یادی از شهيد حسين قاسملو
هرگز نمرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
(سنگ نوشته مزار شهيد حسين قاسملو)
شهادت اوج عاشقي و حديث شيفتگي انسان براي رسيدن به خلوت خاص معشوق ازلي است. آنان كه اين حكايت را با خون خويش نوشته اند عاشقاني بودند كه براي وصال به قرب حضرت معبود راهي جز اين نمي دانستند و در اين راه سر از پا نمي شناختند. بيترديد ايثار معلمان و فرهنگيان چيزي جز قصه دلدادگي و حديث عشق اين عاشقان الهي نيست. آنان آموزگاران همين مكتب بودند كه درس معرفت جانان را در گوش شاگردانشان زمزمه كردند و خود نيز جانشان را بر سر همين معرفت سودا نمودند.
معلم شهيد حسين قاسملو در شهريور ماه 1339 در خانوادهاي متدين و مذهبي در شهر ابهر به دنيا آمد. وي پس از پايان تحصيلات ابتدايي در جلسات مذهبي نوباوگان و مكتب القرآن كه در منازل به طور هفتگي برگزار ميگرديد شركت ميجست. به آموزش قرآن و مسائل مذهبي علاقه فراوانی نشان ميداد.
معلم شهيد پس از پايان دوره راهنمايي به دليل علاقهاي كه به تعليم و تربيت داشت براي ادامه تحصيل در امتحانات دانشسراي مقدماتي در سال 58 شركت نموده پس از قبولي در دانشسراي شهر زنجان مشغول به تحصيل گرديد.
پس از پايان دوره دانشسرا به استخدام آموزش و پرورش ابهر درآمد و در كسوت مقدس معلمي با اشتياق و علاقه زايدالوصفي در روستاهاي شهرستان ابهر مشغول به تدريس گرديد. شهيد قاسملو در جريانات انقلاب اسلامي و در ياري رساندن به مردم حزب الله حضوري فعال داشت و در راه اندازي راهپيماييها و تحصنها همكاري چشمگيري از خود نشان ميداد. به امام خميني(ره) عشق ميورزيد و هر آنچه كه در توان داشت براي پيروزي انقلاب اسلامي و اطاعت از فرمان هاي رهبري انقلاب به طور شبانه روزي فعاليت ميكرد.
شهيد علاوه بر فعاليت در سنگر تعليم و تربيت، در درمانگاه شبانه روزي 17 شهريور ابهر در امور تزريقات و پانسمان به طور داوطلبانه و افتخاري مشغول امدادگري ميشد تا بلكه بتواند به اين طريق دين خود را به انقلاب و ملت زجر كشيده از طاغوت، ادا نمايد.
شهيد حسين قاسملو در جبهههاي جنگ تحميلي
با آغاز جنگ تحميلي از سوي اجانب شرق و غرب عاشقانه و به دفعات در جبهههاي جنگ و كربلاي جنوب شركت نمود و به امدادگري پرداخت. با آغاز عملياتها سلاح به دست ميگرفت و در خط مقدم جبهه به ياري رزمندگان ميشتافت.
او در تاريخ 26/4/61 به جبهه اعزام شد و در عمليات رمضان كه در خاك عراق و در منطقه پاسگاه زيد با اهداف "حضور قواي نظامي ايران در پشت شط العرب، تسلط بر معابر وصولي بصره و تهديد بصره از سمت شرق براي تنبيه متجاوز با اميد به پايان پيروزمندانه جنگ انجام گرفت" دوشادوش دلاور مردان عرصههاي نبرد به دشمن بعثي متجاوز حمله برد و با تمام قوا جنگيد.
در آخرين روز اين عمليات يعني 7/5/61 همچون مولاي خود امام حسين(ع) تنها و غريب در صحراي سوزان جنوب با لب تشنه و خون آلود به دست خصم كافر به درجه رفيع شهادت نايل و مفقود گرديد. پس از گذشت 13 سال بدن مطهرش درتاريخ 16/8/74 به زادگاهش برگشت و در بهشت کبرای ابهر با شعار: قاسملو، قاسملو، منزل نو مبارك به خاك سپرده شد.
