ساده زیستی در تار و پودش جوانه زده بود
به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید «اکبر منصوری» در خانوادهاى فقير ساكن در محله "نايب آقا" در زنجان به دنيا آمد. او چهارمين و آخرين فرزند خانواده بود و يك برادر و دو خواهر داشت. مادرش خانم "خديجه يوسفى" براى كمک به معاش خانواده قاليبافى مى كرد. اكبر در سن پنج سالگى به مكتب خانه رفت و با علاقه مشغول فراگيرى قرآن شد. او كودكى آرام و خوش خلق بود. در هفت سالگى به دبستان "لوكايى" شهر زنجان وارد شد. آقاى "منصور محاورى" مدير اين دبستان كه به شيخ منصور شهرت داشت، همواره شاگردانش را به انجام فرايض دينى و اسلامى سفارش مى كرد. در نتيجه، از همين سنين تفكر مذهبى در اكبر شكل گرفت.
او عليرغم كمبودهاى مالى خانواده با علاقه و پشتكار به تكاليف درسى خود مىپرداخت. مادرش مى گويد: "اكبر وقتى شبها مىخواست تكاليفش را انجام بدهد يك چراغ نفتى روشن مى كرد و طورى در مقابل چراغ مى نشست كه نور چراغ مرا اذيت نكند و به من مى گفت: مادر شما بخوابيد، و تا ساعتى از نيمه شب درس مى خواند." در سال 1348 ش. در حالى كه اكبر تنها 10 سال داشت پدرش فوت كرد.
با فوت پدر، شرايط اقتصادى خانواده دشوارتر شد؛ به طورى كه همه افراد خانواده بخصوص اكبر و روح الله مجبور شدند در كنار تحصيل كار كنند. اكبر پس از پايان دوران ابتدايى در مغازه نفت فروشى مشغول كار شد. او كه از كودكى همواره مطيع و آرام بود. در نوجوانى نيز همين خصلت را حفظ كرد؛ در بسيارى از مواقع به افراد پير و ضعيف كمك مى كرد و به همسايگان و افراد نيازمند توجه داشت.
پس از پايان دوره دبستان، مدت كوتاهى به تهران آمد و نزد برادرش روح الله كه در اين شهر مشغول به كار بود، ساكن شد؛ و در دبيرستانى واقع در خيابان ژاله مشغول به تحصيل شد ولى خيلى زود به زنجان بازگشت و در هنرستان صنعتى زنجان در رشته الكترومكانيك به تحصيل پرداخت. (سال 1355). علاوه بر اين در كتاب فروشى ستاره زنجان در اوقات فراغت به مطالعه كتب دينى و مذهبى مى پرداخت.
او به اصول و عقايد مذهبى بسيار پايبند بود و نسبت به عدم رعايت شعائر دينى حساسيت نشان مى داد.
در سال 1357 موفق به اخذ ديپلم در رشته الكترومكانيك شد و بلافاصله وارد انستيتوى تكنولوژى سنندج در رشته اتومكانيك گرديد. با اوج گيرى انقلاب و تعطيلى دانشگاهها، اكبر به زنجان بازگشت و فعاليت انقلابى خود را بيشتر كرد بطورى كه از طرف ساواك شناسايى شد و مدتى مجبور به ترك زنجان و اقامت در بندر عباس شد.
در سال 1359 با آغاز حمله عراق به ايران از طرف سپاه زنجان به جبهه هاى شمال غرب، سومار و دهلران اعزام شد. در اين مأموريت از ناحيه صورت و فك در اثر تركش خمپاره مجروح شد و در بيمارستان اهواز بسترى گرديد و پس از يك هفته به زنجان مراجعت كرد در حالى كه هنوز تعداد زيادى تركش در بدن وى باقى بود. اين بار به سمت فرمانده سپاه پاسداران خدابنده منصوب شد و مدت دو سال در اين پست باقى ماند. در عين حال در مراكز رسيدگى به زخمىها يا كمك رسانى پشت جبهه فعاليت مى كرد به نحوى كه چندين بار در حين كار در اين مراكز زخمى شد.
در سال 1360 اكبر تصميم به ازدواج گرفت. او در مورد ملاك انتخاب همسرش مى گفت: "كسى را مى خواهم كه با شهادت من اسلحه ام را بردارد" براى اولين بار تصميم خود را با خواهر بزرگش در ميان گذاشت و همسر مورد نظر خود را با معرفى يكى از دوستانش پيدا كرد. مراسم عقد و ازدواج بسيار آرام و ساده برگزار شد. او حتى اجازه دست زدن به خانواده اش نداد.
اكبر منصورى تا پايان سال 1360 در مسئوليت فرماندهى سپاه پاسداران خدابنده انجام وظيفه كرد. در همين زمان از سوى ستاد مركزى سپاه جهت تحصيل در دانشكده فرماندهى معرفى شد و مى بايست چند روز بعد به تهران مى رفت تا در دانشكده فرماندهى تحصيل نمايد. ولى او با اصرار زياد رضايت فرماندهان سپاه را بدست آورد و راهى جبهه شد. از اين پس او اغلب اوقات خود را در جبهه مى گذراند. خواهرش مى گويد: "زمانى به وى گفتم: ما هيچ، به خاطر همسرت كمتر به جبهه برو. گفت: "اسلام مهم تر از همه اينهاست من تمام مسائل دنيا را زير پا مى گذارم و لگد مال مى كنم تا به آرزويم يعنى شهادت برسم."
منصورى در تاريخ 1361/1/7 زمانى كه فرماندهى گردان سلمان را برعهده داشت در كنار ميرزاعلى رستمخانى فرماندهى گردان امام حسين را هم داشت.
شهید معزز نوزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱، با سمت فرمانده گردان در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به گردن، شهید شد. پیکر او را در مزار پایین زادگاهش به خاک سپردند.