يکشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۱۸
شهید «علی اوسط عسگری» در وصیتش می‌نویسد: «پدر و مادر عزیزم، از اینکه حس می‌کردم در مکانی راحت قرار بگیرم و در سنگر نباشم، غمگین بودم. من نمی‌توانستم به خود بقبولانم که برادران خودم در مرزها شهید شوند و من هر روز شاهد این باشم که فلان قدر زخمی یا فلان قدر کشته شد.»

به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، روستای چشمه پهن، روستایی زیبا و سرسبز در نزدیکی شهر شازند است که طراوت و تازگی را از مردمان نیکویش به وام گرفته است. مردمی زحمتکش که برای به دست آوردن روزی حلال می‌کوشند. روستایی که غیورمردی به نام علی اوسط عسگری را درون خود پرورش داد.

عرق به وطن در وصیتنامه شهید «علی اوسط عسگری»

شهید علی اوسط عسگری در بیست و نهمین روز از فروردین‌ماه 1337 در روستای چشمه پهن چشم به جهان گشود. در حد خواندن و نوشتن می‌دانست و بیشتر مشغول کار بود. در روزهای پر شور انقلاب در تظاهرات علیه رژیم ستم‌شاهی حضور داشت و همواره خانواده‌اش را به پیروی از امام خمینی(ره) توصیه می‌کرد. قرآن برایش کتاب راهنمای زندگی بود و تسبیح زیبایش که با آن نام خدا را زیر لب نجوا می‌کرد، یادگاری به یاد ماندنی است. به مادیات توجهی نداشت و دنیا را با مسائل مادی نمی‌پسندید. زمانی که به برادران رزمنده خود در جبهه‌های جنگ می‌نگریست، راحتی برایش معنا نداشت.

نمی‌پسندید که از جنگ و جهاد علیه دشمن بعثی کناره‌گیری کند و خوش باشد. با این ‌که همسری بسیار مهربان بود و در پشتیبانی از خانواده از هیچ تلاشی کوتاهی نمی‌کرد؛ کسی که پدری دلسوز بود و فرزندانش را به بهترین شکل تربیت کرده بود و وجودش تکرار هر روز عشق و محبت بود؛ اما در این راه مهم هیچ‌ چیز حتی دل‌بستگی به همسر و سه فرزندش هم پای اراده‌اش را سست نکرد.

پاسدار سپاه بود و از همان اوایل جنگ برای رفتن به جبهه‌های حق علیه باطل آماده بود. سال‌ها در پست‌های مختلف در جبهه تلاش کرده بود. از تیربارچی گرفته تا فرمانده گردان به طوری که در هر پستی که بود برای نبرد با دشمن می‌کوشید. وقتی کشورش زیر باران آتش دشمن بود، آسایش را نمی‌خواست. همه خانواده خوب فهمیده بودند خواب راحت به چشمانش حرام شده است. پر و بال گشوده بود و هیچ‌ چیز نمی‌توانست بال‌های رسیدنش را به آسمان بچیند.

اهل ماندن نبود. می‌شد این را از جنس کلامش فهمید. در عملیات والفجر 8 در شهر فاو در حالی که فرمانده گروهان ضد زره در گردان ادوات لشکر 17 بود، با اصابت ترکش خمپاره‌ها پایش را از دست داد و اجر این تلاش بی‌وقفه، شهادتی بود که در بیست و هشتم بهمن‌ماه سال 1364، به لطف خداوند نصیبش شد و پیکرش در زادگاهش روستای چشمه پهن آرام گرفت.

وصیت‌نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

  وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ 

با کافران مبارزه و جهاد کنید تا رفع فتنه و آشوب  .

شهادت، ارثی است که از اولیا به ما رسیده است.

نخستین وصیت من با پدر و مادرم می‌باشد. پدر و مادر عزیزم، از اینکه حس می‌کردم در مکانی راحت قرار بگیرم و در سنگر نباشم، غمگین بودم. من نمی‌توانستم به خود بقبولانم که برادران خودم در مرزها شهید شوند و من هر روز شاهد این باشم که فلان قدر زخمی یا فلان قدر کشته شد.

پدر و مادر گرامی‌ام، چگونه من می‌توانم مشاهده کنم که هر روز عده‌ای از بهترین جوانان ما کشته می‌شوند و من به کارهای روزمره مشغول باشم که از دست دادن من شاید سنگین باشد؛

مگر آن‌ها نبودند که کشته شدند تا دین اسلام پا برجا باشد؟ من هم به نوبه خودم از آقا و سرورم حسین(ع) درس مبارزه و جهاد، درس شهادت را یاد گرفتم. من آموختم زندگی مادی سخت است و نباید منتظر باشیم که مرگ ما را فرا گیرد.

 

منبع: اداره هنری، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مرکزی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده