ماجرای ایستگاه صلواتی رزمندگان
به گزارش نوید شاهد زنجان، یکی از عوامل مهم در موفقیت عملیات نظامی، پشتیبانی و تغذیه نیروهای عملیاتی است، اگر سلاحهای مدرن جنگی، شناسایی و طراحی عملیاتی دقیق و نیز رزمندگان کار آزموده و کافی در اختیار یگان رزم باشد، ولی پشتیبانی تدارکاتی و تغذیه نیروها ضعیف و بیموقع باشد؛ آن طرح عملیاتی و رزمنده و سلاح کارآمد نخواهد بود و بر همین اساس است که نقش آماد و پشتیبانی (تدارکات) در کمکرسانی و پشتیبانی جبهههای جنگ در هشت سال دفاع مقدس قابل توجه است.
از قطرههای آب قمقمهها تا جعبههای مهمات زاغهها، از اعزام تا اسکان، در آفند و پدافند، نیازمندیهای یک رزمنده تا چندین یگان با روح امیدوار و چشم نگران ایثارگران آماده پشتیبانی، عجین بود، تدارکات رزمندگان اسلام از اولین نقطه در روستاها، تا آخرین سنگر در خط مقدم جبههها مرهون ایثار و تلاش شهدا و رزمندگان گمنام آماده پشتیبانی بود.
در طول جنگ هشت ساله بسیاری از مردم که توانایی حضور در جنگ را نداشتند در پشت جبهه سرگرم پشتیبانی از رزمندگانی بودند که جان خود را در کف نهاده و به مصاف دشمنان نظام و انقلاب و ملت ایران به پا خواسته بودند.
مغازه خرازی قدیمی، کوچک و باریک در بازار پایین زنجان پر از کالاها و اجناس ریز و درشت از کلاه، سنجاق تا نخ و سوزن و... است، به زور شاید دو نفر بتوانند رودروی هم بنشینند، قفسههای مغازه چوبی و مربوط به بیش از چهل سال قبل است.
حاج باقر متولد 1315 است و از کسانی است که در طول هشت سال دفاع مقدس و در تمام این دوران به پشتیبانی جنگ پرداخته و در خدمت جنگ بوده است و حتی اکبر یکی از فرزندان وی نیز در جنگ برابر بعثیها به میدان رفته است.
حاج باقر راشدین زندگی و اقداماتش را در طول جنگ و قبل از آن و بعد از آن را برایم تشریح میکند.
قبل از انقلاب «بنا» بودم ولی چون پدرم کاسب بود و مغازه داشت من هم دنبال کار ایشان را گرفتم و آن زمان با 5 هزار تومان این مغازه را در بازار برای خودم خریدم و تا امروز در آن دنبال کسب روزی حلال هستم، از خداوند 6 فرزند هدیه گرفتهام که سه فرزند پسر و سه فرزند دختر هستند و به لطف خداوند همه آنها موفق و مایه افتخارم هستند.
خدا توفیق تشرف 6 مرتبه حج را به من داده که دو بار آن حج واجب و چهار بار نیز حج عمره بوده است که توفیق تشرف یک بار از حجهای واجب را قبل از انقلاب و مابقی را بعد از انقلاب یافتهام.
از ابتدای انقلاب نیز فعال و در صحنه بودم، من در جنگ کردستان حضور داشتم و از همان ابتدا با سپاه همکاری میکردم.
در زمان 8 سال دفاع مقدس وقتی شور و شوق شهادت را در جوانان میدیدم و شاهد این بودم که پیر، جوان و نوجوان با چه شور و شوقی برای دفاع از کشور و دین از همه چیز خود میگذرند و عازم جبههها میشوند، من نیز نمیتوانستم فقط نظارهگر باشم و با جان و دل وارد میدان میشدم.
با چند تن از بازاریان آن زمان که خدا رو شکر امروز هم چند نفر از آنها هنوز در قید حیات هستند، تدارکات و مایحتاج جبههها را جمع میکردیم و به دستشان در آبادان و حتی در خط مقدم میرساندیم.
شده بود چندین بار ما مهمات و تدارکات برای خط مقدم ببریم که یک بار در میان تجهیزات کفش و پوتین برای رزمندگان در خط مقدم برده بودیم که من کفش پای خودم را نیز بر حسب نیاز رزمندگان به آنها دادم و خودم با پای برهنه به عقب برگشتم.
