ماجرای بخشش حلقه ازدواج
به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید " رضا زلفخانی" دوم آذر ۱۳۳۸، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش عبدالغفار، کشاورز بود و مادرش افسانه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت.
بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳، با سمت راننده ماشین آلات در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در روستای ینگجه تابعه زادگاهش به خاک سپردند.
شهید " رضا زلفخانی" در سن 22 سالگى وقتى كه پاسدار وظيفه بود، ازدواج كرد و در اين امر
هم به نوعى سنت شكنى كرد. خود شخصاً با لباس فرم سپاه به خواستگارى رفت و به
خانواده دختر گفت: "من با لباس پاسدارى آمده ام و اين لباس كفنم خواهد بود.
تا زنده ام پاسدار خواهم ماند." رضا حدود 2 ساعت با خانواده دختر حرف زد و
آنها را با حرفهايش بسيار تحت تأثير قرار داد چند روز بعد پدر و مادرش براى
خواستگارى رسمى به خانه دختر رفتند و خانواده عروس جواب مثبت دادند. آنها بعد از
ازدواج خانه اى در زنجان اجاره كرده و با مختصر لوازم موجود زندگى خود را آغاز
كردند. رضا به همسر خود كه پنج سال از او كوچكتر بود تذكر مى داد كه بايد از زندگى
گذشتگان درس بياموزيم.
خانم "ثروت حسينى "همسر رضا زلفخانى مى گويد: "در ماه رمضان دو نوع غذا سر سفره گذاشتم. رضا با ديدن غذاها ناراحت شد و گفت: فاطمه! مى دانى كه در برخى خانه ها يك نوع غذا هم پيدا نمى شود. آن گاه شما دو نوع غذا بر سر سفره نهادهاى بعد يك استكان چاى خورد و به مسجد رفت. علاوه بر اين رضا در خانه برنامه اى ريخته بود كه كسى غيبت نكند براى اين كار قلكى فراهم آورده بود و گفته بود هركسى غيبت كند 10 تومان، دروغ بگويد 5 تومان و... بايد در قلك بيندازد."
وى در مسايل سياسى اجتماعى
بسيار فعال بود و همزمان به خودسازى خود نيز توجه زيادى مبذول مى داشت." صادق
زلفخانى" برادر كوچكتر رضا درباره او مى گويد: "رضا قبل از انقلاب و بعد
از انقلاب فردى فعال بود. بعد از پيروزى انقلاب به روستاها مى رفت و با خوانين
درگير مى شد و گاهى اوقات در اين درگيرى ها جراحتى هم بر مى داشت. بعدها در ساختن
راه آسفالته به روستاى ينگجه نقش موثرى ايفا كرد.
زمانى كه پيشنهاد ساختن راه مطرح
شد گروهى به دليل مسائل مالى با آن مخالفت كردند. اما رضا اولين قدم را برداشت و
حلقه ازدواج خود را براى شروع كار تقديم كرد. بعد از اين اقدام، ديگران نيز كمك
كردند و جاده ساخته شد.
غير از اين، در روستا كتابخانه اى داير كرد و با تشكيل گروه بسيج به آموزش نظامى جوانان داوطلب پرداخت. در كنار آن به دليل عشق فراوان به تلاوت قرآن، به آموزش قرائت قرآن همت گماشت. او به شيوهاى دلنشين معارف دينى را آموزش مى داد و جلساتى براى شناخت هر چه بيشتر قرآن تحت عنوان تفسير قرآن تشكيل داد."
همه اين تلاشها با مبارزه عليه ضدانقلاب همراه بود. در پاييز 1358 به منطقه جوانرود رفت و 3 ماه در آنجا ماندگار شد. بعد از مراجعت، با شروع جنگ تحميلى بدون معطلى به جبهه رفت. وقتى به او مى گويند كه: "تازه از غرب آمده اى براى چه چيزى مى روى؟" پاسخ گفت: "صدام به ايران حمله كرده است اگر از الان در مقابلش بايستيم حدود 40 روز كار دارد و بعد از اين 40 روز به راحتى به عقب برمى گرديم.
در ابتداى جنگ رضا به عنوان فرمانده دسته
در"گردان بدر" به انجام وظيفه پرداخت. همزمان در جبهه به تحصيل ادامه
داد و مقطع دبيرستان را با موفقيت پشت سرگذاشت و موفق به اخذ ديپلم شد.
رضا پس از
مدتى از فرماندهى دسته به فرماندهى گروهان ارتقاء يافت و سپس به سمت معاون
فرمانده" گردان حر "منصوب شد.در سوم بهمن ماه 1363 صاحب فرزند پسرى شد و
اسم او را ميثم نهاد.
بيشتر از 10 روز در كنار فرزند نو رسيده دوام نياورد و به جبهه ها بازگشت ولى براى اينكه همسرش را رنجيده خاطر نكند به مادرش گفت: "براى انجام مأموريت به تهران مى روم؛ بعد از سه روز به خانواده اش خبر مى دهد كه در اهواز است و بعد از 40 روز بازخواهد گشت."
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان