و او هم متولد سال 40 است خيلي صميمي بوديم براي كار به مركز شهر رفته بوديم سري به مسجد جامع كرج كه در خيابان چالوس است زدیم داخل مسجد شديم سخنران روحاني بود. بعد از اتمام سخنراني از داخل جمعيت اعلاميههاي امام خميني را به هوا پرت كردند من هم دو يا سه ورقه از اين اعلاميهها را برداشتم.
مردم اين شعار را ميدادند "نهضت ما حسینی، رهبر ما خميني" از مسجد بيرون آمدند به طرف ميدان كرج خيابان چالوس رفتند و اين ميدان پر از نيروهاي گاردي بود فرمانده گاردها با بلندگو به مردم ميگفت متفرق شويد ولي مردم گوش نميكردند تا اينكه تير اندازي شد مردم پا به فرار گذاشتند اين اولين شركت من در راهپماييهاي انقلاب بود. دو سه مورد هم در سال 57 شركت كردم.
در سال 58 دفترچه آماده به خدمت را گرفتم و در تاريخ 15/9/59 به خدمت مقدس سربازي رفتم و در شهرستان سراب دوره آموزش مقدماتي نظام را فرا گرفتم كه اين دوره سه ماهه بود. بعد از اتمام آموزش تقسيم شديم به شهرستانهاي مختلف كه قرعه ما به تيپ 2 زرهي زنجان گردان 125 پياده مكانيزه خورد و سرنوشت زندگي ما هم در اين گردان قهرمان رقم خورد.
در شهريور ماه سال 59 در كردستان در پايگاهي به نام ايرانخواه به مدت يك ماه انجام وظيفه نمودم تا اينكه در سي و يكم شهريور 59 صدام ديكتاتور و نوكر سر سپرده آمريكا به مرزهاي عزيز كشورمان حمله كرد و ما هم مانند ساير فداكاران جان بر كف اسلام به جبهههاي جنوب كشورمان اعزام شديم .
بعد از چند روز طي مسافت به شهرستان انديمشك رسيديم مدتي در دوكوهه بوديم بعد از دوكوهه در كنار رودخانه انديمشك بعد از آن در شوش بعد از شوش در هفت تپه بعد از هفت تپه از رودخانه پر خروشان كرخه گذشته و به جبهه رقابيه رسيديم. مدتها در آنجا بوديم چون نيروهاي عراقي جاهاي حساس و استراتژيك را بدون مقاومت گرفته بودند ما دائماٌ در تيرس دشمن بوديم.
خمپارههاي دشمن امانمان را بريده بود. گذشته از اينها در اوايل جنگ اصلاٌ امكانات و تجهيزات نبود و ما با سلاحهايمان با دشمن ميجنگيديم بنده در مورخه 16/3/60 در درگيري شديدي كه بين نيروهاي اسلام و كفر بود از ناحيه كمر مورد اصابت خمپاره دشمن قرار گرفته و قطع نخاع شدم. در بيمارستانهاي مختلفي بستري شدم ولي درمان موثر واقع نشد خدا را سپاس ميگويم كه با اهداي جان ناقابلم نسبت به دينم كشورم و به ملتم اداي دين كرده باشم. در سال 66 ازدواج كردم و ثمره ازدواجم دو پسر به نامهاي عليرضا و حميد رضا ميباشند و در زنجان زندگي ميكنم در پايان از خداوند منان ميخواهم كه ما را به صراط مستقيم هدايت فرموده و در روز قيامت ما را از محمد و آل محمد و شهداي عزيزمان جدا نفرمائيد.
رزمنده هشت سال دفاع مقدس جانباز 70 درصد محرمعلي حسني
14/12/85
بار الها كوله باري از گناه آوردهام
عمر بر باد فنا داده تباه آوردهام
روز و شب كارم هوا بود و هوس در اين جهان
نادم از كردار خويشم اشك و آه آوردهام
بيپناهم جز تو اميدي ندارم خالقا
من ذليلانه بدرگاهت گناه آوردهام
من همان مورم بدرگاه سليمان رو نهاد
خالق صدها سليمان را پناه آوردهام
هيچ اميدي ندارم جز تو اي اميد من
با اميدي بر درت روي سياه آوردهام
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان