جانباز 70 درصد: عمل انسان است که او را رستگار می کند
به گزارش نوید شاهد زنجان، سال 62، درست در سن 19 سالگی بود که برای خدمت سربازی رهسپار جنگ شد. 10 ماه در جبهه به عنوان خط نگهدار همپای سایر رزمندگان جنگید و پس از مدتی با اینکه خدمت سربازیاش به اتمام رسیده بود اما دست از آن حال و هوای دفاع از دین، میهن و ناموس نکشید. آنقدر آنجا ماند که مجروح شد و اکنون محمد هادی حچگلو، یکی از جانبازان 70 درصد استان زنجان در شهرستان ابهر به حساب میآید. او که سالهاست در غم دوری از همرزمانش روزگار گذرانده میگوید هرگز از رفتن به جبهه پشیمان نشده است و چقدر برایش آن روزها تکرار نشدنی هستند.
در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد با این جانباز سرافراز را به مناسبت فرارسیدن روز جانباز همراه باشید؛
نوید شاهد زنجان: متولد چه سالی هستید؟
حچکلو: چهارم دی ماه سال 1343 در روستای بزینه رود متولد شدم.
نوید شاهد زنجان: حضورتان در جنگ چگونه رقم خورد؟
حچکلو: برای خدمت سربازی در جنگ حضور پیدا کردم. اما مگر میشد تنها این دلیل برایم قانع کننده باشد. من نمیتوانستم گستاخی دشمن را ببینم و بایستم. من نمیتوانستم به خطر افتادن دین، میهم و ناموس را ببینم و ساکت بمانم. مگر این کار شدنی بود!
نوید شاهد زنجان: آیا در خانواده با رفتن شما مخالفتی نشد؟
حچکلو : راستش من در خانه برادر بزرگتری داشتم که سالها قبل ازدواج کرده بود و من بودم با پدر و مادر پیرم بودم. آنها نیز بسیار مشوق و مهربان بودند و این شد که به لطف خدا من برای حضور در جنگ با مانع خاصی رو به رو نشدم.
نوید شاهد زنجان: زمانی که تصمیم رفتن به جبهه را داشتید هیچ وقت به شهادت، اسارت و جانبازی فکر کرده بودید؟
حچکلو : من می دانستم به کجا قدم میگذارم شاید با آن جزئیات خیر. اما می دانستم این راه فراز و نشیب دارد. اصلا دوست نداشتم اسیر شوم. تمام آرزویم شهادت بود. اما از قافله دوستانم عقب ماندم و این حسرت بر دلم ماند.
نوید شاهد زنجان: وقتی پا به جبهه گذاشتید و شرایط آن را از نزدیک دیدید نظرتان عوض نشد؟ تصمیم به برگشت نگرفتید؟
حچکلو : اگر دقت کنید وقتی کسی می میرد و آدم های اطرافش برای خاکسپاری او را به آرامستان می برند، در آن لحظه به واقع می بینند که دنیا ارزشی ندارد و به فکر می روند اما همان زمان که به زندگی خود باز می گردند همه چیز از خاطرشان میرود. اما ما در جنگ اینگونه نبودیم خودمان به چشم، شهادت دوستان و همرزمان خود را می دیدیم و به واقع می دانستیم که زندگیمان به دست خدا رقم می خورد و آن احساس الهی که در جان و وجودمان نشسته بود منجر شد که با عشق در آن شرایط شجاعانه پیش برویم. کاش آن روزها تکرار می شد. روزهایی که واقعا نظیر ندارد. ما یک گروهان بودیم که تنها دو نفرمان زنده ماند و مابقی به شهادت رسیدند.
نوید شاهد زنجان: در کدام عملیات ها حضور داشتید؟
حچکلو : من در عملیات خیبر بودم. در جزیره مجنون و شرهانی نیز به عنوان خط نگهدار حضور داشتم.
نوید شاهد زنجان: دقیقا در کجا به درجه جانبازی نایل آمدید؟
حچکلو : در جزیره مجنون
نوید شاهد زنجان: از حال و هوای جنگ بگویید.
