صدای تپش قلب
به گزارش نوید شاهد زنجان، سردار سرتیپ محمدتقی اوصانلو فرمانده دلاور قرارگاه حمزه سیدالشهداء شمال غرب کشور در قسمت دوم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) روایت می کند:
سردار شهید حاج احمد کاظمی فرمانده تیپ هشت نجف اشرف در دانشگاه جندی شاپور اهواز برایمان صحبت کرد و مانور عملیات را گفت و قدری هم از خرمشهر صحبت کرد:
... بنده به عنوان فرمانده تیپ نجف اشرف خدمتتان عرض می کنم که دشمن برای دفاع از خرمشهر تدابیر خاص خود را انجام داده و یک دفاع مستقلی را برای خرمشهر در نظر گرفته و توسط میادین مین و کانال شهر را در حصار گرفته است. دشمن به تصور خودش خرمشهر را به یک دژ نفوذناپذیر تبدیل کرده است. خود شهر و ساختمان های آن را مجهز به سلاح های مختلف و تعداد زیادی از ساختمان ها را تخریب و میدان های مختلف جنگ تهیه کرده تا وقتی رزمندگان اسلام حمله کردند از سقوط دژ جلوگیری کند. اما انشاءالله با یک حمله برق آسا دشمن را از خرمشهر بیرون خواهیم کرد.
وقتی احمد آقا صحبت می کرد صدای تپش قلبم را می شنیدم که از شوق رسیدن به خرمشهر خودش را به سینه ام میکوبید. بعد از پایان سخنان سردار کاظمی ، سردار شهید حمید آقا باکری هم ماموریت گردان مان را به صورت ریز توجیه کرد.
نهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ ، ساعت ۱۲:۳۰ شب مرحله اول عملیات آغاز شد. سرآغاز درگیری ها با تیپ کربلا بود. از اینکه در مرحله اول عملیات حضور نداشتیم همه بچه ها دلگیر بودند اما فرماندهان اطمینان دادند که ما هم وارد عمل خواهیم شد.
تیپ ۸ نجف اشرف زیر نظر قرارگاه فتح به فرماندهی غلامعلی رشید از سپاه و سرهنگ مسعود منفرد نیاکی از ارتش عمل می کرد. همان شب گردان ما آماده و از دانشگاه جندی شاپور حرکت و صبح به منطقه عملیاتی رسیدیم.
نیروهای ما در مرحله اول عملیات پیروزمندانه از رودخانه کارون عبور کرده و حدود ۳۰-۲۵ کیلومتری پیش رفته و خود را به جاده اهواز_خرمشهر رسانده بودند.
موفقیت رزمندگان اسلام در عبور از کارون خبر بسیار خوشحال کننده ای بود. همانجا مطلع شدم که تعدادی از نیروهای ارزشی زنجان از جمله سردار اکبر منصوری فرمانده دلاور گردان سلمان تیپ ۷ ولیعصر (عج) بر روی جاده اهواز - خرمشهر به شهادت رسیده اند .
وقتی ما به منطقه عملیاتی رسیدیم دشمن هنوز پاتک نکرده بود. گردان در خط مستقر و رزمندگان مشغول ساخت و ترمیم سنگرها شدند. گردان ما هم باید جلوی پاتک های دشمن را میگرفت و هم مرحله دوم عملیات را آغاز و به سمت خطوط دفاعی عراقی ها پیشروی می کرد . اما دو پاتک بسیار سنگین و پشت سر هم عراقی ها ، شروع عملیات را به تاخیر انداخت.
شب دوم استقرارمان در خط ، عراقیها دست به پاتکی سنگین زده و با صدها دستگاه تانک و تعداد بیشماری نیروی پیاده و کماندو به سمت مان حمله ور شدند. سردار شهید حسن آندی با تعدادی از نیروهای گردان به مقابله با تانک ها رفته و ما هم مشغول دفع حملات نیروهای پیاده دشمن شدیم . حملات عراقی ها تا صبح ادامه داشت و رزمندگان جانانه جنگیده و از خط پدافندی دفاع کردند تا اینکه عراقی ها عقب کشیده و منطقه ساکت شد.
صبح تا چشمم به حسن آندی افتاد ، دیدم که رنگ به چهره ندارد و رنگ صورتش به زردی می زند. خیلی دل نگران شده و ازش پرسیدم : حسن آقا ! چی شده !؟
اولش گفت هیچی و بعد وقتی دید زیاد اصرار می کنم ، گفت که بیا نگاه کن ببین چی شده ، ولی به کسی هیچی نگو.
گفتم: باشه.
پشت خاکریز پیراهنش را بالا زد. دیدم ترکش پشتش را شکافته ، شاید چیزی حدود بیست در بیست سانتی متر زخم برداشته بود. از شب تا آن موقع زخمش پانسمان نشده بود ، سریع با باند زخمش را بسته و پانسمان کردم و گفتم : حسن آقا ! زخم ناجوری است و حتماً باید برای مداوا به بهداری بروی.
هرچه اصرار کردم اصلاً قبول نکرد و سوگندم داد که به هیچکس چیزی نگویم و گفت : حالم خوب است و می توانم ادامه بدهم...