پشت تپههای ماهور(7)/ قرارگاه
به گزارش نوید شاهد از زنجان، در کتاب پشت تپههای ماهور نوشته مریم بیات تبار حاوی خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی فتاح کریمی میخوانیم؛
قمقمه را گرفتم و چند جرعه خوردم. برخورد صمیمی و دوستانهاش به دلم نشست. صحبتهایمان به درازا کشید و مسیر طولانی تا جزیره به نظرم کوتاهتر از آن شد که انتظارش را داشتم.
کنار جادهی نزدیک منطقهی جفیر، تابلویی زده بودند که رویش نوشته شده بود: «به قرارگاه لشکر 58 ذوالفقار خوش آمدید.» با دیدن نوشته خیالم راحت شد و نفس عمیقی کشیدم. از راننده تشکر کردم و پیاده شدم. از صحبتهایش معلوم بود عجله دارد. انتظار داشتم، بلافاصله گاز بدهد و برود. اما در کمال تعجب دیدم که دارد جاده را دور میزند. جلوتر دویدم و پرسیدم:
- چرا دارید دور میزنید، مگه مسیرتون اینوری نیست؟
خندید و در جوابم گفت: «نه کاکو! مسیر مو اوطرفی بود. همی که فهمیدُم تازهواردی و جاییرو نمیشناسی، دلم نیومد وسط راه پیادهات کنم.»
نمیدانستم در مقابل لطفی که در حقم کرده چه عکسالعملی نشان دهم. فقط توانستم دست روی سینهام بگذارم و با لهجهی خودش بگویم: «خیلی آقایی کاکو! خدا به همرات!»
دستش را به علامت خداحافظی بالا برد و گاز داد. چند دقیقهای مبهوت لب جاده ایستادم و دور شدنش را تا کنار نخلهای سوخته تماشا کردم.
ادامه دارد.............