حچکلو : جنگ روزهای تلخ و شیرین داشت. خاطرم هست فرماندهی داشتیم که اهل تهران بود و بسیار با هم صمیمی بودیم. یکبار یکی از هم ولایتیهایم شهید شد و من بسیار غمگین بودم و در غم از دست دانش بسیار اشک می ریختم او آمد و من را آرام کرد و گفت من به آن سنگر خواهم رفت و انتقام او را خواهم گرفت. او شجاعانه رفت و در نهایت او نیز به شهادت رسید و بلاخره ما آن نقطه ای که باعث شهادت آنها شده بود را پیدا و منهدم کردیم. آن روزها واقعا ایثار موج می زد. زمانی که دشمن تا بن دندان مسلح را به عقب می راندیم، آنقدر خوشحال می شدیم که برای ادامه، انرژی بی اندازه داشتیم. ظلمی که دشمن بر ما تحمیل می کرد را میدیدیم و تاب سکوت نداشتیم.
نوید شاهد زنجان: رفتار رزمندگان با هم چگونه بود که در آن شرایط صبر و قراری برای ماندن و برگشتن پیش خانواده خود را نداشتند؟
حچکلو : حال و هوایی که میان رزمندگان بود اصلا قابل توصیف نیست و الان چقدر جای آن روزها خالی است. روزهایی داشتیم که مرگ را از همدیگر می خریدم یعنی وقتی قرار بود به دل دشمن بزنیم رزمندگان با خواهش و التماس می خواستند که جای یکدیگر به خط مقدم بروند و هیچ ترسی از مرگ نداشتند. واقعا خداوند به قلب همه ما معرفت و عشقی داده بود که نمی توانستیم در مقابل آن آرام بنشینیم. خوشا به سعادت کسانی که گلچین شدند. آن روزها ما غصه زندگی نداشتیم و همه هم و غم ما این بود که دشمن را به زانو در آوریم. چه روزهایی که عملیاتی غیر ممکن به نظر می رسید اما نتیجه می داد و آنجا بود که تمام قد حضور خدا و کمک هایش را حس می کردیم. مانند آزادی خرمشهر و جزیره مجنون.
نوید شاهد زنجان: حضور خدا را چگونه احساس کردید؟
حچکلو : دشمن بسیار مسلح بود و زمانی که قصد حمله می کردند از آسمان باران گلوله بر سرمان می باراند اما عجب صحنه ای خلق می شد که در میان آن همه گلوله صدمه ای به ما وارد نمی شد و به راحتی می توانستیم بفهمیم که خداوند چگونه از ما محافظت می کند. همه ما قلبمان شده بود خانه خدا و همین برای ما کافی بود.
نوید شاهد زنجان: شما در روزهای جنگ حضور داشتید به نظرتان چگونه باید یاد و خاطر شهدا گرامی داشته شود؟
حچکلو : گاهی رفتارهای ناشایست برخی از مسئولان و مدیران قلب مرا به درد می آورد در حالی که در جنگ اینگونه نبود فرماندهان همراه ما بودند و تا آخر به دل دشمن می زدند. تفاوت یک فرمانده با یک سرباز این بود که او اطلاعات بیشتری داشت در حالی که گاهی بیشتر از یک سرباز تلاش می کرد و پیش می رفت. هیچ گاه ندیدم فرماندهی ما را به پیش بخواند و خود از پشت نظارهگر باشد آنها مخلصانه عمل می کردند. این عمل انسان است که او را رستگار می کند.
نوید شاهد زنجان: چه خاطرهای از جنگ دارید؟
حچکلو : در خط مقدم پاسگاه شرهاني عراق بوديم اوضاع خطرناک بود. عراقيها چند بار پاتك زدند. آن شبی که فرمانده گروهان ما شهيد شده بود سردرگم بوديم. دوباره عراقي ها پاتك زدند، يك سرباز داشتيم به نام يوسفي كه بچه مسجد سليمان بود. همان ساعت سر پست اش بود به محض دیدن عراقي ها به جای اينك به ما خبر بدهد صدا زد يا زهرا (س). ما فهميديم كه عراقيها آمدند بلند شديم و آتش سنگينی بر سر دشمن ريختيم جالب بود که از فرياد يا زهراي آن رزمنده معجزه شد و دشمن حتي يك گلوله نتوانست به طرف ما شليك كند .
مصاحبه از: صغرا بنابی فرد