فراموش نمیکنم سال 63 بود که ما برای رساندن تدارکات رفته بودیم خرمشهر، دیدیم رزمندگان عملیات داشتند و در خاکریزها منتظر بودند تا شب به فرماندهی حاج رحیم تاران وارد جنگ شوند من به همراه دوست و همراهم حاج زکریا که خدا حفظش کند تصمیم گرفتیم همراه رزمندگان وارد جنگ با بعثیها شویم.
ما ماشین را به عقب بردیم و برگشتیم کنار رزمندگان اسلحه و تجهیزات لازم را دریافت کرده بودیم و آماده بودیم که حدود ساعت 4 یا 5 صبح بود که چند نفر از پشت جبههها سراغ ما آمدند و گفتند که پشت جبهه به شما نیاز است و باید تدارکات تهیه کنید و به خط برسانید که ما هر چه اصرار کردیم که انشاءالله بعد از عملیات میآییم و تدارکات را به دستشان میرسانیم، قبول نکردند و ما را به عقب برگرداندند.
وقتی ما به قرارگاه رسیدیم به ما گفتند که به شما در پشت جبهها بیشتر نیاز داریم تا شرکت در عملیات، کاری که شما میکنید خیلی مهم است و از توان هر کس بر نمیآید و یک فاکتور دادند دستمان که باید آنها را تهیه میکردیم و به جبهه میرساندیم.
یکی از اقلام مورد نیاز 2 هزار عینک موتورسیکلت سواری بود که مسئول خرید ستاد بعد از کلی تلاش فقط در زنجان 24 عدد پیدا کرده بود که ساعت یک شب به من گفتند که بیشتر از این ما نمیتوانیم عینک موتوری تهیه کنیم و من گفتم مشکلی نیست خودم تهیه میکنم.
به یکی از مشتریانم در تهران زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم و گفتم فوری 2 هزار عدد عینک موتوری در جبهه نیاز است، خدا خیرش بدهد او قبول کرد که برای ما تهیه کند و فوری بفرستد، فردای آن روز ساعت 8 صبح بود که در خانه به صدا در آمد و گفتند که این عینکهای سفارشی را کجا باید تحویل بدهیم که ما آنها را به ستاد پشتیبانی بردیم و از آنجا به جبهه ارسال شدند.
ایستگاه صلواتی
با پسرانم احمد و اکبر که 10 و 13 ساله بودند و دوست و همراه هم حاج زکریا یک ایستگاه صلواتی در جبهه راه انداخته بودیم و روزها به همراه پسرانم به رزمندگان خدمات میدادیم و شبها من به همراه حاج زکریا بهارخانی در چادر کنار ایستگاه میخوابیدیم و بچهها در سنگر جهاد که عقبتر بود، میخوابیدند.
ماجرای حلیم پختن برای رزمندگان در عاشورای حسینی
پس از حدود دو ماه از آتشبس نزدیک عاشورای حسینی بودیم، من در مغازه نشسته بودم که یکی از رزمندگان درست یادم نیست حاج کریمی بود یا کریمیان که مرحوم شدهاند پیش من آمد و گفت: من از طرف حاج «مصطفی ناصری» نماینده وقت مردم زنجان در مجلس شورای اسلامی آمدهام، رزمندگان حلیم میخواهند در آن زمان تازه اعلام آتش بس شده بود و سربازان و رزمندگان هنوز در سنگرها آماده باش بودند.
من به او گفتم من دیگر در ستاد پشتیبانی نیستم شما برو پیش حاج شیخ جعفر که با ستاد همکاری میکند، گفت من فقط شما را میشناسم و پیش کس دیگری نمیروم به او گفتم باشه، شما برو و فردا بیا با هم پیش شیخ جعفر برویم.
می توانم بگویم که آن رزمنده تا سر بازار نرفته بود که من به فکر رفتم که چه کنم که به 7 هزار نفر نیروی زنجانی در دزفول حلیم برسانم، یکی از دوستان و همراهان من شیخ علی داداشی که در راهآهن کار میکرد و در حال حاضر مرحوم شده است، جلوی درب مغازه ظاهر شد و گفت حاجی چه چیزی فکرت را مشغول کرده که ماجرا را تعریف کردم و گفت اگر پول باشد مشکل حل است، ما یک صد هزار تومان از راهآهن جمعآوری کردهایم برای کمک به جبههها که من آن را فردا صبح به دست تو میرسانم و مابقی را خدا میرساند نگران نباش، در آن زمان ما هم برای این نیت از کسبه و بازاریان یکصد هزار تومان دیگر جمع کردیم.
