امیر سپهبد علی صیاد شیرازی/
نوید شاهد: در خنکي هواي صبح ،‌بچه هاي گروه فني به همراه تيمسار صياد در محوطه پادگان مي دوند و ورزش مي کنند و بعد از صرف صبحانه و آمدن هلي کوپترها آماده حرکت مي شويم .
یادداشت های سفر(16)؛ بهترين رزمندگان اسلام

بعد از نماز صبح تقسيم بنديها انجام مي شود :

در خنکي هواي صبح ،‌بچه هاي گروه فني به همراه تيمسار صياد در محوطه پادگان مي دوند و ورزش مي کنند و بعد از صرف صبحانه و آمدن هلي کوپترها آماده حرکت مي شويم .

در داخل هلي کوپتر ،‌تيمسار از روي نقشه منطقه همراه سردار زاهدي مسير را مشخص مي کنند پس از دقايقي صياد جلو اسم خودش ، داوري و من علامت "+" مي زند و به خلبان مي گويد ما سه نفر بايد به آن هليکوپتر برويم .

20 دقيقه از پرواز نگذشته که فرود مي آييم و به طرف هليکوپتر دوم بر روي خاکهاي خيس و گلي مي دويم . تيمسار آسوار و سرهنگ ملکوتي جايشان را با ما عوض مي کنند .لحظاتي بعد دوباره به پرواز درمي آييم . زماني از جاده پيروزي (‌جهاد) فيلمبرداري مي شود شيرازي نحوه احداث جاده و عملياتي را که در اين جاده انجام شد ،‌توضيح مي دهد . در کنار تپه هاي رملي بر روي جاده جهاد فرود مي آييم و از تپه اي بالا مي رويم ، در بالاي ارتفاع آقايان ميري و علي آباديان مصاحبه مي کنند :

" من نصرت الله ميري از جهاد سمنان ،‌در سال 1360 براي احداث اين جاده مأموريت يافتم . از بدو ورود به منطقه الله اکبر بر اساس مأموريتي که جهاد داشت ،‌ساختن جاده از حيث عقبه مأموريت به ما ابلاغ شد تا در منطقه رملي جاده احداث شود . قرار شد با مصالح موجود منطقه جاده اي بسازيم . به اتفاق برادر علي آباديان و ساير برادران چند روز شناسايي کرديم و منطقه را ديديم ، واقعاً خداوند کمک کرد 

مدام برادران در اينجا حضور داشتند و مسائل را از نزديک پيگيري مي کردند . ابتدا قرار بود عرض جاده کم باشد ولي بعد به خاطر مسائل فني ، عرض جاده را زياد کرديم و به همين خاطر سرعت احداث زياد شد . بعضي جاها مجبور شديم تپه هاي رملي را بشکافيم به خاطر دارم بحث آب خيلي مهم بود . تا بعضي نقاط را بتوانيم موقت نگهداريم . بعضي { از روستاييان هم } به ياري ما آمدند و چاههايي را احداث کردند . اينجا خيلي خلوت بود وقتي کمپرسي خاک خالي مي کرد صداي { باز و بسته شدن } در آن زياد بود براي آزمايش در روز باراني يک لودر را حرکت داديم و اولين برخورد ما با تيم شناسايي ،‌ديدن اين لودر بود مسئله اصلي و شايد هم عامل حرکتها در اين جاده ، آن پيوند مقدس ارتش و سپاه بود . خود ما با توجه به اينها جهاد جبهه ها را تقويت کرديم و {‌اين کار }‌بنيه مهندسي را قوي کرد از طرف قرارگاه دايماً وضعيت کار پيگيري مي شد و بي صبرانه منتظر بودند تا اين جاده تمام شود ‌

علي آباديان :

" اين جاده به طول 9 کيلومتر بود . ابلاغ اوليه براي آن 3 کيلومتر بود و مشکل کار هم در 3 کيلومتر اول بود . سعي شد از جاهايي عبور شود که پوشش گياهي داشته باشد اتکاي به خدا موجب موفقيت بود . برادران با وضو در اين جاده کار مي کردند يک مورد خيلي مهم و کارساز اين است که اگر مسئولين مي خواهند موفق باشند ، بايد خودشان در سرکار حضور يابند . يک روحاني به نام اصحابي همراهمان بود که اين طور بود غروب بود که يکي از برادران پاسدار آمد و گفت :‌برويد به چادر در کنار گياه گز ، خرازي کارتان دارد . ايشان گفت امشب عمليات قطعي است و ما خوشحال شديم يکي از بولدزرها دچار مشکل شده بود . من 5/12 شب صداي روليک اين بولدزر را مي شنيدم آقاي سعدي زماني روي آن کار مي کرد گفت من ديدم اگر دو نفر روز يک بولدوزر بروند ،‌کار کمتر پيش مي رود يکي از برادرهاي خدمه تانک آمد گفت اين سنگر را به من بدهيد . زماني که اين کار را کرد موشک آمد شهيدشان کرد . ( دشمن فريب خورده بود ) هرچه هواپيماي دشمن مي آمد ،‌روي تنگه سعد کار مي کرد ،‌نه روي جاده شب عمليات بارندگي شد و اين جاده چنان رطوبت به خود گرفت که سفت شد و حرکت روي آن ممکن شد ‌

مصاحبه ها در همين جا پايان يافت و ما از طريق هوا ، با گذر از فراز شهر بستان در سمت راست ارتفاعات دارالشياع فرود آمديم . در اين نقطه سردار زاهدي در برابر دوربين گفت :‌

" الان در منطقه اي هستيم که در عمليات طريق القدس به تصرف رزمندگان اسلام درآمد . ارتفاعاتي که در شمال منطقه ديده مي شود ارتفاعات دارالشياع مشرف به جاده چزابه ـ بستان است . چند روز قبل از عمليات ، افراد نسبت به منطقه توجيه شدند . ما بارها و بارها به منطقه رملي شمال مي آمديم و شناسايي مي کرديم من ، شهر بستان و پل آن و نيز پل ابوچلاچ را کاملاً زير نظر داشتم . رفت و آمد آنها را در روز کنترل مي کرديم 24 ساعت قبل از عمليات حرکت کرديم و تا به منطقه معروف به ديدگاه 4 رسيديم . هنگام غروب بود . نظر برادران ارتشي اين بود ، براي آن که عمليات لو نرود ، تانکها ـ به دليل سر و صداي زيادشان ـ‌2 کيلومتر عقب تر حرکت کنند خدا عنايت فرمود باران باريد ما با شهيد خاني مي آمديم ،‌او به طرف چزابه و ما به طرف توپخانه زمان عمليات سردار صفوي خودشان مستقيماً وارد عمل شدند حرکت با سرعت زياد از ارتفاعات ديدگاه 4 شروع شد حداکثر يک ساعت طول کشيد تا يک قبضه کاتيوشا شروع به شليک کرد و راهنماي خوبي براي ما شد و به سرعت به مواضع دشمن حلمه کرديم . دشمن فکر مي کرد که ما ، هلي برن خواهيم کرد 14 نفر از نيروهاي ما روي مين رفتند و يکي دو نفرشان از مچ پاهايشان قطع شد "‌

براي تکميل مطالب عنوان شده به پل سابله مي رويم . ظاهراً حال سردار نصر نامناسب است . او به خاطر شرايط فيزيکي به استراحت نياز دارد و الان برنامه هاي او به هم خورده است ، دوستان براي بهبودي حالش کوشش مي کنند .

افراد بر روي جاده متفرق شده اند ، آقاي داوري مشغول تماشاي يک عقاب در آسمان است و سرهنگ حيدريان و سرهنگ دميرچلي با هم مشغول گفتگو درباره قبر خواهران زينب ( 4 دختر جوان که جنازه شان پس از آزادسازي پل سابله در کنار جاده پيدا شد ) هستند ، آقاي جباري سردبير ماهنامه صف هم به کنار رود رفته و براي خود مطلب مي نويسند و سردار اسحاقي ، با " ني " ،‌براي خود چوپ جهت نما درست مي کند .

تيمسار صياد از افراد مي خواهد که در يک نقطه جمع شوند و بعد خود جلو دوربين قرار مي گيرد و به عنوان مقدمه مي گويد :‌" يکي از حوادث مهم عمليات طريق القدس ، حادثه اي است که در شب چهارم عمليات 12/9 رخ داد ،‌به ترتيبي که منطقه جنوب رودخانه کرخه در نهر سابله توسط رزمندگان اسلام تصرف شد . دشمن در ساعت 10 شب ،‌زمينه يک تک را فراهم مي کند تا نيروهاي پياده و تانک را عبور دهند که رزمندگان اسلام با ياري خدا به پيروزي مي رسند ‌

پس از او سردار کريم نصر مي گويد :

" در شمال غربي پل سابله ،‌قبل از اين که درگيري اصلي آغاز شود ، يک گردان پياده و افسرهاي لشگر 16 حضور داشتند و آخرين اطلاعات را فرمانده تيپ آن موقع ـ سردار خرازي ـ مي دادند . با توجه به اين که جناح چپ عملياتي در شرايط سخت ، تهديد مي شد ، بين ساعت 11 تا 12 دستور دادند به برادر عزيزمان که از تنگه چزابه جدا شود مشکل اصلي ، تانکهاي دشمن بود از طرف خرازي مأموريت جمع آوري نيروها و سازماندهي آنها براي حرکت به سمت چزابه رسيد ما راهنمايي نداشتيم . به خرازي گفتم : چه کار کنيم ؟

ـ‌خرازي گفت : در شرايط فعلي کسي نيست به شما کمک کند ،‌شما برو ببين از کجا صداي تير مي آيد ( جهت را پيدا کن ) مي داني اگر دشمن از پل سابله عبور کند يعني چه ؟‌

مي دانستم که اگر اين گونه شود ، کل عمليات زير سئوال مي رود ايشان ( خرازي ) با اين که مجروح شد بود در شرايط خيلي سخت و حساسي هدايت نيروها را بر عهده داشت ظاهر قضيه اين بود که نيروي پياده دشمن عبور کرده و در جناح شمالي سابله ،‌آرايش مي گرفتند خط را تشکيل داديم ، آنقدر نزديک شديم که نارنجک مي انداختيم . يادم هست در سنگري به يکي از برادران بسيجي گفتم چرا شليک نمي کني ؟ بعد ديدم که شهيد شده است ! برادران (‌گردان ) 25 کربلا و ارتش روي پل کار مي کردند نزديکيهاي صبح درگيريها ادامه داشت ، يک نارنجک مي انداختند طرف من ،‌من آن را به طرف خودشان انداختم . ( من زخمي شده بودم ) شهيد خرازي به طرف من آمد و گفت : ‌تلافي کرديد ، شما هم زخمي شديد ‌ خلاصه مرا از منطقه خارج کردند ‌

به دليل نامساعد بودن حال سردار نصر ، تيمسار از او و 7 نفر ديگر مي خواهد که با آمدن هلي کوپترها ( که براي سوختگيري رفته اند ) به پادگان زرگان بازگردند .

با رفتن تعدادي از دوستان ،‌نوبت به تيمسار لهراسبي مي رسد . او مي گويد :‌

" سرتيپ 2 محمد جعفر لهراسبي هستم که در عمليات طريق القدس فرمانده گردان 256 تانک از تيپ دزفول بودم در روز 12 آذر فرمانده تيپ 3 تيمسار بهرامي احضارم کرد و گفت شما بايد در ضلع شمالي کرخه مستقر شويد و بعد از ظهر اظهار کرد ؛ حد ما الان رودخانه سابله شده ،‌بايستي برويد نيروها را آنجا مستقر کنيد و احتياط کنيد که منطقه آلوده است ما تا نزديکيهاي پل براي شناسايي آمديم و برگشتيم ،‌و بعد از کارهاي مقدماتي و دستورات اوليه خوابيديم برادران سپاه ما را بيدار کردند و گفتند بايد برويد سابله . به واحدها سرپا داديم . به سرعت جمع شدند .

راهنمايي هم نبود ، به طرف پل سابله راهپيمايي کرديم . دشمن هرچه از پل عبور مي داد ، مي آورد توي اين گودال مستقر مي کرد ، و عناصر پياده اش را پشت اين خاکريز ( با اشاره دست ) مستقر کرد . شهيد علي حسيني فرمانده دسته خمپاره بود ،‌مي گفت :‌هرچه که من مي اندازم از پل رد مي شود . گفتم عقب تر بنشين تا به آن بخورد وضع بغرنجي ايجاد شده بود صحنه اي را خاطرم هست ،‌تانکي که هدف قرار گرفت هل شد و افتاد توي رودخانه و پشت و رو شد تا ساعت 5/6 ـ 7 وضع کاملاً به نفع ما برگشته بود . اينها ديگر از بين رفته بودند به تيپ پيام دادم که اجازه بدهيد آنها را دنبال کنيم ،‌گفتند ،‌نه ‌

اکنون ديگر قصد حرکت داريم که اتوبوس حامل تعداد زيادي از دانش آموزان در کنارمان متوقف مي شود . مسئولين اردو ضمن دعوت از صياد شيرازي براي صحبت با دانش آموزان ،‌مي گويند که اردوي تربيتي براي ديدار از مناطق جنگي از مدرسه راهنمايي بدرويس به اينجا آمده است ،‌تيمسار نيز وارد اتوبوس مي شود و از دانش آموزان مي پرسد :‌" سوره والعصر را بلديد بخوانيد ،‌با هم مي خوانيم براي شادي روح حضرت امام ،‌تندرستي رهبر صلوات از ما دعوت شد که به شما سلام دهيم اسم اين رودخانه را مي دانيد ؟ 

ـ سابله ،‌رودخانه سابله .

ـ در طريق القدس مي دانيد چه شهري آزاد شد ؟

ـ بستان ،‌شهر بستان .

ـ در عمليات طريق القدس من فرمانده نيروي زميني بودم که با سپاه يکي شديم و هرچه داشتيم و نداشتيم با هم تقسيم کرديم . اولين جنگي بود که با هم بوديم ( با اشاره دست ) دشمن اينجاها بود . يک شب آمدند حمله کردند اينجا و يواشکي پل را گرفتند . آمدند تانکهايشان را عبور دهند که رزمندگان ما تانکها را زدند و حساب دشمن را رسيدند و همه را کشتند مي دانيد رمز عمليات چه بود ؟‌

ـ " يا حسين "

صياد در پايان صحبت يکي از بچه ها را به نمايندگي از بقيه مي بوسد و مي گويد :‌" بچه ها دعا مي کنم تا شما بهترين رزمندگان براي اسلام شويد " و بعد خداحافظي کرده و از اتوبوس خارج مي شود و با سرعت به سمت هلي کوپتر مي رود .

در پادگان زرگان ، پس از اقامه نماز و صرف ناهار منتظر ورود گروه سردار فضلي مي شويم ، سرگرد عباس زاده نتيجه بررسي خود از بيمارستان صحرايي امام حسين (ع) را گزارش مي دهد . 5/1 ساعت بعد گروه فضلي به پادگان وارد مي شود . صياد مي گويد :‌" اين حُسن است که آنها اصل را بر کار قرار داده اند . "‌

آماده بازگشت به فرودگاه مي شويم . قبل از خروج از پادگان صياد شيرازي نکاتي را که يادداشت کرده ،‌فهرست وار مي خواند :

" تشکر از خداي متعال که توفيق داد کار را تا اينجا به خير و سلامتي پيش ببريم تشکر فردي و توزيع هدايا به رسم تشکر ؛ معارف جنگ را بسته به هيچ تشکيلاتي نمي دانيم ، نه ستاد کل ،‌نه نزاجا ،‌ولي عزيزان با روحيه افتخاري اين تشکل را به وجود آورده اند . جلو مي برند ،‌از ميزبان بخصوص تيمسار درجزي تشکر مي کنيم . الحق که هرچه به دستشان مي رسيد دريغ نکردند ؛ چند دعا و طلب بخشش "

سردار مرتضي قرباني نيز در جمله اي کوتاه مي گويد : "‌من نيز تشکر مي کنم ،‌کار بسيار پسنديده اي است وقتي من تيمسار بهرامي را ديدم انگار توي عمليات طريق القدس بودم "

هنگام بازگشت ابتدا دوستان اصفهاني را در اصفهان پياده کرده و بعد به سمت فرودگاه تهران مي رويم

 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده