پشت تپههای ماهور(11)/ حفره روباهها
به گزارش نوید شاهد از زنجان، در بخشی از کتاب پشت تپههای ماهور نوشته مریم بیات تبار حاوی خاطرات آزاده سرافراز «فتاح کریمی» میخوانیم؛
چند دقیقه بعد ضد هواییهای خودی شروع به کار کردن. صدای فرمانده یگان را شنیدم که بین بچهها میدوید و داد میزد: «ماسک! ماسکهاتونو بزنید. احتمال داره شیمیایی بزنن.»
چند دقیقه بعد ضد هواییهای خودی شروع به کار کردن. صدای فرمانده یگان را شنیدم که بین بچهها میدوید و داد میزد: «ماسک! ماسکهاتونو بزنید. احتمال داره شیمیایی بزنن.»
بیدلیل نبود که اول صبحی یاد شیمیایی شهر سومار افتاده بودم. سریع دویدم و از توی سنگر ماسکم را برداشتم و به صورتم زدم.
یگان ما یگان مهندسی لشکر 58 ذوالفقار بود و تجهیزات نظامی چندانی نداشتیم. وظیفهی نیروهای مهندسی ایجاد پل و سنگر و جاده یا خنثی کردن مین بود نه درگیری مستقیم با دشمن. نیروهای مهندسی همیشه در پشت نیروی خطشکن مستقر میشدند و هرجا که نیاز بود؛ پلی میزدند یا جادهای را صاف میکردند.
گروهان ما چند دسته بود و هر دسته مسئولیتی را بهعهده داشت. من مسئول گروه تخریب و راهسازی بودم. ابزارمان مین، لودر، بیل و بولدوزر بود نه موشک و ضدهوایی و کاتیوشا.
وقتی که تیرهای ضدهوایی در عقبه بیشتر شد، هواپیماها مسیرشان را کج کردند و به طرف یگان ما آمدند. دویدیم و توی حفره روباهها پنهان شدیم. حفره روباهها چالههای مکعبی شکلی بودند که نزدیک سنگرهای خودی به اندازهی یکی-دو متر از زمین کنده بودیم. درست اندازهی یک قبر. گاهی بچهها توی آن میخوابیدند و به شوخی میگفتند: «قبرمان را با دست خودمان کندهایم. فقط کافیاست یک گلوله بهمان بخورد تا همینجا شهادتین را بگوییم.»
هواپیماها چند موشک روی سرمان ریختند و جلوتر رفتند. گرد و خاک و دود و غبار به هوا بلند شد. هنوز داشتند توی آسمان جولان میدادند که آتش نیروهای زمینی عراق شروع شد.
ادامه دارد...