وصيتنامه شهيد حسين قاسملو
« ياايهاالذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل ا... باموالكم و انفسهم اعظم درجات عندالله اولئك هم الفائزون.»
آنان كه ايمان آوردند و از وطن هجرت گزيدند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد كردند آن ها را در نزد خدا مقام بلندي است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند.
خداوندا اي كاش هزاران جان داشتم و به خاطر رضاي خدا و در راه امام خميني كه همان اسلام عزيز است فدا ميكردم. با درود به رهبر كبير امام خميني كه اميد مستضعفين و دشمن مستكبرين و ادامه دهنده راه انبيا و امامان است و درود و سلام بر شهيدان گلگون كفن انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي و درود به شما پدران و مادراني كه با زحمات فراوان ما را تربيت كرده به جبهههاي حق عليه باطل فرستاديد.
من از شما پدران و مادران تقاضا دارم كه در هنگام مرگ فرزندانتان گريه نكنيد و ناراحت نشويد. چون همان خدايي كه به شما فرزند داده همانطور نيز فرزندان شما را نزد خود فرا خواند و من از شما پدر و مادر عزيزم خواهش ميكنم كه هر ناراحتي كه از من حقير داريد ببخشيد و اگر خداوند قادر و توانا اين افتخار را نصيبم كرد و شهيد شدم ناراحت نشويد. بلكه افتخار كنيد كه فرزندي را كه خداوند به شما داده بود بدون ناراحتي تحويلش داديد و خوشحال باشيد چون خوشحالي شما تيريست بر چشم منافقان و آن ها از اين روح بلند شما كمرشان ميشكند.
اي خواهران عزيز و شما نيز با حجاب خودتان حافظ خون و ادامه دهندگان راه من و شهدا شويد و اي برادران شما نيز هيچ موقع مساجد را كه سنگر مسلمين است و صحنه را ترك نكنيد و هميشه با ضدانقلاب مبارزه كنيد.
اين جانب حسين قاسملو بنا به حسبالامر مطالب حضرت امام خميني به نداي حق طلبانه رهبر كبير انقلاب لبيك گفته و در مورخه26/4/61 به جبهه حق عليه باطل عزيمت نمودم و بنا به وظيفه شرعي لازم دانستم چند كلمهاي وصيت كنم كه بعد از شهادت من طبق همين وصيت نامه پدرعزيزم با من رفتار شود: 1- از كليه اهالي ابهر، گلي و خليفه حصار و قمچ آباد كه حقي بر گردن من دارند حليّت بگيريد. 2- مبلغ پنجاه و دو هزار تومان در بانك مسكن ابهر سپرده دارم كه دفترچهاش در منزل موجود است و مبلغ سه هزار تومان نيز[به] حسن عباسي كه قبلاً در سپاه بود قرض الحسنه داده ام. 3- مبلغي به بانك ايرانشهر و بانك اسلامي بدهكارم آن ها را بپردازيد. 4- در حدود سه ماه نماز در گردن دارم آن ها را به جا آوريد. 5- ضمناً آن مبلغي كه در بانك مسكن دارم خمس و سهم امام آن را پرداخت نكردهام و البته به چهل هزار تومان آن سهم امام و خمس تعلق گرفته، خواهشمندم مبلغ هشت هزار تومان آن را به جناب آقاي آشتياني امام جمعه شهرستان ابهر پرداخت شود. 6- مبلغ شش هزار ريال هم، سهم امام و خمس آن را نيز به آقاي آشتياني بابت قرض الحسنه حسن عباسي است بدهيد.
پدر جان براي اينكه من از اين شهادت زياد خوشحال شوم وصيتم را خوب بجا آوريد .