با تهیه اقلامی مانند گندم و دیگ و وسایل مخصوص پخت حلیم به همراه حاج اصغر حلیم پز یکی از افراد خوب و با ایمان بود به دزفول رفتیم و دیگ حلیمها را بار گذاشتیم و شب تا صبح با وجود گرمای طاقت فرسای دزفول و آتش اجاق دیگهای حلیم پای اجاقها ایستادیم، ما برای رزمندگان هفت دیگ بزرگ گندم بار گذاشتیم و برای تامین گوشت مورد نیاز حلیم دو راس گاو خریده بودیم و ذبح کردیم که چند راس گوسفند را درست یادم نیست چه کسی داده بود در پای دیگها ذبح کردیم.
صبح روز عاشورا بود حلیم که آماده شد، قرار بود آن را بعد از دعای کمیل بین رزمندگان توزیع کنیم چند جرثقیل برای بردن دیگها آمده بودند، دیگها را بار زدند و به محل توزیع بردیم، رزمندگان بعد از اتمام مراسم دعا به صف شدند، وقتی حلیم یک دیگ تمام شد من و حاج اصغر حلیم پز دیگر توان ایستادن نداشتیم و برای رفع خستگی و گرما در سد دز رود کارون شنا کردیم.
برگشتیم و دیدم که حلیم 6 دیگ تمام شده و یک دیگ هنوز دست نخورده باقی مانده است که آن را بردیم و در شهر دزفول بین جنگ زدهها، مردم شهر و چون آتش بس بود مقداری نیز بین عراقیها آن طرف خط که هنوز آماده باش بودند توزیع کردیم.
وسایل پخت حلیم در آنجا ماند و روز سوم امام حسین به «دارخوین» بردیم و سه دیگ بزرگ حلیم در آنجا برپا کردیم و صبح زود آن را بار جرثقیل بردیم و سنگر به سنگر بین رزمندگان خودی توزیع کردیم و باز مقداری که اضافی مانده بود، بین سربازان عراقی که در آن طرف در سنگرهای خودشان بودند توزیع کردیم.
وقتی حلیم را به سنگر عراقیها میبردیم آنها اصلا نمیدانستند حلیم چیست و تعجب میکردند و میگرفتند و با لذت میخوردند.
من از زمان انقلاب فعال بودم و از ابتدای جنگ تا پایان جنگ که 8 سال طول کشید من در صحنه و پشت جبههها تلاش میکردم حتی پسر کوچکم نیز سابقه حضور 36 ماه در جبهه را دارد و من هر چه قدر میگفتم برو درست را بخوان و دیپلم بگیر میگفت من دیپلمه باشم یا لیسانس میخواهم شهید شوم، یا اینکه شما چرا بر نمیگردید من هم بر نمیگردم.
من تا کنون حتی یک ریال هم از هیچ کس نگرفتهام و حتی کرایه تمام عملیاتهای را که شرکت کردم با جیب خودم حساب کردهام.
به واقع همانطور که رهبر معظم انقلاب در جمع اعضای دفتر ادبیات و هنر مقاومت فرمودند، جنگ برای خودش گنجی است، که باید از آن به نحو احسن استفاده کنیم، جنگ تحمیلی هشت ساله که توسط رژیم بعث علیه کشورمان به نیابت از کشورهای غربی و مرتجع منطقه به ملت ایران تحمیل شد زوایای پنهان بسیاری دارد که باید بازگو شود.
هشت سال جنگی که بسیاری از هموطنانمان در آن به مجروح، مصدوم و به شهادت رسیدند و خسارات فراوانی بر کشورمان تحمیل شد، خساراتی که هنوز هم در برخی مناطق رفع نشده است.
اما حاج باقرهای جنگ هستند و هنوز به حول و قوه الهی نفس میکشند و باید توسط رسانهها شناسایی و معرفی شوند، کسانی که بیادعا در راه میهن از جان و مال خود گذشتند.
منبع:فارس
انتهای پیام/