خاطرهای از شهید محمدعلی محمدی/ عیدی
به گزارش نوید شاهد از زنجان، معصومه محمدی، خواهر شهید محمدعلی محمدی از برادر خود چنین روایت میکند؛
عیدی
آماده شده بود تا راهی جبهه شود. از همان لحظه که لباس بسیجی اش را میپوشید تا روزی که برگردد، دل تنگش میشدم. روزهای نبودنش را می شمردم تا برگردد.
این بار قبل از رفتنش پارچۀ پیراهنی به من هدیه داد. وقتی مناسبت و دلیل هدیه اش را پرسیدم گفت: من که دارم میرم جبهه ممکنه عید نوروز اینجا نباشم. این رو به عنوان عیدی از من قبول کن.
دل نازک
خرمشهر تازه آزاد شده بود. محمدعلی از جبهه برگشت. دستش را از گردنش آویزان کرده بود. او و یعقوبعلی هر دو در عملیات بیت المقدس حضور داشتند.
سرش را در دستانم گرفتم و پیشانی اش را بوسیدم. سراغ یعقوبعلی را از او گرفتم. سکوت کرد و چیزی نگفت. نگران شده بودم. دوباره سؤالم را تکرار کردم: ان شاءالله به زودی میاد.
چند روز که گذشت،یعقوبعلی با سر پانسمان شده آمد.
از ناراحتی گریه کردم. از هر دوی آ نها شاکی بودم که چرا به ما اطلاعی ندادهاند.یعقوبعلی اشکهای مرا دید و گفت: خوبه حالا! مگه چی شده؟ شکر خدا هر دومون که سالمیم.
وقتی دید که با این حرف ها آرام نمیشوم گفت: اگه قبل از عمل جراحی من رو می دیدی چی کار میکردی؟
موقع رفتن به اتاق عمل پرستارها برام گریه میکردند و نگرانم بودند. نگو خواهر خودم از پرستارها هم دل نازک تره!
منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان