یکی از دوستان «سید عبداله بشیری موسوی» می گوید: خبر آمد که امروز دکتر چمران که به پاوه رفته بود از نیروی هوایی درخواست کمک می‌کند. از پایگاه همدان یک فانتوم برای عکس برداری و در صورت نیاز بمباران محل تجمع ضد انقلاب به سمت پاوه حرکت می کند. در ادامه ماجرای کامل را بخوانید.

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید «سید عبداله بشیری موسوی» در سال 1331 در محله شوقی زنجان به دنیا آمد. بعد از سپری کردن ایام کودکی وارد مدرسه 15 بهمن در خیابان شوقی شد. دانش‌آموز باهوش و زرنگی بود. نماز و قرآن را از پدرش یاد گرفت. اولویت اولش انجام تکالیفش بود و بعد کمک به پدرش در آهنگری و ساختن زنجیرهای سینه‌زنی.

او مدتی در تهران خدمت کرد. بعد به پایگاه هوایی شاهرخی همدان منتقل شد تا آموزش پرواز با فانتوم را تکمیل کند. در سال 1357 ازدواج کرد. در نهایت در بعد از ظهر روز 25 مرداد سال 1358، هنگامی که برای شناسایی و کمک به نیروهای مدافع شهر پاوه به پرواز در آمده بود، به همراه محمد نوژه آسمانی شد.

 

محمد یکی از دوستان شهید خلبان سید عبداله بشیری موسوی در یکی از خاطرات خود می گوید:

 

ساعت ۶ یا ۷ عصر یکی از روزهای مرداد ۱۳۵۸ بود که در پایگاه دوم شکاری بودم. یادم نیست مادرم بود یا پسردایی‌ام که زنگ زد. احوالپرسی کرد و از آب و هوای تبریز پرسید. فهمیدم می‌خواهد چیزی بگوید و نمی‌تواند. بعد گفت: محمد، خبر داری چی شده؟

گفتم: نه چطور مگه؟

گفت: عبداله شهید شده.

پرسیدم: امیر خودمان؟

گفت: آره الان زنگ زدند و گفتن.

پرسیدم: کجا ؟ کی؟ چطوری.

جوابش را که شنیدم به سرعت به پست فرماندهی رفتم و پرسیدم: امروز بعدازظهر اتفاقی افتاده؟

گفتند: بله یک فانتوم سقوط کرده.

پرسیدم: ماموریتش چی بود؟

گفتند: پاوه. امروز دکتر چمران که به پاوه رفته بود از نیروی هوایی درخواست کمک می کند. از پایگاه همدان یک فانتوم برای عکس برداری و در صورت نیاز بمباران محل تجمع ضدانقلاب به سمت پاوه حرکت می کند.

سرگرد نوژه به عنوان خلبان و ستوان بشیری به عنوان کمک خلبان از باند فرودگاه پرواز می کنند. اما ظاهرا گروه های مسلح گرای پرواز را داشتند، معلوم نیست چطور اطلاعات پرواز لو رفته و به دستشان رسیده بود. هواپیما به محل مورد نظر می رسد و عکس برداری می کند، اما موقع برگشتن مورد اصابت گلوله های پدافند هوایی ضدانقلاب قرار گرفته و در چهار کیلومتری شرق پاوه سقوط می کند. هر دو نفرشان هم شهید می شوند.

من یک ماشین داشتم. سوارش شدم و نمیدانم با چه حالی به راه افتادم. جاده باریک بود و طولانی. یادم نیست کی رسیدم. در خانه سیدفتاح غوغایی بود. نمی دانستند چه کار کنند. پدر و برادرانش را من سوار ماشینم کردم. تعدادی دیگر از فامیل و نزدیکانش را هم یکی از دوستان که ماشین داشت سوار کرد و به طرف همدان راه افتادیم. ساعت ۳ بعد از نیمه شب به پایگاه سوم شکاری رسیدیم و به خانه امیر رفتیم. چند نفر از همکاران، دوستان و آشناهایشان در آنجا بودند. همسرش تا ما را دید داغش تازه تر شد. شیون از خانه به آسمان برخاست. همه منتظر خبری از پیدا شدن پیکر شهدا بودند.

سید فتاح هنوز باور نمی کرد که پسرش شهید شده باشد. دوستان شهید به ایشان دلداری می دادند. اشک هایشان را پاک می کردند و می گفتند: کاش ما جای او بودیم، او رفتنی نبود.

تا صبح همانجا ماندیم. هیچ کس خوابش نمی برد. صبح خبر دادند که محل سقوط معلوم شده و پیگیر انتقال پیکرها هستند. به ما گفتند: که شما به زنجان بروید و مقدمات تشییع را فراهم کنید. به زنجان برگشتیم. فردای آن روز پیکر شهید را با بال گرد به زنجان آوردند. در فرودگاه تشریفاتنظامی و مراسم رسمی استقبال و احترام به شهید انجام شد. مردم حتی از مناطق دوردست استان برای مراسم تشییع آمده بودند. پیکر مطهر شهید را در بهشت معصومه(س) زنجان مزار بالا به خاک سپردیم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده